فوتبال جهان طی بیست سال اخیر تغییرات زیادی را تجربه کرده است. در اواخر قرن بیستم، دوره ی مربیان تئوریسین شروع شد این دوره با مربیان با دانشی مانند آرسن ونگر، اریکسون، فن خال، کوکو سایدو و... شناخته می شود. این مربیان نیاز به قدرت بی حد و حصر در تیم داشتند تا بتوانند تئوری های مورد نظر خود را در زمین بازی پیاده کنند. مشخصه ی این مربیان دیسیپلین و نظم تیمی بود. معروف است که آرسن ونگر بازیکنان را مجبور به استفاده ی زیاد آب می کرد و برای حصول اطمینان از اینکه بازیکنان سرپیچی نکرده اند هرروز از آنها آزمایش ادرار می گرفت.
در اوایل قرن بیست و یک با ظهور اعجوبه ای به نام خوزه مورینیو، عصر مربیان عملگرا آغاز شد. مشخصه ی این مربیان، دادن آزادی عمل بیشتر به بازیکنان بود. از طرفی بازیکنان نیز به حدی از مسئولیت پذیری رسیده بودند که بتوانند از این آزادی عمل به خوبی بهره ببرند. به تدریج سیستم یارگیری نفر به نفر به یارگیری منطقه ای تغییر پیدا کرد و مدیریت فوتبال از روی وایت برد و کاغذ به روی زمین منتقل شد. مربیان عملگرا می توانستند بازی خوانی کنند و با تعویض های به موقع خود جریان بازی را تغییر دهند. برای این مربیان تاکتیک تنها ترکیب چند عدد بود برای همین به راحتی با این اعداد در زمین بازی میکردند. گاهی 4-4-2 گاهی 4-2-3-1 گاهی 5-3-2 و... نقطه ی اوج این رویکرد را می توان در مورینیو، آنچلوتی،فرگوسن، یوپ هنکس و گواردیولا مشاهده کرد. مربیانی که اگرچه دید وسیع و علمی نسبت به فوتبال نداشتند اما به ذات بازی فوتبال واقف بودند و فوتبال را در درون زمین درک کرده بودند نه روی کاغذ.
اما امروز قضیه کاملا متفاوت شده است. بالا رفتن هزینه ها و مخارج سنگین خرید بازیکنان باعث از بین رفتن اوتوریته و اقتدار مربیان شده است. امروزه بازیکنان هستند که مشخص می کنند کدام مربی در تیم باشد و کدام نباشد. این دوره از فوتبال را باید دوره ی اقتدار بازیکنان نام نهاد. بازیکنانی که با هزینه های سرسام آور به تیم های درجه یک می پیوندند و می دانند مربی توانایی اخراج یا جریمه ی آنها را ندارد. می دانند آنها را رئیس باشگاه آورده و مربی مجبور است به ساز آنها برقصد وگرنه اوست که اخراج می شود نه بازیکن.
معروف ترین مثال در این مورد رئال مادرید است. این تیم با بنیتز عملکرد بسیار فاجعه باری را تجربه کرد. بنیتز از همان ابتدا با رهبران نیمکت یعنی راموس و رونالدو به مشکل خورد و طبیعی است که فورا برکنار شد. اما با آمدن زیدان ورق برگشت، رئال توانست در نیم فصل دوم عملکرد افسانه ای از خود بجا بگذارد و رکوردها را یکی پس از دیگری بشکند در پایان آن فصل قهرمان اروپا شود درست مانند دو فصل پس از آن. البته موفقیت زیدان تنها در جلب اعتماد نیمکت نبود اما یکی از مهم ترین فاکتورهای موفقیت زیدان بود.
مورینیوی بعد از رئال: مورینیو در رئال نیز با نیمکت مشکل زیادی داشت اما تقابل آقای خاص با نیمکت بعد از رفتن از رئال بیشتر نمایان شد. در چلسی، سال بعد از قهرمانی با یک سقوط ازاد از شانزده بازی نه شکست را تجربه کرد و در منطقه ی سقوط قرار گرفت. مورینیو در منچستر یونایتد نیز همین رویه را در پیش گرفت. او بازهم نتوانست اعتماد نیمکت را جلب کند و بالاخره به خاطر کسب نتایج ضعیف اخراج شد و جایش را به سولشایری داد که علی رغم کم تجربگی نتایج فوق العاده ای کسب کرد. پوگبایی که در تیم مورینیو یک پاس معمولی را هم نمی توانست به بازیکنان برساند در تیم سولشایر به ستاره ی تیم بدل شد و عامل اصلی نتایج خوب این تیم نام گرفت.
