... .کاش برمیگشتم به دوماه قبل از این پست
سال 98 قبل از اینکه کرونا بیاد
وقتی با وجود اون همه مشکل ولی لبا خندون بود
با بچه ها میگفتیم به به نزدیک عیده قشنگ یادمه چهارشنبه بود گفتیم به به شنبه اول اسفنده دبیرا میگفتن دیگه از شنبه شروع میکنین به صحبت راجب عید نصف و نیمه میاید
اون سال از اواخر بهمن بوی عود و حال و هوای عید پیچیده بود
چه برنامه هایی واسه چهارشنبه سوری ریخته بودیم
ذوق داشتیم واقعا ذوق داشتیم
وارد بازار میشدی یه موجی از انرژی مثبت بهت حجوم میاورد هنوز اخر بهمن بود ولی همه جا پر از ماهی و تنگ و عود و ترقه و شمع و تخم مرغ و خلاصه تزیینات عید بود
عروسک یه خانم که با لباس محلی و یه سینی رو سرش ایساده بود و روی اون سینی هفت تا سین و تخم مرغ و یه تنگ ماهی بود
اول اسفند رسید یهو گفتن یه بیماری اومده کرونا همه جا تعطیل شد بازار جمع شد یهو اخبار شروع کرد به گفتن امار مرگ و میر بر اثر کرونا
بدبختی ها شروع شد
استرس
ترس از دست دادن
چه عزیزانی که دست ندادیم
تموم شدا ولی دیگه هیچی مثل قبل نمیشه هیچکی نمیتونه سال های از دست رفتمونو برگردونه هیچکی نمیتونه اون خاطرات دردناک رو از ذهنمون پاک کنه درد از دست دادن عزیزانمون
کرونا رفت ولی دیگه اون زندگی برنمیگرده
ایران پره از کودکان کار، زنان محدود و محروم، دهه هشتادیایی که مرگ عزیزشونو دید، راهپیمایی ها برای ازادی، گرونی و بی پولی، یه ملت زیر خط فقر ولی در کنار اینها جوونای افسرده داره
نسل ما
کرونا دید
آبان ۹۸ دید
پارت ۸۸ دید
نخبه زندانی دید
۷ روز بی آبی دید
سم تو مدرسه دید
اضطراب کنکور دید
قتل توی خیابان دید
انقراض حیوانات دید
هواپیمای اوکراین دید
مرگ بچه ۹ ساله رو دید
خشک شدن دریاچه دید
بیارزشترین پول دنیا دید
بدترین اقتصاد جهانم دید..
گریه بچه ۴ ساله بخاطر مادرش دید
تجاوز صاحب خونه به پسر ۱۷ ساله دید
آدمایی رو دید که از ترس فقط سکوت کردن
جوانایی رو دید که برای آینده از کشور فرار کردن
و در کنار اینا کلی ماجرای دیگه هم دید
نسل ما هر روز اشفته تر از دیروز میشه و تنها کاری که میتونه انجام بده تحمله
ولی تا کی؟
کاش برمیگشتم به روزی که حداقل شوق عید رو داشتم
الان ساعت 13 و 7 دقیقه روز 29 اسفند 1402 کمتر از 18 ساعت منده با سال تحویل دارم این کامنتو مینویسم
کاش یه روزی بتونم بازم اون حس و حال رو تجربه کنم