معلمی که برای تعطیلات آخر سال خود تصمیم گرفته به سیدنی برود اما سر از شهری در می آورد که ساکنانش را انسان هایی عجیب احاطه کرده اند. این یک خط مضمون کلی "بیدار شدن از وحشت" می باشد اما ایا همه ی این اتفاقات یک خواب کابوس گونه است؟ایا همه ی این اتفاقات طغیانی ناگهانی از نهاد(ضمیرناخودآگاه) جان شخصی که به سبب شغلش (معلم بودن) فردی کمتر اجتماعی و جزو قشر باسوادی که تا به حال دست به خلاف نزده است؟یا این که فیلم روایت فاسد شدن یک معلم که نماد فرهنگی یک کشور است را به نمایش می گذارد؟ این درام روانشناسانه در بستری رئال دست به خلق فضایی کم و بیش گروتسک می زند که کمتر اثری در دنیای سینما حداقل در روایتی رئال جرات کرده اند به آن نزدیک شوند.


"بیدار شدن از وحشت" از یک بیابان شروع می شود (تصویر 1) و سپس با حرکت پن دوربین نوجوانان مدرسه ایی را نشان می دهد که بی علاقه تنها منتظر تمام شدن کلاس و رفتن به تعطیلات هستند همین نما خود گواه ناکار آمدی سیستم آموزش در مدرسه را می رساند چرا که علاوه بر دانش آموزان معلم بیشتر دچار تکرار شده معلمی که کوچکترین رابطه ی عاطفی را با شاگردانش برقرار نمی کند و این در سکانس داخل قطار که بچه ها برای خداحافظی دوان دوان به سمت معلم می آیند و معلم کوچکترین توجهی به آن ها نمی کند بیشترین نمود را دارد معلمی که دوست ندارد با حقوقی کم در منطقه ایی دور افتاده درس دهد اما به اجبار به دلیل تازه کار بودنش به این جا کشانده شده(تصویر2) پس بیهوده نیست که او دائم در فکر رویای رسیدن به معشوقه اش در سیدنی در میان امواج خروشان دریا باشد(تصویر 3) و برای آن لحظه شماری کند رویایی که در ادامه با توقفی کوتاه در شهری با نام "یابا" به کابوسی وهم آلود تبدیل می شود چرا که جان (همان معلم) بعد برد های پی در پی در قم.ار به اتاق هتل می رود اما همان رویا او را وسوه می کند تا پول های بیشتری ببرد این خوی سیری ناپذیر هر انسانیست که هیچوقت قانع شدنی نیست و دائم در پی مال اندوزی بیشتر می گردد پس برمیگردد و تمام پولش را سر بازی قم.ار می بازد.

بیایید کمی به این موضوع بپردازیم این که جان چگونه پول را باخت و میزانسن و تدوین برای هر گونه جلوه دادن باخت یک قم.ار چگونه برای ما به تصویر کشیده شده به تصویر 5 دقت کنید یک چوب که دو سکه بر روی آن قرار گرفته و پروتاگونیست ما بر روی خط شرط بندی کرده و اگر هر دو سکه خط بیاید او پول زیادی را خواهد برد دوربین تنها بر روی دست و سکه ها تمرکز و از دید شخصیت تصویر را به ما نشان می دهد حال دوربین در زاویه پایین تصویر جان و چراغ را به ما می دهد تغییر نگاه دوربین از سوبژکتیو به ابژکتیو حال سکه انداخته می شود(این صحنه قرار ندادم) و سکه بر روی زمین می آید سکه خط است شادی جان و همینطور شاید ما بیننده ها ولی نحوه انداختن غلط بوده و از دوباره نگرانی او در ادامه ماجرا تعلیق بیشتر هم می شود زمان هر لحظه بر جان و ما بیشتر فشار میاورد حال ما نمای مدیوم لانگ جان را داریم که دوباره باید سکه را بیندازید جمعیت در پس زمینه و سرصداها هیجان را بیشتر هم می کند نما کات می خورد به نمایی از بالا این نما فوق العاده است یک قاب متقارن که دو چراغ حس دو چشم را به مخاطب می دهد ایا کسی در حال تماشاست و مانع برد جان می شود سکه به بالا انداخته می شود و ما کلوز آپ جان را داریم که نگران است دوربین سریع کات می خورد به چراغ و سپس بسته شدن چشم جان به دلیل نور چراغ دوباره نما از بالا و نگاه جمعیت به بالا و افتادن سکه و کات به نمایی با زاویه پایین (از هوا به زمین) و چهره ی داور و سپس هم مردمی که انگار همچون کفتار در پی کندن گوشت از لاشه ی حیوانی باشند بی نظیر است دقت کنید که کارگردان بدون دیالوگ چگونه انواع حس هایی گوناگون ترس اضطراب تعلیق شادی غم و... را به ما نشان می دهد.



