پیش از بررسی اوضاع و احوال «تالش» به عنوان یکی از شهرستان های شانزده گانه ی استان گیلان- در تقسیمات کشوری ایران- شایسته است یادآوری شود بخش تالش نشین آستارا بخش وسیعی بود که میان روس و ایران تقسیم شد.
در عهد صفویه تالشی ها در مناطق ارکوان، لنکران، اولوب، اوجارود، دره گور، آستارا،کرگانرود زندگی می کردند، بخش هایی از این مناطق به خاک روس ملحق شد.
در متون قدیم تاریخی و جغرافیایی، «تالش» را با هر دو املاء ینی با «ط» و «ت» تحریر کرده اند. صاحب «فرهنگ نظام» (به نقل از دهخدا) گفته است: «ایرانی ها به رسم قدیم خودشان که الفاظ فارسی را با حروف هجایی می نوشتند تالش را طالش هم می نویسند» و بر اساس همین نظر است که مثلا می بینیم حمدالله مستوفی در قرن هشتم هجری «دیه تالش» را، که تا سفیدرود شش فرسنگ فاصله دارد، به صورت مزبور و طالش و طوالش را به مفاهیم گوناگونی که ذیلاً بررسی خواهیم کرد با همین املاء تحریر کرده است. صاحب برهان قاطع گوید: تالش، نام طایفه ای از گیلان است. بنابراین تالش یا طالش ممکن است نام و عنوانی برای قوم یا حتی شخص باشد همچون میر مصطفی خان طالش، امیر طالش چوپانی و امیر حمزه ی طالش پسر بایندرخان که به نوشته ی رابینو حاکم آستارا بود.
از سوی دیگر تالش یا طالش نام و عنوان یک محل یا سرزمین یا شهری است که بر کرانه ی دریای کاسپین (از منطقه ی گیلان تا لنکران و کوه های قفقاز) قرار دارد و به این معنی در «دائره المعارف سرزمین و مردم ایران» آمده است: «شهرستان [تالش] از آستارا تا فومن ممتد است» و «مونتی» از این نام لنگرگاهی را استنباط کرده می نویسد: « پیش از به وجود آمدن لنکران حویق- که اکنون دهکده ای بزرگ است- بند اصلی، طالش بوده است.»
همچنین سرپرستی سایکس در تاریخ ایران از طالش، دیار دیلم را مراد کرده ذیل حوادث سال 176 هجری آورده است: «...یحیی از اولاد حسن بن علی ... یکی از نواحی طرف غرب رشت را موسوم به دیلم- که حالیه طالش می نامند به تصرف آورد.»
نگارندگان تاریخ، تالش یا طالش را به عنوان نژاد و مذهب نیز به کار برده اند. رابینو می گوید: «اهالی اسالم، طالش سنی مذهب هستند، ولی خان های آن ها شیعه می باشند» و نیز ذیل شرح جغرافیای تاریخی شفت، تالش را عنوانی برای خاندان های تالشی تصویر کرده اند.
صرف نظر از مفاهیم مزبور، واژه ی طالش در موارد مختلف دیگر، از جمله واحد وزن (یک من تالش) و نیروی نظامی (قوای تالش و سربازان تالش) و به صورت مضاف، جهت تفکیک چند منطقه ی جغرافیایی مشابه از یکدیگر (تالش آستارا، تالش اسالم، تالش دولاب، تالش کهدم و تالش گسکر) نیز در متون تاریخی و جغرافیایی به نظر می رسد و از جانب دیگر «طوالش»- به صورت جمع مکسر عرب- در عین حال که مجموعه ی پنج منطقه ی جغرافیایی تالش یعنی «خمسه ی طوالش» است دارای مفهوم جماعتی از مردم آن نواحی که همگان دارای نژاد و تبار «طالشی» می باشند نیز هست و پیداست که از تمام مفاهیم مزبور، واژه ی منظور نظر ما در مقام اول، مفهوم جغرافیایی «طوالش» به عنوان یکی از شهرستان های استان گیلان به مرکزیت اسالم و کرگانرود آنگاه جنبه های نژادی، قومی و تاریخی آن است.
نیکیتین قنسول روسیه، که در اوائل قرن بیسم در گیلان اقامت داشته در خاطرات و سفرنامه ی خود گوید: [ولایت طالش] به پنج ناحیه تقسیم می شود به همین جهت آنجا را خمسه ی طوالش می گویند ... طالش مانند یک نوار باریک ساحلی بحر خزر است و ... قصبات و دهکده هایی دارد که مهم ترین آن ها قصبه ی پرجمعیت کرگانرود است ...سکنه ی طالش از حیث نژاد ایرانی هستند و زبان مخصوصی دارند که نباید از زبان های ساده ی محلی محسوب شود.
