طرفداری | امسال بیستمین قهرمانی لیورپول با حادثه ناگواری روبهرو شد، جاییکه دیوانهای با خودروی خود به میان جمعیت رفت و شادی را به ماتم تبدیل کرد. بیست سال پیش از این در دیداری با نام معجزهی استانبول فینال لیگ قهرمانان را بهدست آورده بود اما دقیقاً ۴۰ سال پیش از این لیورپول و فوتبال انگلیس با فجایع جدی دیگری مواجه شده بود!
فاجعهی هیسل در ماه مه ۱۹۸۵ به ۱۱ هفتهی بحرانی پایان داد؛ دورهای که طی آن ۹۶ هوادار برای تماشای ورزشی که دوستش داشتند به استادیوم رفتند اما هرگز به خانه بازنگشتند. تراژدیهایی که الهامبخش طلوعی تازه برای فوتبال و هواداران آن شد.
در دههی ۱۹۸۰ فوتبال انگلستان، همزمان با بحرانهای اجتماعی و اقتصادی کشور، وارد یکی از تاریکترین دورانهای خود شده بود. فجایع پیاپی از جمله شورشهای سکوها، آتشسوزی مرگبار در ورزشگاه برادفورد و فاجعهی هیسل نهتنها جان صدها هوادار را گرفت بلکه حیثیت فوتبال این کشور را زیر سؤال برد.
سال ۱۹۸۵ را میتوان یکی از تاریکترین و بحرانیترین سالهای تاریخ فوتبال انگلستان نامید. در این سال، تنها در مدت کوتاهی، سه فاجعهی مهم رخ داد که هرکدام بهنوعی جراحت عمیقی بر پیکرهی فوتبال و جامعهی انگلیس وارد کرد.
ابتدا در ماه مارس، شورش شدید در جریان بازی لوتون تاون و میلوال رخ داد که نمادی از اوج بحران هولیگانیسم روی سکوها بود و نگرانیها دربارهی امنیت ورزشگاهها را به اوج رساند. کمی بعد، آتشسوزی مرگبار ورزشگاه والیپرید برادفورد ۵۶ نفر را به کام مرگ کشاند و بیسامانی و وضعیت اسفبار زیرساختهای فوتبال را برای همگان آشکار کرد.
و سپس، کمتر از سه هفته بعد، فاجعهی استادیوم هیسل در فینال جام باشگاههای اروپا باعث مرگ ۳۹ نفر دیگر شد و آبروی فوتبال انگلستان را هم در داخل و هم سطح بینالمللی بهشدت خدشهدار کرد.
این حوادث تلخ، در فضایی رخ داد که دولت مارگارت تاچر با روشهای سختگیرانه و نگاه منفی نسبت به فوتبال و هوادارانش، بهجای درمان ریشهای مشکلات، بیشتر به سرکوب و مجازات روی آورد. تاچر، بدون درک ریشههای واقعی مشکلات، فوتبال و هوادارانش را بهعنوان منبع بحران معرفی کرد و سیاستهایی چون ممنوعیت حضور تماشاگران میهمان، طرح کارت شناسایی برای ورود به ورزشگاهها و مهمتر از همه، محرومیت باشگاههای انگلیسی از رقابتهای اروپایی را به اجرا گذاشت. این مواضع و تصمیمات، همگی واکنشهایی بودند که نهفقط فوتبال را تحت فشار قرار داد، بلکه هویت اجتماعی طبقهی کارگر بریتانیا را زیر علامت سؤال برد.
در چنین فضایی، جنبشهایی همچون فدراسیون هواداران فوتبال بهوجود آمدند و سرانجام، این فشارها و ناکامیها زمینه را برای اصلاحات گسترده در فوتبال انگلیس فراهم کرد.
از اینرو، سال ۱۹۸۵ فقط سال وقایع ناگوار پیاپی نبود، بلکه نقطهعطفی در تاریخ فوتبال انگلستان بهشمار میرود؛ شوک و آسیب این حوادث تدریجاً زمینهساز اصلاحات اساسی شد، صدای هواداران بالاتر رفت و سرانجام مسیر شکلگیری لیگ برتر و دوران تازهای از فوتبال حرفهای آغاز شد. این سال نمادی از اوج بحران و درعینحال آغاز حرکت برای نجات و تجدید حیات فوتبال انگلیس است.
