بهرغم اعتقاد عمومی مبنی بر آریستوکرات بودن باشگاه رئال مادرید، شایان ذکره که اعضای ثروتمند و بورژوای باشگاه تقریباً ناچیز بودهن؛ چرا که شرایط فرهنگی مادرید بهگونهای بود که طبقهی مرفه مادرید فوتبال رو «ورزش رعایا» قلمداد میکرد. تا سال ۱۹۱۲، رئال مادرید تنها ۴۵۰ عضو داشت و بیستودو سال طول کشید تا این باشگاه بتونه یک زمین بازی دستوپا کنه. بنابراین، از لحاظ تاریخ پیدایش، بارسلونا در مقایسه با رئال مادرید آریستوکراتیکتر، ثروتمندتر و محافظهکارتر بود.
جایگاه سیاسی و اجتماعی بارسلونا برای کاتالانها، منجر به این شد که هواداران این باشگاه رئال مادرید رو برابر خود مادرید و مرکزیتی در نظر بگیرن که از ابتدا بر خلاف تلاشهای این ایالت برای کسب هویت و سرنوشت مستقل مبارزه کرده بود. یک مثال از چنین همراهی جداناپذیر، اعتقاد تند بارساییها به تبعیض به نفع رئال مادریده. تصور هواداران بارسا از ناداوری به نفع رئال مادرید به مدتها پیش از وقوع جنگ داخلی اسپانیا برمیگرده؛ اولین نمونه در سال ۱۹۱۶، در نیمهنهایی کوپا د اسپانیا (بعدها، کوپا دل ری؛ در اون زمان لالیگا هنوز وجود نداشت) رخ داد. در این ال کلاسیکو، رئال مادرید با نتیجهی ۴-۲ بارسا رو شکست داد، اما بازیکنان بارسا زمین رو به نشانهی اعتراض و باور به ناداوری با نیات سیاسی ترک کردن. در فوتبال، بهکرات باور به تبعیض و ناداوری وجود داره، اما شاید هیچجا این باور شدیدتر و سیاسیتر از بین هواداران بارسا نباشه.
با سقوط دیکاتوری پریمو د ریور، فرار آلفونسوی سیزدهم از کشور و ایجاد جمهوری دوم اسپانیا، روابط بین کاتالونیا و مادرید که حالا مقر یک جمهوری سوسیالیست و سکولار بود، کمی بهبود یافت؛ با این حال، شرایط خودمختاری کاتالونیا که توسط ملیگراهای این ایالت مطرح شد، چندان مطابق میل جمهوری اسپانیا نبود. در نهایت، خودمختاری کاتالونیا تصویب شد؛ اما دامنهی سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی این خودمختاری، به دلیل عدم تمایل جمهوری اسپانیا آنچنان که روی کاغذ تعیین شده بود به عمل ننشست. این مسئله به همراه شرایط اقتصادی جهانی نامناسب که جمهوری رو برای رسیدن به اهدافش ضعیف کرده بود کاتالانها رو عصبانیتر کرد و مثل هر برههی دیگهای از تاریخ این دو تیم، رقابت بین بارسا و رئال مادرید همزمان با قوت گرفتن قطبیت سیاسی، تندتر و تندتر شد.
یکی دیگه از مانیفستهای مرکزگریزی بارسا و مرکزگرایی رئال مادرید در این دوران، عدم تمایل بارسلونا و دیگر تیمهای فوتبال کاتالونیا به تأسیس یک سیستم واحد رقابتی (لالیگا) به جای لیگهای ایالتی بود. لیگ ملی به محض تأسیس با استقبال بسیاری از تیمها و هواداران و گسترش فوتبال در کل کشور روبهرو شد و خواستهی مادرید عملاً به کرسی نشست. با این حال، بارسلونا و دیگر تیمهای کاتالونیا در نیمهی اول دههی ۱۹۳۰ کماکان ناراضی بودن و احساس میکردن تأسیس لالیگا یکی از سنگرهاییه که به مرکزگرایی در اسپانیا باختهان.
در حالی که پیوند بین مردم و باشگاه بارسلونا در اوایل قرن بیستم به دلایل کاملاً سیاسی و مدنی رخ داد، رئال مادرید در دههی ۱۹۳۰ به دلیل کسب موفقیتهای ورزشی (کسب دومین قهرمانی متوالی در فصل ۱۹۳۲-۱۹۳۳ و قهرمانی در کوپا د اسپانیا در فصل بعدی) موفق به بهدستآوردن دل مردم مادرید شد. یکی دیگه از عوامل علاقهی تدریجی مردم مادرید به باشگاه رئال مادرید، این بود که این باشگاه اولین باشگاه در اسپانیا بود که تیمهای ورزشی دیگهای به جز فوتبال هم در خود داشت.
با قویتر شدن پیوند بین باشگاه و شهر مادرید، حس نفرت کاتالانها از این تیم بیشتر شد. در فضای سیاسی-اجتماعی کاتالونیا، باور به این که مادرید به عنوان پایتخت مرکزگرای اسپانیا، وابسته به منابع اقتصادی دیگر ایالتهاست و در ازای این منابع، سیاستهای نامطلوب رو به دیگر ایالتها تحمیل میکنه بسیار محکم شده بود. اونها مادرید رو شهری بیروح، بیهویت و غیرقابلتفکیک از روحیهی مرکزگرایی و محدودکردن دیگر ایالتها میدیدن. عجیب نیست که این احساسات به طور مستقیم با نفرت از رئال مادرید هم گره خورد؛ در دیالکتیک هواداران بارسلونا در کاتالونیا، هنوز میشه دید که رئال مادرید رو تیمی بیروح (alma propia) میدونن.
قسمت اول