به نوشته ی محمد معین در فرهنگ فارسی، تالش، بازگردانی از واژه ی کادوس و آن، لفظی از پارسی باستان است.
صاحب فرهنگ نظام می گوید: [تالشان] از اولاد تالش پسر یافث بن نوح بوده و آنان را تیالشان می خوانده اند. مؤلف دائره المعارف سرزمین و مردم ایران از لفظ تازی طیلسان، معرب تالشان را مراد کرده است.
باری تالشان طایفه ای از ساکنان گیلان اند که در بخش های کرگانرود، اسالم، تالش دولاب، شاندرمن و ماسال اقامت دارند. پاره ای طوایف تالش، همچون گالش ها، ییلاق و قشلاق می کنند یعنی زمستان ها را در پای کوه ها به سر می برند و همین که هوا اجازه داد دوباره در ارتفاعات دامنه های البرز روزگار می گذرانند.
تا اوائل قرن چهاردهم هجری مناطق مسکونی تالش ها در گیلان به نام طالشستان شناخته می شد و این واژه مرکب به منطقه ی ذی ربط اضافه می گشت همچون طالشستان فومن، طالشستان لاهیجان، طالشستان کهدم همانند گیل فومن، گیل گسکر و امثال آن ها؛ اما اینک طالشستان، دارای مفهوم خاصی نیست. زبان تالشی زبان مخصوصی است که محدود به قسمت شمال غربی گیلان می باشد. به عقیده ی خودزکو- ادیب و دیپلمات لهستانی قرن نوزدهم میلادی که روزگاری در ایران اقامت داشت- این زبان از آواها و حروف با صدا مشحون است و به سبب آهنگ ویژه ای که دارد می توان آن را شبیه لهجه ی ایتالیایی دانست.
به استنباط از تواریخ مختلف، مردم کرگانرود نیز عموما تالش هستند و اکثر ایشان دارای مذهب تسنن می باشند فقط مردم لیسار و هره دشت، شیعی مذهب می باشند و ساکنان این منطقه به زبان تالشی و ترکی تکلم می کنند. همچنین اهالی اسالم و تالش سنی مذهبند ولی خان های آن ها شیعه می باشند.
محمد معین به نقل از جغرافیای سیاسی کیهان آورده است که تالش به دو ناحیه تقسیم می شود:1- گیل دولاب که دارای اراضی پست است. 2- ناحیه ی کوهستانی که آن را طالش دولاب گویند.
در قرن دوازدهم هجری، عارف بزرگ، میرزا زین العابدین شیروانی صاحب ریاض السیاحه و بستان السیاحه اوضاع اقلیمی تالش را در هر دو اثر خود چنین توصیف کرده است: «طالش ولایتی است خرم و دیاری است بهجت توأم، مشتمل بر عقبات بسیار و جبال سپهر آثار و ... محتوی است بر قصبات مشهوره و قرأی معموره... زمین هموارش در غایت قلت است و کوهسارش از کثرت اشجار... در نهایت صعوبت.»
نظر به اینکه بهری از نهضت اسلامی و میهنی میرزا کوچک خان با موضوع سخن یعنی تالش و طوالش ارتباط مستقیم دارد بی معناسبت ندیدیم گوشه ای از یادداشت های ناصر دفترروایی را از مجموعه ی خاطرات او در این بخش بازگو کنیم: «تا اواخر سال 1335 هجری قمری که روسیه در نتیجه ی جنگ بین المللی منقلب شد میرزا کوچک خان جنگلی که تا آن وقت در ناحیه ی فومن و رشت کّر و فر و تشکیلاتی داشت به خیال قبضه ی طوالش گیلان و بسط نفوذ خود افتاد.
چون در میان رؤسای نواحی گیلان، یگانه حریف و مانعش، سردار مقتدر طالش دولابی بود، که در دوره ی آشوب در همه ی محالات طالش، استیلا و قدرتی یافته بود، غفلتا با سیصد مجاهد در ییلاق گیلان که مجاور خلخال است به سروقت او رفت.