داستان غم انگیز لستر و رانیری: رانیری با قهرمان کردن لستر در عجیب ترین فصل تاریخ لیگ برتر انگلیس نام خودش را در تاریخ جاودانه کرد. تیمی که هر هفته تمام منتقدین می گفتند که هفته ی بعد سقوط می کند اما نکرد و هفته به هفته با چنگ و دندان برای صدر جنگید و در نهایت کاری کرد که هیچکس حتی تصورش را هم نمیکرد. فصل بعد از قهرمانی اما همه چیز برگشت. شکست پشت شکست. تمام شواهد به اختلاف بین نیمکت و سرمربی گواهی میداند تا اینکه بالاخره در اواسط فصل اخراج شد و پس از آمدن مربی جدید دوباره تیم اوج گرفت و از منطقه ی سقوط فرار کرد.
داستان درگیری بازیکنان با مربیان در سالهای اخیر به اوج خود رسیده است و کار تا آنجا پیش رفته است که یک بازیکن صراحتا از خروج از زمین برای تعویض شدن سرباز میزند. چنین رفتارهایی درون یک تیم و گروه به ما می فهماند که فرهنگ درحال تغییر است و باید مطابق با فرهنگ تغییر کرد. دوباره باز می گردیم سراغ مثال زیدان. مشخصا دانش زیدان از افرادی مانند آنچلوتی، فرگوسن، آرسن ونگر، یوپ هنکس و... در زمینه ی فوتبال بسیار کمتر بود و حتی فرد صاحب سبکی مانند خوزه مورینیو یا پپ گواردیولا هم نبود. تعویض های زیدان کاملا مشخص و قابل حدس بود و حتی زمان تعویض ها هم تغییرات بسیار کمی داشتند. حتی زمانی که زیدان قصد داشت به جای سیستم 4-3-3 که از زمان آنچلوتی در تیم حاکم بود، با سیستم 4-1-3-2 بازی کند یک فاجعه رخ داد و در چندین بازی پشت سر هم امتیاز از دست داد تا دوباره به همان سیستم 4-3-3 بازگشت. پس چه چیز باعث چنین موفقیتی توسط زیدان شده بود؟
زیدان اگرچه دانش کافی در مورد خود فوتبال نداشت ولی دانش بسیار زیادی در مورد بازیکنان و توانایی آنها داشت. یک سال و نیم مربیگری در کنار آنچلوتی باعث شده بود بازیکنان را به خوبی بشناسد و از کیفیت و قابلیت آنها به خوبی آشنا باشد. در نتیجه لازم نبود همه چیز را خود برعهده بگیرد. زیدان با تنفیض قدرت بسیار زیاد به بازیکنان و افزایش آزادی آنها در زمین به آنها کمک کرد تا با علاقه و بسته به توانایی خود ترکیب را سامان دهند و بازی را به پیش ببرند. البته از بالا کنترل کافی روی تیم داشت اما هرگز به حریم تیم وارد نمیشد و اجازه می داد تیم، تیم بماند. این آزادی عمل به بازیکنان اجازه می داد با فراغ بال در زمین فعالیت کنند و خود را جزوی از تیم بدانند نه برده ی فرامین سرمربی. بدانند فعالیت و نظر آنها مهم است.
نکته ی مدیریتی:
در سازمان (یا جامعه) اگر مقداری از قدرت را از خود به زیردستانتان منتقل نکنید دیر یا زود مجبورید تمام قدرت را به دیگران منتقل کنید. اجازه بدهید زیردستان خود را صاحب قدرت بدانند و بدانند اظهار نظر آنها برای سازمان مفید است. اجازه بدهید کارمندان تصور کنند عضوی از سازمان اند نه چرخ دنده ای در میان هزاران چرخ دنده ی دیگر. در چنین حالتی علاوه بر این که وفاداری آنها به سازمان بیشتر می شود، می توانید از توانایی های بالقوه ی آنها در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کنید. در این زمان شما تنها کافیست سیاست های کلی را تبیین کنید و منتظر باشید تا خود کارکنان پازل ها را در کنار یکدیگر بچینند. البته بدیهی است که چنین رویکردی نیاز به ایجاد فرهنگ سازمانی خاص خود را دارد اما باز هم تاکید می کنم. هرچه قدرت بین زیردستان بیشتر پخش شود توانایی سازمان در زمینه هایی مانند چابکی، بهره وری، وفاداری، و... افزایش می یابد.
پینوشت: این مطلب اولین بار در ویرگولم به نشانی زیر منتشر شده بود.
https://virgool.io/@ahmadso/%D9%85%D...