DAVID 1زمان مدرسه با ناظم بد بودم سال
پیش دانشگاهی سر صف داشتم حرف میزدیم با رفیقم گفت یه مشت بی خانواده سر صف دارن حرف میزنن بهش گفتم با کی بودی درست صحبت کن گفت برین دم دفتر گفتم همین الان بیا دم دفتر رفتم داخل دفتر اونم اومد (مدیر دایی م بود از اون بدردنخورا هست الان ۲ ساله ندیدمش کسی هم نمیدونست داییمه) رفتیم اونجا داد میزدم سرشون که زمین باز میشد شما به چه حقی چه حقی فوش میدی سر صف فقط باید ببینم با کی بودی و داد و بیداد میکردم اونجا همشون مات مونده بودن ناظم اومد که قلدر بازی دربیاره رفتیم که درگیر بشیم جدامون کردن گفت هی میگفت من اصلا با شما نبومدم و کلی گفتم منظورم شما نبودین من ول کن نبودم . اخر هم گفت من اینو میندازنم دیگه هم نمیذارم کلاس بره تا خانواده ش بیان ببینیم و اینجور حرفا. حالا من سر داییم هم هرچی تونستم داد زدم گفتم اگه جرعت داره زنگ بزنه ببین چیکارش میکنم اصن یه وضعی بود خلاصه آخر مدیر هم گفت بیا تو حیاط رفتم تو حیاط گفت ولش کن برو زنگ بعد برو کلاس به خانواده هم زنگ نمیزنم. وجدانا تا یه مدت خواستم بگیرم بزنمش ناظم رو گیرش نمیاوردم الان چندساله هم نمیدونم کجاست اخر سال م با مدیر دعواش شد مدیر گفت اینو نمیخوام مدیر هم نمیمونم رفت سر کلاس . انظباط هم بهم داد ۲۰ .