مطلب در پیش، با نگاهی به کتابهای عالی «بازی زندگی ما: معنا و شکلگیری فوتبال انگلیس» نوشتهی دیوید گلدبلات، «رستگاری: از میلههای زندان تا شکوه ومبلی؛ داستان آتشسوزی ورزشگاه بردفورد سیتی در سال ۱۹۸۵ و پیامدهای آن» نوشتهی پل فرث و کتاب «ورزشگاههای فوتبال انگلستان و ولز» اثر سایمون اینگلیس و مجلات دنیای فوتبال و فور فور تو تهیه شده است.
تمامی این آثار نشان میدهند سال ۱۹۸۵ نقطهعطفی برای فوتبال انگلیس بود و اصلاحاتی را در پی داشت که ذات این ورزش را بهطور اساسی تغییر داد.
امیرحسین صدر
تابستان ۲۰۲۵
یک مسابقه فوتبال به چند مرگ میارزد؟
دولت مارگارت تاچر سال ۱۹۸۴ را صرف مقابله با معدنچیان و برچیدن صنعت زغالسنگ کرده بود. اما با نزدیک شدن به پیروزی در آن نبرد و آغاز سال نو، او یکی دیگر از محبوبترین و مستحکمترین نهادهای بریتانیا را هدف گرفته بود: فوتبال انگلستان.
ماههای ابتدایی سال ۱۹۸۵ جزو تلخترین روزهایی بود که فوتبال این کشور به خود دیده است. از اواسط مارس تا اواخر مه، شورش لوتون تاون، آتشسوزی استادیوم والیپرید در برادفورد سیتی و فاجعهی ورزشگاه هیسل یکی پس از دیگری دروازههای متزلزل فوتبال انگلستان را کوبیدند.
اساساً این سؤال مطرح شد: آیا دیگر فوتبال آیندهای دارد یا خیر؟ مسئولان وقت، فوتبال را صرفاً منبع دردسر میدانستند.
وقت آن رسیده بود تا این ورزش زیبا و موردعلاقه درک کند در میان تصمیمسازان کشور محبوبیتی ندارد، و بدون هیچگونه تعارفی با بیمحلی و بیتوجهی سیاستمداران روبهرو شد.
مارگارت تاچر با تمام قوا علیه فوتبال و دوستدارانش قرار گرفته بود
اندرو مار در کتاب خواندنی «تاریخ بریتانیای مدرن» مینویسد:
در دههی ۱۹۸۰، دو بریتانیا شکل گرفت؛ ثروتمندان ثروتمندتر شدند، اما ۱۰ درصد طبقهی پایین جامعه با کاهش حدود ۱۷ درصدی درآمدشان مواجه شدند. خیلیها از چشمها پنهان ماندند، نادیده گرفته شدند. بسیاری از مردم از حمایت و رسیدگی محروم ماندند و بهخاطر ضعف ساختاری یا بیتوجهی جامعه و مسئولین، گرفتار مشکلات زیادی شدند. روزگاری بریتانیا به خودش میبالید کسی در خیابان نمیخوابد یا گدایی نمیکند؛ اما آن دوران گذشته، آن دوران تمام شده بود.
در آن زمان، خود فوتبال هم به زنگ خطر فقر و تنگدستی مفرطی رسیده بود. تا پایان فصل ۸۴–۱۹۸۳، میانگین تماشاگران لیگ برتر انگلیس تنها به ۱۸۸۳۴ نفر رسید، که در مقایسه با آغاز دهه حدود ۸ هزار نفر کاهش داشت. استون ویلا، قهرمان اروپا تنها دو سال پیش از آن، فقط ۲1۳۷۱ هوادار را به ورزشگاه میکشاند. ورزشگاه ویرانشدهی مولینیو تیم وولورهمپتون نیز تنها با میانگین ۱۲۴۷۸ تماشاگر روزگار میگذراند.
با کاهش تعداد هواداران، رسانهها صفحات بیشتری را به رویدادهای خارج از زمین اختصاص دادند؛ بهویژه با رسیدن نرخ بیکاری به ۱۲ درصد تا ژانویهی ۱۹۸۵، در کشوری که شاید هیچگاه تا این اندازه دچار دوگانگی و شکاف نشده بود.