سردار مقتدر که اطمینان درستی از وفاداری و موافقت ایل و اتباع خود نداشت به حکم مجاورت و همکاری از رشیدالممالک برادر امیر عشایر استمداد کرد و او نیز سواران جنگی خود را به کمک سردار مقتدر فرستاد. نگارنده که همیشه پی فرصتی بودم تا به هر وسیله هست بر ضد استیلای این اشخاص و ازدیاد نفوذ ملّیّون بکوشم، برای اینکه اراده ی میرزا کوچک خان و مجاهدین او از سوق قوای ایلاتی سردار مقتدر متزلزل نشود [ترتیبی فراهم آوردم که رشیدالممالک از حمایت سردار مقتدر، روگردان و به هیئت اتحاد اسلام متمایل شود.]»
ناصر دفترروایی نویسنده ی این خاطرات برای جلب مخالفان میرزا کوچک خان چند فقره نامه به امیر عشایر و عظمت خانم خواهر او، که رئیسه ی طایفه ی فولادلو بود، نوشته نتایج مخالف رشیدالممالک را با ملّیّون برشمرد همچنین ضمن مراسله ای از سالار خاقان برادرزاده ی امیر عشایر دعوت کرد به اتفاق عموی خود به قصبه ی [تالش] بیابند. وی می افزاید: « از طرفی هم جریانات روزانه را به میرزا کوچک خان نوشته و به وسیله ی قاصد مخصوص در ییلاق طالش به او می رسانیدم و بر ابزار مساعدت از طرف خوانین ایلات اطمینانش می دادم.»
به این ترتیب ناصر دفترروایی موفق می شود بین میرزا کوچک خان از یک طرف و مخالفان او از سوی دیگر التیامی پدید آورد تا آنجا که حتی رشیدالممالک که از هواداران قوای روسیه بود به اتحادیه اسلامی جنگل می پیوندد و بنابر رسم و مرام آنان با دست نهادن روی قرآن مجید سوگند وفاداری یاد می کند.
کرگانرود
کرگانرود- منطقه ی وسیعی از خاک گیلان در ناحیه ی طوالش- که در تقسیمات کشوری ایران نام یکی از دو بخش اسالم و کرگانرود از توابع شهرستان تالش است. در منابع تاریخی و جغرافیایی و سفرنامه های ایرانیان و خارجیان تا اوائل قرن سیزدهم هجری از کرگانرود یاد نشده است. تا آنجا که مورد بررسی ما قرار گرفته در نیمه ی اول قرن مزبور، برای اولین بار الکساندر خودزکو از این ناحیه دیدن کرده و محدوده ای از آن را در فاصله ی رودخانه ی لومیر و نوارود (نارود) مشخص ساخته است. به نوشته ی او در آن هنگام، کرگانرود حدفاصل بین اردبیل و اسالم و مرکز آن، شهر هشتپر بود.
چندی پس از او میرزا ابراهیم در سفرنامه ی خود، استرآباد و مازندران و گیلان و ...، آگاهی هایی در زمینه ی مسائل عمومی کرگانرود به دست داده ذیل عنوان «احوال ولایت کرگانرود» نوشته است.
در آن هنگام نزدیک هفت هزار خانوار با چهل و یک هزار و سیصد نفر در کرگانرود سکونت داشتند که نیمی از آن ها تالش و سنی و نیم دیگر گیلک و ترک و شیعی مذهب بودند.
در اوائل قرن چهاردهم، رابینو در ولایات دارالمرز ... نوشته است که مهم ترین شهر ناحیه ی کرگانرود «ریگ» است که حرم سلطان سید نیکی پسر سید جمال الدین (مدفون در روسیه) و نوه ی پنجم امام موسی کاظم (ع) است. همچنین می افزاید که تربت شیخ عبدالمعصوم و سید سلطان احمد پسر سید نیکی مذکور و چندتن دیگر در کرگانرود واقع است و این مسائل دال بر قدمت بنای کرگانرود می باشد. رابینو درباره ی وضع حکومت و حوادث تاریخی کرگانرود ضمن یادداشت هایی در کتاب دیگر خود، فرمانروایان گیلان، آورده است: اگرچه خاندان بالاخان اصلا از اهمیت و اعتبار زیادی برخوردار نبود، اما خود به عنوان فرمانده ی کل تالش، معروف شد. در زمان حکومت وی خوانین کرگانرود و اسالم نیز به او ملحق شدند. به دستور فتحعلی شاه، بالاخان بر میرحسین خان، یکی از پسران مصطفی خان، تاخت و خانه اش را در نمین غارت کرد. بعد از این تاریخ، کرگانرود، مشحون از قتل و غارت و ظلم و ستم گردید، چندان که تا پنجاه سال، فقط چند تن از آنان به مرگ طبیعی درگذشتند و بقیه در جنگ های خانوادگی به قتل رسیدند. تبعیت خان های کرگانرود از حکمران کل گیلان، بیشتر اسمی بود. خان های کرگانرود قصد داشتند که تفوق بر خان های دیگر تالش را به دست آورند و وقتی که اجازه کار و آزادی عمل را باز یافتند، شدیدترین و ظالمانه ترین روابط را با خان های اسالم، تالش دولاب، ماسال و شاندرمن برقرار کردند.
