مطلب ارسالی کاربران
📚 حاجی و شاگردش در سفری به روستایی میبینند که ...
📚 حاجی و شاگردش در سفری به روستایی میبینند که در آن روستا تعداد زیادی میمون وجود دارد ، فکری به ذهن حاجی رسید و رو به روستاییان گفت : «میمونهای شما را 10 درهم میخرم. »
مردم روستا دوان دوان رفتند در پی گرفتن میمونها . حاجی یک قفس بزرگی ساخت و میمون های خریداری شده را در آن میانداخت.
صبح روز بعد حاجی اعلام کرد:میمون ها را 15 درهم از شما میخرم »و مردم دوان دوان رفتند به دنبال میمون . با این روند قیمت میمونها تا 30 درهم رسید .
پس از آن حاجی اعلام کرد که به سفری کوتاه میرود و مجدد باز می گردد!
صبح روز بعد شاگرد حاجی به مردم اعلام کرد :«حاجی در راه روستا است و می خواهد میمون ها را 60 درهم از شما بخرد ، من می خواهم میمون های داخل قفس را به شما 50 درهم بفروشم! و زمانی که حاجی آمد به او بگویم میمون ها فرار کردند.»
مردم میمون ها را 50 درهم از شاگرد خریدند و پس از آن نه خبری از حاجی و خرید میمون ها شد و نه خبر از شاگرد ...