در دستههای پایینتر لیگ، هواداران مجبور بودند شرایطی را تحمل کنند که بیشتر شبیه دههی ۱۸۸۰ بود تا دههی ۱۹۸۰.
هواداران برادفورد سیتی که در می همان سال برای جشن صعود تیمشان مقابل لینکلن سیتی در ورزشگاه والیپراید حضور داشتند، داستانها از قضایای آن دوران تعریف میکنند:
مقامات همهی ما را با یک چوب میراندند. هیچ پولی در فوتبال نبود و اگر هوادار تیم مهمان بودی، حتی از تماشاگران میزبان هم اوضاعت بدتر بود. باید روی سکوهای فرسوده میایستادی، همهی توالتها بیرون ورزشگاه بود، و برای ادرار کردن باید کنار یک دیوار حلبی، روی زمینی که فقط یک جوی کوچک داخلش کنده شده بود، میایستادی. بقیهاش را خودتان حدس بزنید!
نخستوزیر وقت، مارگارت تاچر هرچقدر هم که درگیر نبرد معروف و پر سروصدا و بحثبرانگیز با معدنچیان بود، ولی باز هم اغتشاشهای فوتبال را نماد بدترین معضلات ملت و کشور میدانست!
وقتی در پایان فصلی پرآشوب و تراژیک در مه ۱۹۸۵، سوت پایان بهصدا درآمد، «تاچر، بانوی آهنین»، تنها دو ماه پس از تماشای بازگشت ناامیدانه و دردناک معدنچیان شکستخورده به کار، چشم به تغییرات جدی در فوتبال بریتانیا دوخته بود.

پیتر گَرِت، از بنیانگذاران فدراسیون هواداران فوتبال که چهل سال پیش در همین تابستان تأسیس شد، در اینباره میگوید:
دولت معتقد بود باید کاری انجام شود. ولی تمامی هم و غم این بود تا فشارها و تقصیرات روی دوش هواداران عادی فوتبال قرار گیرد. بعضی از ایدهها واقعاً مضحک بودند، ایدههایی که اصلاً عملی نبود. طرحها و ایدههای زیادی مطرح شد، اما هیچکدام کاربردی نداشتند.
بله، هولیگانها و آشوبگران وجود داشتند، بله کریخوانی و خشونت و شعارهای تحریکآمیز هم بود، اما خیلی از این رفتارها بخشی از آیین و رسم و رسوم فوتبال بود، نه تهدیدآمیز. سنت بود و واقعاً جای نگرانی نداشت. اگر تو یک هوادار عادی بودی و برای تماشای بازی میرفتی، بهندرت دچار دردسر میشدی. بیشتر این حرفها و بسیاری از این روایتها ساختهی ذهن، شایعه و داستانپردازی بود تا واقعیت.
بحثی نبود، تاچر و مردان دولت و مسئولین بهانهی مناسبی برای تاختن به فوتبال و هواداران آن پیدا کرده بودند، اما شاید نگاه پیتر گرت در این روزگار خوشبینانه بهنظر برسد؛ نزول تماشاگر و اتفاقات جاری نشان از وقایع تلخ و ناگوار دیگری داشت.
شورش در کنیلورث رود
وقایع کاملاً آشکار و واقعی ورزشگاه «کنیلورث رود Kenilworth Road» لوتون تاون، در یک چهارشنبهشب کسلکننده در ماه مارس، فقط عزم تاچر را برای محدودتر کردن آزادیهای مدنی هواداران فوتبال افزایش داد.

نکتهی عجیب و غیرقابل توضیح این بود که در دیدار مرحلهی یکچهارم نهایی جام حذفی میان لوتون و میلوال، بلیتها به شکل کنترلشدهای فروخته نشد، همین خطای بزرگ باعث شد، هواداران بدنام میلوال با جلب حمایت برخی هواداران چلسی و وستهم، آزادانه آشوب بزرگی به راه بیندازند؛ آشوبی که بیشتر از پیش به شهرت بد و اعتبار تماشاگران انگلیسی هم در داخل و الخصوص در اروپا لطمهی جبرانناپذیری زد.
