تو چه میدانی روزگار چقدر کوتاه است,,
تو چه میدانی آه خدا چه مهربان است,,
تو چه میدانی حس نینوا رفتن ته احساس است,,
سفری از سر شوق یا که از بی تابی
سفری از تب عشق یا غم شیدایی
سفری از درکنجکاوی ,ازکجا آمده ایم و آخرش چی.
روزی هزار بار در پایانه مهران دلت آب میشود,,,
به تک تک آدما نگاهی و اندکی تأمل که چه چیزی او را به اینجا کشانده,,,این همه انرژی!! عجیبه...
اگر هم آخرتی باشد, نمیخواهم با دستانی خالی سرم پایین باشد,, ترجیح میدم یه چیزی ته کوله داشته باشم,,,
در مرز مهران قدمهایتان را چشم به راهیم.....