در سال 1907 میلادی (برابر 1325 هجری قمری) اهالی کرگانرود، بر خان های خود شوریدند، خانه های آن ها را آتش زدند، اموالشان را به یغما بردند و آن ها را از منطقه ی خویش بیرون راندند. تنها در سال 1912 یعنی پنج سال بعد از آن واقعه، ارفع السلطان پسر ارشد سردار امجد توانست با کمک روس ها مجددا به حکومت آن منطقه دست یابد.
کرگانرود همانگونه که از لفظ آن پیداست در عین حال، نام رودی است که از دهانه ی آن تا دهانه ی آستارا پنجاه مایل فاصله است.
«ابوت» که در سال 1259 هجری قمری (برابر 1843 میلادی) از بخش تالش نشین کرگانرود دیدن کرده است درباره ی آن چنین می نویسد: «کرگانرود، رودخانه ی کوهستانی تندی است که از دره ی زیبای آق اولر سرچشمه می گیرد. این رودخانه در فصل بهار در بستر خود از روی شاخه ها و تنه های خوابیده ی درختان، عبور می کند.» به نوشته ی رابینو برخی از رشته های این رود قابل کشتی رانی است.
شکل گیری شهرها
هشتپر
شهر هشتپر، مرکز شهرستان تالش است. این شهر نزدیک ارتفاعات تالش و در سرزمینی جلگه ای قرار دارد؛ اطراف آن را مزارع برنج احاطه کرده است. رود «کرگانرود» از ناحیه ی شمالی شهر عبور می کند. قله ی خشپال با 3600 متر بلندی در مرتفع ترین نقطه ی کوه های تالش در باختر هشتپر واقع است. جنگل های انبوه منطقه ی تالش، بیشتر در همین کوهستان است. براساس نوشته ی رابینو در گذشته «ریک» مهم ترین شهر و مقر زمستانی «خان»های ناحیه ی کرگان بود. بازار آن نزدیک دریا قرار داشت. در سال 1291 خورشیدی 60 دکان و 15 کلبه ی چوبی در بازار ریک موجود بود. خانه های اهالی برخی در جوار یکدیگر و بعضی جدا از هم به طور پراکنده در طول ساحل کرگانرود استقرار داشتند. دو مسجد در شهر دیده می شد و اطراف خانه ها پوشیده از بیشه زار بود. کوه ها تا فاصله ی 5/1 کیلومتری دریا پیش آمده بودند و مانند کمربند سبزی ریک را در بر می گرفتند.
احداث جاده ی بندرانزلی- آستارا در سال 1312 خورشیدی که از کنار ریک عبور می کرد عامل اصلی توسعه ی ناحیه ی کرگانرود بود و موجبات شکل گیری شهر هشتپر را فراهم ساخت.
ابتدا، 8 دکان توسط مهاجران آذربایانی، که از اهالی خلخال و اردبیل بودند، در طول جاده و در ساحل جنوبی کرگانرود احداث شد. سپس با افزایش عبور و مرور و حمل و نقل در جاده و رونق گرفتن کسب و کار، به تدریج بازار ریک که در کنار دریا و در حاشیه ی یک راه مالرو قرار داشت به کنار این جاده منتقل گردید و در طول آن و دو کوچه ی عرضی منشعب از آن، در جنوب کرگانرود استقرار یافت.
شکل گرفتن بازار و وجود کاخ زمستانی خان های کرگانرود در ناحیه ی اتاق سیره (اتاق سرا یا اتاق صحرا) در محدوده ی ریک و در جنوب بازار، رفته رفته سبب شد تا اهالی، خانه های مسکونی خود را در اطراف آن ها بنا نمایند و شهر هشتپر شکل گیرد. محله های مسکونی اولیه ای که بدین ترتیب پا گرفتند عبارت بودند از: ریک در غرب و جنوب بازار و قدیمی ترین محله، که از قبل نیز وجود داشت. کردمحله که بخشی از ریک بود و محله ی شوکت آباد در شرق بازار و بازار محلی و رونق کشاورزی را باید از عامل های مهم در شکل گیری هشتپر دانست. در بازار ریک و هشتپر هیچگاه بازار هفتگی برپا نشد.
