گفتم هر شب این حوالی یه شعر که چه عرض کنم یه کص شعر براتون بنویسم:)) تا بعدا جمعشون کنم و به عنوان کتاب چاپشون کنم :)
درضمن اگه سوژه خوبی تو رجز خونی سراغ داشتید بگید هرچه فشار آوردم نیومد تو ذهنم
رجز خوانی زیدان و والورده
بسمی تعالی
روزی مادری با درد و آه
زایید و شروع شد ماجرا
بس که جذاب بودش آن پسر
پرشد دور وبرش ز بسیاری دختر
زیبایی او شد سریع ورد زبان ها
قاری در گوش چپش خواند اذان را
مادر ز ترس شورچشمان
کرد کودک را در خانه پنهان
گزشت سالها و آن کودک ناز
به کوری چشم حسودان کرد پرواز
اما سرنوشت تا آخرت یارش نبود
بخوانید عاقبت را در شعری که خود نوشته بود
والورده:((آنروز چو میبرد کسی
داشتم صعودش را باور
من نمیداستم معنی کامبک را
اوریگی، تو چرا گل زدی دیگر؟
آه ای کامبک های شوم
ای واژه های پلید
من همچنان معتقدم
که باهم خواهیم دید:))
در وصف زنده یاد پروفسور والورده