دیگر جان زندگی اش را باخته و در پی بازگشت است اما پولی در چنته ندارد پس فیلم در ادامه شخصیت دیگری را وارد داستان می کند تا عرصه بر جان تنگ و تنگ تر شود پیرمردی قدکوتاه و عجیب که سعی دارد جان را به بطری آب.جویی مهمان کند و در ادامه جان را به خانه اش می برد در واقع مهمان نوازی خصیصه اصلی مردم "یابا"ست پیرمرد در گفتگو با جان سوالی عجیب از او می پرسد ایا فراما.سو.نی؟که با پاسخ نه جان روبرو می شود جان در ادامه با دختر پیرمرد که زنی هوس ران است و دوستان پیرمرد آشنا می شود(تصویر 4,6,7) که این آشنایی شروع ماجراجویی های جان و ورود او به دنیایی جی تی ای گونه است دنیایی که در آن جان شب اش را با خوردن انواع عر.قی جات و آب.جو ها (رنگ زرد آب.جو با محیط بیابان بسیار متناسب است) می گذراند و صبح کله پا شده در خانه مرموز ترین شخصیت داستان (تصویر 4) دکتر تایدن دیده می شود او پزشکی دائم الخمر است که زندگی کولی وار را می گذراند شخصیتی که به گفته ی خودش نقاب ریا انسانیت را کنار زده و به اصل اولیه بشر یعنی انسان های هایدلبرگی بازگشته استعاره ی کاگردان از دکتر بودن او نیز با معنی است همانند معلم بودن جان در این مسیر دکتر تبدیل به معلم جان که خود معلم بوده می شود و آن ها همراه با دو دیوانه قوی هیکل که همانند کودکان دائم در حال زد و خورد هستند(تصویر6) دست به کشتن کانگورها می زنند و در این کانگورو کشی جان مجبور به درگیری تن به تن با کانگورویی می شود(تصویر 9) که همان فراخود(سوپر ایگو) درون خود اوست فراخود که دیگر توسط خود(ایگو) در حال نابود شدن است پس عجیب نیست که اسم فیلم "بیدار شدن از وحشت" مانیفستی از رسوخ به عمیق ترین قسمت ناخودآگاه جان باشد.


کارگردان در این مسیر با رنگ های زرد که بسیار ملال آور هستند و فضایی کاملاً تهی از بیابان استرالیا به ما نشان می دهد کشوری به دور از هر گونه مدرنیته و تمدن.او نوشیدنی های الکلی را عامل نابودی انسان و تبدیل شدنش به حیوان می داند پس این تصویر سازی دقیق و قدرتمند باید به کجا منتج شود خنده دار نیست که شخصیت اول ما به همان نقطه ی آغازین باز می گردد(فیلم با همین تصویر1 هم شروع می شود و هم پایان می یابد) به همان شهری که در آن درس می داده و وقتی که متصدی مسافرخانه از او می پرسد که تعطیلاتت چگونه بود فکر می کنید چه پاسخ می دهد؟"عالی بود" معلم دیگر آدم قبلی نیست چرا که او لذت هایی را چشیده و از مرزهایی گذشته که نباید رد می شده او بعد از این مسیر تو خالی و درگیری با خود و سعی بی فایده در کشتن دکتر که از نظر بنده همان اید (نهاد) است از تلاش برای کشتن وی منصرف می گردد و دست به خودکشی می زند چرا که برای نابودی اید(نهاد) باید خود(ایگو) را فدا کرد پس اگر فکر می کردیم که دیالکتیک درونی او در ادامه با حس عذاب وجدان خنثی می گردد و او از مهلکه نجات پیدا می کند و پیروزی از آن خیر می شود از اساس غلط است برای این که جان هنوز شیرینی این عیاشی در تنهاییش برایش تکرار نشدنی جلوه می کند و دنبال فرصتی است تا دوباره به "یابا"شهر فرا.ماس.ون ها برگردد اصلا کیست که شکار را دوست نداشته باشید؟ کیست که آبج.و را دوست نداشته باشد؟ و کیست که دنبال عش.ق بازی با زنان زیبا نباشد؟ حقیقتاً که انسان ها موجودات عجیبی هستند و پایانی شوم انتظارشان را می کشد.