دو هفته ای بود که از آغاز دوران شیرین زندگی منو شوهرم گذشته بود و در این دو هفته به غیر از چند بوسه عاشقانه هیچ گونه نزدیکی جنسی نداشتیم
واقعا به زبون اوردن اینکه باید باهم چو دو پرستوی عاشق در محفلی به رنگ سفید و آرامش بخش عملی رو انجام بدیم که برایمان حلال شده تا حرامهای درونمون رو خورد کنیم برام عذاب آور بود
نگران و مضطرب بودم و و بوسه های عاشقانه آریا روی گونه و صورتم منو بیشتر از پیش دیوانه ای میکرد که درون عاشقانه های قفس عشق غل و زنجیر شده
صبح شنبه که آماده میشدم تا عازم کار بشم
یکی از دوستانم یک پیغام فرستاد
منو به گروهی که توسط یک خانم با نام خانم قری اداره میشد دعوت کرد تا رازهای زن هایی رو یاد بگیرم که شوهرشان برای آنها چو عروسک های زیبا و نرم و دوست داشتنی هستن
جوین شدم
اوایل فقط تماشاچی بودم و افتخارآفرین های زنانی رو میدیدم که به شوهرهاشون مانند یک قهرمان المپیک عزت میدادن و از این افتخارها حماسه ها میساختن
چند روز گذشت و بالاخره از لالی در اومدم شروع کردم به جیک جیک کردن بین مرغهای تخم طلایی که درون گروه قد قد میکردن
یک هفته گذشت و هر کدام ایده ای میگفتن و خلاقیتی برای چاره کار من میساختن
بالاخره تصمیم گرفتم دل به دریا بزنم و از این ایده ها استفاده کنم
با کمک سلحشوران مکتب قری یک ایده زشت رو عملی کردم که مفهومی زیبا داشت
غذای مورد علاقه آریا رو با تمام ذوق پختم و کشیدم و آماده کردم و کنار سفره انتظار نشستم
اما ایده ساخت غذا نبود شکل غذا بود
برنج رو با تمام دقت زشتم تزیین کردم و اونو تبدیل به یک تکه عشق کردم
آریا در رو باز کرد و وارد محفل عشق شد
کتش رو از تنش جدا کردم و راهنماییش کردم به سمت سفره غذا
از شدت گرسنگی متوجه شکل غذا نشد و سریع خواست تا غذا رو بکشه و هیولای گرسنگی رو دفن کنه
اما گفتم مقداری صبر کن چشمانت رو ببند و ظرف غذا رو جلوی چشمش گرفتم
چشمانش رو باز کرد و مفهوم رو فهمید و با تمام لذت و شور خورد
شب محفل عشق رو آماده کردم
آریا بوسه به گونه ام زد ناگهان دچار التهاب عجیبی شدمشلوار سفیدم سرخ شد
سریع به سمت دستشوئی دویدم و حال بگیرترین صحنه زندگی رو دیدم
حالا باید مدت زیادی منتظر میموندم و خودم رو با نوارهای سرخ تنهایی و بوسه های درداور معشوق سرگرم میکردم
پایان قسمت دوم.