❤️ آقای میوه ❤️دوران دانشجویی
یه بعد از ظهر پاییزی هوا بارونی بود
با یه دختر خانوم محترمی (که میدونستم دختر سالمیه)که هم کلاسیم بود رفتیم بیرون
یه مشکلایی داشت اومده بود که صحبت کنیم راجع بهش کمکش کنم یا لاقل با حرف زدن خالی بشه
شب راه برگشت تا نزدیک خوابگاهشون همراهیش کردم یهو دیدم وایستاده نمیاد گفتم چی شده
سرش پایین بود زیر چشمی نگام میکرد اروم بهم گفت خونتون کجاست...
با این که راحت میتونستم ببرمش خونه وجدانم اجازه نداد ازش سو استفاده کنم مث خواهر خودم دیدمش و گفتم نع.
در کمال تعجب بعد اون شب باهام قطع رابطه کرد کم کم،
نمیدونم شاید هرکس دیگه بود اون شب یه کار دیگه میکرد
شاید با خودتون بگین چه فرصت مفتی رو از دست دادم ولی احساس میکنم کار درست رو کردم