این مسابقه نه بهخاطر فوتبال، بلکه به دلیل خشونتهای شدید تماشاگران که قبل، حین و بعد از بازی رخ داد، به بدنامی شهره شد و در اوج هولیگانیسم، بهویژه از سوی هواداران میلوال، در یادها مانده است. صدها هوادار میلوال و آشوبطلبان چلسی و وستهم بهدلیل نبودِ سیاست فروش بلیت به شکل کنترلشده، موفق شدند وارد سکوهای خانگی ورزشگاه لوتون شوند.
در روزی که چندین بار تماشاگران به داخل زمین هجوم آوردند، صندلیها را از جا درآوردند، همهچیز را به اینسو و آنسو پرتاب کردند، و با پلیس درگیر شدند. خسارتهای زیادی به استادیوم وارد شد و بسیاری مجروح شدند و تمامی ورزشگاه با آسیب و خرابی جدی روبهرو شد.
باشگاه لوتون تاون برای چند سال ورود هواداران میهمان به ورزشگاه کنیلورث رود را ممنوع کرد و یک سیستم عضویت بحثبرانگیز را برای هواداران خانگی به اجرا درآورد. این واقعه بهقدری اسفناک بود که فشار روی دولت بریتانیا برای مقابله با هولیگانیسم در فوتبال را افزایش داد.
میلوال به پرداخت ۷۵۰۰ پوند جریمه محکوم شد اما این حکم پس از تجدیدنظر لغو شد. دیوید پلیت، سرمربی وقت لوتون، در مصاحبهای در سال ۲۰۲۴ گفت:
معلوم شد این اتفاق به تلافی گروهی از طرفداران لوتون صورت گرفته؛ و جمعی از هواداران باشگاههای لندنی، و نه فقط میلوال در این مورد متحد شده بودند.
میلوال با هدایت جورج گراهام که بعدها به آرسنال پیوست برای صعود از دستهی سوم تلاش میکرد، جمعیت زیادی خیلی غیرمنتظره بهعنوان هواداران مهمان به استادیوم وارد شدند؛ تعداد آنها تقریباً دو برابر میانگین تماشاگران خانگی باشگاه، کمی بیش از ۶۰۰۰ نفر بود.
سکوهای میهمان پر از جمعیت بود و نیم ساعت مانده به شروع بازی، هواداران میلوال ناگهان به زمین ریختند و به سمت هواداران لوتون در طرف دیگر ورزشگاه هجوم بردند و اشیایی بهسوی آنها پرتاب کردند، سپس صندلیهای سکوهای قسمت بابرز Bobbers را از جا کندند. بعد از اعلام اینکه بازی تا زمان بازگشت جمعیت به سکوهای تعیینشده شروع نمیشود، از جورج گراهام درخواست شد به رشکلشده آنها را متقاعد کند.
یورش هواداران میلوال
مربی اسکاتلندی دربارهی آن شب میگوید:
وقتی هواداران به زمین حمله کردند واقعاً ناامیدکننده بود. پلیس از من و دیوید پلیت خواست به زمین برویم تا شاید بتوانیم هواداران را به جایگاه خودشان برگردانیم. هیچوقت در دوران مربیگری و مدیریت، خودت را برای چنین چیزی آماده نمیکنی.
سگهای پلیس به پاکسازی و جمعوجور کردن جمعیت آمد و بازی طبق برنامه آغاز شد، هرچند برخی از میهمانان از پایههای نورافکنها بالا رفته و حتی روی سقف سکوها قرار داشتند.
هنوز پانزده دقیقه از شروع بازی نگذشته بود که دوباره هواداران میهمان به زمین هجوم بردند و باعث توقف ۲۵ دقیقهای مسابقه شدند. با اینحال، بازی تا آخر ادامه یافت، اگرچه یک جسم پرتابشده باعث ضربه به سر دروازهبان لوتون، «لس سیلی» شد. و بعد از پایان بازی، حتی چاقویی در محوطهی دروازه پیدا شد.
لوتون بازی را ۱-۰ برد، اما پس از سوت پایان بار دیگر سکوها شاهد هجوم هواداران میهمان شد؛ آنها تمام صندلیهای بابرز استند و سکوهای اصلی را از جا کندند. در مجموع ۸۱ نفر زخمی شدند که تقریباً نیمی از آنها پلیس بودند؛ و یک پلیس با ضربهی بلوک سیمانی به سرش به بیمارستان رفت. بلبشویی بود.
