سرودن این غزل بر میگرده به هفت سال پیش:
همه در میکده آواره ی بازار توایم
جمله سرگشته ی آن نقطه ی پرگار توایم
ما در آیینه ی ساغر نه به خود می نگریم
چون که در آینه هم جلوه ی رخسار توایم
چشمِ اغیار جهان، خیره به گیسوی نگار
تابِ آشفته ی آن طره ی طرار توایم
مدعی خواست که راز دل خود بگشاید
او ندانست که ما محرمِ اسرار توایم
خوش در آن مجلس بی مطرب و ساقی باشیم
زان که ما، سرخوش از آن نغمه ی منقار توایم
مخلصم...