از سال 1371 در این شهر پنج شنبه بازار دایر شده است. آبادی های حوزه ی نفوذ آن که در قدیم نیازهای خود را از بازار کوچک ریک تأمین می کردند امروز به بازار نسبتا بزرگ شهر هشتپر مراجعه می نمایند.
آسفالت جاده ی بندرانزلی- هشتپر- آستارا، تبدیل شهر به مرکز شهرستان، احداث کارخانه های چوکا و چوب اسالم، ایجاد تأسیسات شهری، تشکیل سازمان ها و مؤسسات اداری، مهاجرت وسیع آذربایجانی ها به ویژه اهالی خلخال و اطراف آن و افزایش جمعیت از عوامل مؤثر در رشد و توسعه ی شهر هشتپر بوده اند.
توسعه ی فیزیکی شهر در طول خیابان اصلی، که قسمتی از جاده ی بندرانزلی- هشتپر- آستارا است و بازار نیز در دو طرف آن قرار دارد، به صورت خطی و در جهت شمال- جنوب صورت گرفته است. خیابان کشی های اخیر و ایجاد یک ناحیه ی اداری شکل نوینی به سیمای شهر بخشیده است. توسعه های جدید در محله های قدیمی ریک، کردمحله (قسمتی از ریک) و شوکت آباد نیز انجام گرفته است. در شمال شهر و در ساحل شمالی کرگانرود ناحیه ی «شیلو» و در جنوب هشتپر، ناحیه ی «قره چمن» ساختمان های جدیدی بنا شده است.
تاریخ تأسیس شهرداری در هشتپر سال 1330 خورشیدی می باشد.
در سال 1383 مساحت شهر هشتپر به 13/12 کیلومتر مربع افزایش یافته و جمعیت آن نیز در سال 1385 به 41486 نفر افزایش پیدا کرده که تراکم جمعیت آن به 3434 نفر رسیده است.
تحولات میزان جمعیت این شهر طی دوره ی پنجاه ساله 1385-1335 بدین قرار است:
سال 1335 3354 نفر
سال 1345 5867 نفر
سال 1355 10444 نفر
سال 1365 24182 نفر
سال 1370 29221 نفر
سال 1375 33640 نفر
سال 1385 41486 نفر
در سال های اخیر آبادی های اسالم، حویق، لیسار و چوبر به شهر تبدیل شده و به ترتیب مرکز بخش های اسالم، حویق و کرگانرود را تشکیل می دهند.
اسالم
تا قرن سیزدهم هجری که الکساندر خودزکو سرگرم مطالعه در صفحات شمالی ایران بود، در هیچ یک از منابع جغرافیایی و سفرنامه های ایرانیان و اروپاییان از اسالم ذکری به میان نیامده است. بعد از خودزکو، میرزا ابراهیم در سفرنامه ی خود (استرآباد و مازندران و گیلان) منطقه ی مزبور را مستقلاً زیر عبارت: «احوال ولایت اسالم» مورد شناسایی قرار داده است. این هر دو تن، به شرح کوتاهی از مسائل اجتماعی، بسنده کرده اند و به این ترتیب، سوابق تاریخی این دهستان، همچنان ناگفته و مکتوم مانده است، حال آنکه وجود پاره ای آثار و اماکن و بقاع گواه آن است که اسالم و نواحی پیرامون آن مرکز استقرار و زندگانی مردم بسیار بوده است.
باری «خودزکو» حد و مرز ولایت مزبور را از سوی کرگانرود تا نوارود و از جانب گسکر تا رودخانه ی دیناچال قید کرده است و میرزا ابراهیم می گوید: «از بابت احوال ولایت اسالم به سال یک هزارو دویست و هفتادو شش، حاکم، محمدقلی خان است، تفنگچی نوکر پیاده پنجاه نفر[ند] که مأمور سرحد انزلی می باشند. خانوار اسالم، هفتصدو نودویک باب و مخلوق، چهار هزار و دویست و چهل نفرند.»