روزنامهی سان، هواداران میلوال را با عنوان «حیوانات» توصیف کرد
«دیوید پلیت» دربارهی آن شب دهشتناک به تلخی اظهار میکند:
آن شب وحشتناک بود؛ مردم گریه میکردند، افرادی با سر و صورت خونآلود همهجا بودند. حتی توپ بیلیارد به سمت جایگاه مربیان پرتاب کردند. صبح فردا ما را به مجلس عوام احضار کردند. ما به نیمهنهایی جام حذفی رسیده بودیم، چه موفقیتی برای لوتون بهشمار میرفت اما همهی این موفقیت لذتبخش، زیر سایهی اتفاقات خشونتآمیز محو و نابود شد.
برای دیوید اِوانز، رئیس باشگاه لوتون و از افراد نزدیک به نخستوزیر، مارگارت تاچر، رفتار کسانی که از لندن آمده بودند، هرچند باعث تخریب ورزشگاه باشگاه شده بود، در واقع موهبتی در نقاب زشت و تلخی بود.
این حادثه فرصتی شد تا او خودش را به نخستوزیر نزدیک کند و با مطرح کردن ایدهی ممنوعیت حضور هواداران میهمان و ارائهی اجباری کارت شناسایی پیش از ورود به استادیومهای فوتبال، نظر مثبت تاچر را جلب کند. این دقیقاً همان چیزی بود که تاچر میخواست؛ و برخلاف هواداران میهمان، دیوید اِوانز جایگاه و پست خود را گرفت و در سال ۱۹۸۷ بهعنوان نمایندهی پارلمان برای حوزهی وِلوین هتفیلد انتخاب شد.
در پایان همان هفته، باشگاه برنتفورد دیدار خود مقابل میلوال را بهخاطر نگرانیهای امنیتی لغو کرد و لئون بریتن، وزیر کشور تهدید کرد؛ افرادی که به فعالیتهای جدی مرتبط با هولیگانیزم مجرم شناخته شوند، با مجازات حکم حبس ابد مواجه خواهند شد:
شورشهای فوتبالی چیزی جز فوران بربریت نیستند؛ آنها آیندهی فوتبال را تهدید میکنند و نام نیک کشور را در خارج لکهدار میسازند.
آشوب تمامعیار؛ بینظمی، هرج و مرج کامل، بیقانونی و اغتشاش
در روز اول آوریل (روز دروغ آوریل)، تاچر که عمدتاً اهل شوخیهای خشک و گزنده بود، با جدیت هرچهتمامتر با مسئولان اتحادیه و لیگ فوتبال دیدار کرد و یک برنامهی ششمادهای ارائه داد که شامل معرفی کارت شناسایی، حصارکشی و نصب دوربینهای مداربسته بود. اینها فقط مجموعهای از پیشنهادهای مختلف نبود، بلکه فهرستی از دستورات برای باشگاههای فوتبال بودند که بهنظر او برای مقابله با مشکلات چاری به اندازهی کافی تلاش به خرج نداده بودند.
به باشگاهها فقط شش هفته فرصت داده شد تا به اوضاع خود سر و سامان دهند، اما در آن روز هیچکس دور آن میز در خانهی شمارهی ۱۰ نخستوزیر در داونینگ استریت، تصور نمیکرد طوفانی در راه است که همهچیز را زیر و رو خواهد کرد. همهچیز را.
هرچند شورش در ورزشگاه کنیلورث رود یکی از بدنامترین نمونههای خشونتبار فوتبال در دههی ۱۹۸۰ و تاریخ فوتبال انگلستان بود.
آتش و دود در والی پرید
در ۱۱ مه ۱۹۸۵، فاجعهای رخ داد که هیچ ارتباطی با هولیگانیسم و اغتشاشات سکوها نداشت، اما فوتبال را در ورطهی غم و اندوهی عمیقتر فرو برد.
در آخرین بازی برگزارشده در ورزشگاه وَلی پرید Valley Parade برادفورد، پیش از بازسازی طولانیمدت سکوهای اصلی، آتشسوزی مهیبی جان ۵۶ هوادار را گرفت. هوادارانی که تنها آمده بودند تا برای اولین بار در بیش از نیم قرن، قهرمانی تیم محبوبشان را در لیگ جشن بگیرند.