به استنباط از یادداشت های او، اسالم روزهای یکشنبه در نوارود (ناورود) بازار روز داشته و محصولات و فرآورده هایی همچون برنج، گندم، جو، عسل، پنیر، روغن، شیره، گردو، شال چوخا و ابریشم در آن داد و ستد می شده است. در نهایت، وی می گوید ابریشم ناحیه ی مزبور، بسیار بد است. او می افزاید: ساکنان اسالم، طالش و گیلک می باشند، دو ثلث سنی و یک ثلث شیعه مذهبند، ولی پنجاه و چند سال پس از او رابینو در ولایات دارالمرز نوشته است که خان های کنونی اسالم را عده ای ترک تشکیل می دهند که مردم، آن ها را نسبت به این سرزمین، بیگانه می شناسند. آن ها خود را از اعقاب استاجلوهایی می دانند که گیلان را به اطاعت شاه طهماسب اول صفوی و کمی بعد هم به اطاعت شاه عباس اول درآوردند ... اهالی اسالم، طالشی و سنی مذهب هستند ولی خان آن ها شیعه می باشد.
وقتی خودزکو از گیلان دیدار می کرد آن استان به هفت ناحیه قسمت شده بود که اسالم یکی از آن ها به شمار می رفت. حاکم وقت مصطفی خان نام داشت و مرکز این ناحیه «دیکه سرا»[دیگه سرا] بود. وی می گوید: «کوه های بلند ولایت اسالم به ارتفاعات خلخال می پیوندد و... این ولایت کوچک، تنها دارای هفت پارچه آبادی است که ...در 14 کیلومتر مربع پراکنده اند.»
میرزا ابراهیم ذیل عنوان «دهات اسالم» تعداد آن ها را هشت آبادی بدین شهر یاد کرده است: کیکاسر، خال سرا (خاله سرا)، آلالان، نوارود (ناورود)، که سم، لاتایی، کوله سرا و کیاسرا (که حاکم نشین است). بعلاوه وی از سه روستای دیگر به اسامی: نو، لومیر [لمیر](منزل حاکم) و الله ده نیز به عنوان مناطق ییلاقی اسالم نام می برد.
در زمان رابینو تعداد این دهکده ها تا بیست و دو فقره افزایش یافته بود و وی علاوه بر دهکده های مزبور بیش از پنجاه منطقه ی ییلاقی را در اسالم باز شماری کرده است.
اسالم دارای چند رودخانه و نهر است که در برخی از آن ها صید ماهی امکان پذیر می باشد. اسامی آن ها که در منابع مورد مراجعه ما آمده چنین است: دیناچال که از لمیر سرچشمه می گیرد و مرز میان اسالم و طالش دولاب را تا دریا تشکیل می دهد. خاله سرا که به دریای کاسپین می ریزد. دیگه سرا، آلالان، نوارود و خاله چشمه که به نام سرداب نیز نامیده می شود.
منوچهر ستوده در مجموعه کتاب «از آستارا تا استرآباد» می نویسد: اسپیه مزگت (سفید مسجد) در دهکده ی کیش خاله ی دیناچال یکی از عجایب هفت گانه ی بناهای تاریخی گیلان است. از این بنا، که امروز روی در خرابی و فنا دارد، در هیچ یک از کتب تاریخی محلی و سفرنامه های خارجیان و ایرانیان نامی نیامده است. عجیب تر این که رابینو نیز این بنای تاریخی را از قلم انداخته است با این که درختان متبرک و قدم گاه ها نیز در کتاب او فهرست شده است. این مسجد چون دری در خلاب است. مردم بی تمیز جز به طمع گنج به سر وقت آن نیامده اند و در تاریکی شب و گاهی در روز روشن با کلنگ نوک تیز، بنیاد و شالوده ی آن را کنده و سست کرده اند.
طبیعت بی رحم نیز در خرابی آن سهم به سزایی داشته و دارد. درختان جنگلی عظیم بر بام آن رسته و ریشه های خود را چون گوه ای که میان کنده ی چوبی گذارند میان دیوارها فرو برده و آن ها را دو شقه کرده اند. رودخانه ی سیلابی دیناچال نیز قسمت جنوبی آن را کنده و برده و پاره ای از پایه ها که اجزای آن ها از یکدیگر هنوز جدا نشده در آب رودخانه افتاده است. بارندگی و رطوبت نیز گچکاری و سفید کاری و گچ بری های آن را فرسوده کرده و از میان برده است. با این همه این بنا چون پهلوانی سالمند، برپای ایستاده و ناظر لاابالیگری و بی دقتی های ماست.