مسابقهی دو تیم دستهی سوم، میان «بردفورد و لینکلن» فقط ۴۰ دقیقه از آغازش گذشته بود که شعلههای آتش به سرعت در سکوهای چوبی گسترش یافت.
بعدها مشخص شد یکی از هواداران فقط تلاش کرده بود یک سیگار روشن را خاموش کند، اما تهسیگار، از میان حفره و شکاف ریز و باریکی در کف سکوی چوبی، به طبقهی زیرین افتاد و زبالههای انباشتهشده زیر سکوها را شعلهور کرد. ساختار جایگاه عمدتاً چوبی و قدیمی بود و وجود لایههای زباله و کاغذ زیر صندلیها به گسترش سریع آتش کمک کرد.
آتش تنها در عرض چهار دقیقه سراسر جایگاه را فراگرفت. متأسفانه، هیچ برنامهی اضطراری مناسبی برای فرار در چنین شرایطی وجود نداشت.
بسیاری از هواداران تلاش کردند از سکوها به داخل زمین بازی فرار کنند، اما بسیاری که قصد خروج از پشت سکوها را داشتند با درهای قفلشده یا راهبندهای بسته مواجه شدند. بدتر از این نمیشد. تماشاگران در پشت درهای بسته جزغاله شدند!
عدهای از طرفداران و امدادگران با به خطر انداختن جان خود به کمک دیگران شتافتند اما بسیاری از آنها بر اثر دود و حرارت شدید گرفتار آتش شدند.
در این حادثه ۵۶ نفر جان خود را از دست دادند، از کودکان گرفته تا سالمندان. و دستکم ۲۶۵ نفر نیز مجروح شدند. این واقعه، بزرگترین تراژدی فوتبال بریتانیا از زمان مرگ ۶۶ نفر در ایبروکس اسکاتلند در سال ۱۹۷۱ بود. تمامی کشور و دنیای فوتبال در شوک فرو رفت و شهری داغدار شد.
تری یوراث، بازیکن وقت تیم برادفورد، لیدز یونایتد و مربی ولز، بعدها اعتراف کرد:
هر وقت بوی دود به مشامم میخورد، یاد آتشسوزی برادفورد میافتم. هرگاه با ماشین در جادهای از کنار مزرعهای عبور میکنم که محصولات باقیماندهی خود را میسوزانند، ناگهان ذهنم به همان لحظه برمیگردد. آن آتش تا پایان عمر با من خواهد ماند.
شاید باورکردنی نباشد، اما در همان روز در ورزشگاه سنت اندروز، در پی درگیری هواداران بیرمنگام و لیدز، یک دیوار فرو ریخت و به مرگ ایان همبریج ۱۵ ساله منجر شد. این نوجوان اولینباری بود که به همراه پدرش به تماشای یک بازی حرفهای فوتبال میرفت، در حالیکه گفته میشود پدرش چهار سال به دلیل ترس از خشونت در سکوها به استادیوم نرفته بود.
سپس نوبت به هیسل رسید
ورزشگاهی کاملاً فرسوده، برای میزبانی فینال جام باشگاههای اروپا انتخاب شده بود. انتخابی بسیار نامناسب مانند بسیاری از ورزشگاههای قدیمی تیمهای بریتانیا. جاییکه در استادیوم هیسل بلژیک در ۲۹ مه ۱۹۸۵، لیورپول برای دفاع از عنوان قهرمانی خود به مصاف یوونتوس میرفت.

تنش میان هواداران لیورپول و یوونتوس پیش از آغاز بازی به اوج رسید. بسیاری از مهاجران ایتالیایی مقیم بلژیک بلیت بخش «بیطرف» را که در کنار سکوهای هواداران لیورپول بود، خریده بودند؛ و بدبختانه این دو بخش تنها با یک حصار سیمی ضعیف از هم جدا شده بود.
دو طرف پیش از آغاز بازی اشیایی به سمت هم پرتاب میکردند. بعد از کلنجار اولیه، هواداران انگلیسی ناگهان حصار را شکستند و هواداران یوونتوس به سمت دیگر محوطه فرار کردند و زیر فشار جمعیت، یک دیوار فرسوده و قدیمی بار دیگر فروریخت و جان ۳۹ نفر، که ۳۲ نفر از آنها ایتالیایی بودند، را گرفت. لیورپولیها قصد آغاز بازی را نداشتند ولی یوفا آنها را مجبور به ورود به زمین کرد.
بروس گروبلار، دروازهبان لیورپول در آن شب تلخ بعدها توضیح داد:
روز آفتابی فوقالعادهای بود، اما وقتی به ورزشگاه رسیدیم، اطراف زمین سیمخاردار کشیده بودند و سکوها با سیمهای خاردار از هم جدا شده بود. با بچهها میگفتیم؛ اوضاع میزون نیست! سمت هواداران یووه در استادیوم واقعاً شرایط و وضعیت بدی داشت. یادم هست بعد از گرمکردن به رختکن برگشتیم و ناگهان صدای ترکیدن بلندی شنیدیم، چون ما در رختکنی بودیم که نزدیک همان سکوهایی قرار داشت که فروریخته بود.
به سرعت از رختکن بیرون رفتیم. مردم به سراغ ما میآمدند و درخواست سطل آب و حوله میکردند. خودم و آلن کندی بارها و بارها مدام در راه رختکن و زمین برای آوردن آب و حوله در رفتوآمد بودیم، تا اینکه جو فاگان، مربی تیم، از ما درخواست کرد در رختکن بمانیم. با وجود رخداد این فاجعه، یوفا به ما دستور داد باید برای انجام بازی در زمین حاضر باشیم. اصلاً دوست نداشتیم بازی کنیم، ولی مجبور شدیم. روز بسیار غمانگیزی بود. ما هیچگاه آن ۳۹ نفری که جان خود را از دست دادند، فراموش نمیکنیم.
کنی دالگلیش هم در آن روز حضور داشت؛ مسابقهای که یوونتوس ۱-۰ در آن به پیروزی رسید. او بعدها دربارهی این فاجعه گفت:
جزئیاتی از واقعه میدانستیم، اما از کم و کیف آن بیخبر بودیم. وقتی به ما گفتند بازی برگزار میشود، باید در زمین حاضر میشدیم، انتخابی نداشتیم. ابعاد فاجعه را نمیدانستیم، فکر نمیکنم هیچکس میدانست. خود بازی دیگر اهمیتی نداشت؛ وقتی چنین اتفاقی میافتد، فوتبال بیمعنا میشود.
مارک لاورنسون، مدافع میانی لیورپول، چهار دقیقه پس از آغاز مسابقه با دررفتگی شانه تعویض شد:
کارم به همان بیمارستانی کشید که فوتشدگان و مجروحان منتقل شده بودند. دکتر برای جا انداختن شانهام مرا بیهوش کرد. وقتی به هوش آمدم، هنوز لباسم تنم بود، توی آن سالن ۲۴ تخت را شمردم، همه خالی بود! پایین تخت من سربازی با اسلحه ایستاده بود. آن سرباز آنجا بود مبادا ایتالیاییها بفهمند من کجا هستم. واقعاً ترسناک بود! میدانستم تعدادی کشته شدهاند، اما تا فردا که هنوز در بیمارستان بودم، نمیدانستم دقیقاً چند نفر جان دادهاند. روی ایوانز، دستیار فاگان، به ملاقاتم آمد، لباس لیورپول را برعکس پوشیده بود تا آرم تیم دیده نشود. او مجبور شد با مسئولین ترتیبی بدهد تا مرا از آسانسور خدماتی مخفیانه از بیمارستان خارج کنند. واقعاً روزهای بد و غمانگیزی بود.

بدون توجه به تصمیم يوفا كه میزبانی چنین بازی بزرگی میان دو غول اروپا را در ورزشگاهی قدیمی و پوسیده و رو به زوال سپرده بود، تاچر بدون معطلی تقصیر فاجعه را به گردن هواداران لیورپول انداخت. و بلافاصله، درباره محروميت باشگاههای انگلیسی از رقابتهای اروپایی سخن راند؛ و خشم او با شایعاتی مبنی بر اینکه مشکلات هیسل توسط گروههای چپگرا در اروپا سازماندهی شده بود، تشديد شد.
تاچر این ماجرا و فاجعه را فرصتی دید تا فوتبال را واقعاً سر جایش بنشاند و سرانجام قانونی را تصویب کرد که هواداران فوتبال را ملزم میکرد برای ورود به ورزشگاهها کارت شناسایی به همراه داشته باشند.
پیتر گَرِت از اعضای فدراسیون هواداران فوتبال درباره این تصمیمات گفته بود:
تاچر از سوی شخص مسئولی که واقعاً بداند در هیسل چه گذشته و چه اتفاقاتی روی داده، مشاوره نگرفته بود. گراهام کلی (دبیر وقت لیگ فوتبال) هم از پیشنهاد محرومیت باشگاههای انگلیسی از رقابتهای اروپایی بهشدت خشمگین شد، چون میدانست چه عواقبی در پی خواهد داشت. اگر باشگاهها برای مدتی محروم میشدند، بازگرداندن جایگاه فوتبال انگلیس در اروپا بسیار زمانبر و پردردسر بود. این تصمیم کاملاً فاجعهبار بود و هرچند لیگ برتر تا حدی این خسارت را جبران کرد، اما فوتبال انگلستان هرگز موفقیتی که مدتها در جام باشگاههای اروپا داشت را بهطور پایدار در لیگ قهرمانان تجربه نکرد.
ناامیدی از اوضاع، منجر به تأسیس فدراسیون هواداران فوتبال شد؛ نهادی که هدفش ایجاد بستری برای هواداران مظلوم و نادیدهگرفتهشده بود تا صدای خود را به گوش برسانند و شرایط برخورد دولت با آنان، دولتی که مصرانه سعی داشت هواداران را ریشهی مشکلات کشور جلوه دهد، را نشان دهند. این ایده بهسرعت توجه افکار عمومی را جلب کرد.
این تشکل همان اپوزیسیونی را در مقابل تاچر قرار داد که در وستمینستر، مجلس عوام انگلستان، بهشدت غایب بود. اما دیگر برای مقابله با محرومیت خودخواستهی باشگاههای انگلیسی از اروپا خیلی دیر شده بود؛ محرومیتی که یوفا سریعاً آن را تأیید کرد و تا سال ۱۹۹۰ ادامه یافت و همین باعث شد بزرگترین تیمهای فوتبال انگلیس گرد هم آیند و دربارهی ایجاد یک لیگ جداگانه به مذاکره بپردازند. اما ضربات این تصمیم نسل بزرگی را از حضور در بزرگترین صحنههای فوتبال اروپا محروم کرد. تیمها و بازیکنان بزرگی شانس حضور و کسب افتخارات اروپایی را از دست دادند و حکومت فوتبال انگلستان در اروپا پایان یافت.
همانطور که روگان تیلور، رئیس نخستین فدراسیون هواداران فوتبال، بعدها نوشت:
فاجعهی هیسل بود که لیگ برتر را به دنیا آورد، یک سازمان و جریان بزرگ دیگری که از دل یک تراژدی متولد شد.

متأسفانه ۴۰ سال پیش به فاصلهی فقط ۱۸ روز در ماه مه ۱۹۸۵، در فاجعهانگیزترین ماه و سال تاریخ فوتبال بریتانیا، ۹۶ هوادار، حین تماشای ورزشی که به آن عشق میورزیدند، جان باختند و فوتبال انگلستان به پایینترین نقطهی تاریخ خود رسید. بحران بیسابقهای بود.
متأسفانه حتی پس از آن، فجایع بیشتری از جمله فاجعهی هیلزبورو، فقط چهار سال بعد در سال ۱۹۸۹ رخ داد، اوضاع سرانجام رو به بهبود گذاشت، و زمانی که فصل ۸۶-۱۹۸۵ آغاز شد، واکنش و مقاومت هواداران نیز شروع شده بود.
مارگارت تاچر شاید معدنچیان را شکست داده بود، اما خیلی زود فهمید فوتبال حریفی بهمراتب دشوارتر، سرسختتر و مقاومتر برای او و دولت اوست.
ماه مه ۱۹۸۵، هرچند دردناک و غمبار، و فراموشناشدنی و تلخ، نمونهی بارزی بود که به همه نشان داد، بهطور حتم میتوان از تراژدی به روشنی چنگ زد، از ناامیدی محض به امید دست یافت و از تاریکی مطلق به نور رسید.
فاجعهی هیسل، انتهای ننگ و شرم بود