به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام دوستان رضا هستم کوچیک شما و ممنون ک منت ب بنده و این برنامه گذاشتین و تشریف اوردین
با کمک هم دیگه با هر سختی ای بود سی قسمت برنامه رو رفتیم ک میشه نزدیک ب 120 فیلم و قطعا بدون انگیزه وپشتیبانی شما این مهم میسر نبود
از همه کسانی ک تو این راه حمایت کردن بهر نوعی از نظر گذاشتن - پیگیری تا حتی دوستانی ک پین کردن
ایشالا هدف بعدی روی قسمت60 ام
تا اینجاش سیو کنم فعلا
دوسدارم تا اینجا هرکی هر نقدی ب بنده و نحوه مدیدریت برنامه خدتون دارین راحت بگین
اما این قسمت :
یک دو سه
بریم بیایم
------------------------------درباره فیلم ----------------------
نام اثر : Incendies (سوختگان) - 2010

کارگردان: Denis Villeneuve (دنیس ویلنیوو)
نویسنده: Denis Villeneuve (دنیس ویلنیوو), Wajdi Mouawad (واجدی ماواد)
بازیگران اصلی : Mustafa Kamel – Hussein Sami – Rémy Girard – Mélissa Désormeaux-Poulin – Maxim Gaudette
امتیاز IMDb از دید کاربران : 8.3 از 10 (بر اساس 133,759 رأی)
امتیاز Metacritic از دید کاربران : 80 از 100
امتیاز Rotten Tomatoes از دید کاربران : 92 از 100
==========================================
خلاصه داستان فیلم
«سیمون» و «جین» بعد از مرگ مادرشان(نوال)، دو نامه، از وکیل مادر خود دریافت می کنند. «نوال» از آنها خواسته که پدر و برادرشان را پیدا کرده و جواب نامه ها را از آنها بگیرند. «سیمون» و «جین» که نمی دانستند برادری دارند به دنبال پیدا کردن او و انجام وصیت مادر، عازم خاورمیانه می شوند.
================نقد و بررسی=========================
نقد اول :

دنی ویلنو بیشتر در محافل هنری مونترآل مشهور بود، ولی چهارمین فیلم او با نام «سوختگان» از لحاظ دراماتیک چنان قوی و پرکشش از کار درآمد که فیلم را به منتخب تماشاگران دهها جشنواره بدل کرد و هشت جایزه ژنی (معادل اسکار در کانادا) و نامزدی اسکار در رشته بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان را برای ویلنو به ارمغان آورد. فیلم که برداشتی آزاد از نمایشنامه ای به همین نام از وجدی معوّد است، در یک سطح، درامی خانوادگی است اما در سطحی دیگر با موضوع بزرگتری مثل ناآرامی های خاورمیانه و به ویژه لبنان سر و کار دارد و آن را به شیوه ای صریح و واقعگرایانه، بدون تقلا برای ایجاد توهم صحت تاریخی اثر، تصویر کرده است. بخشی از قدرت فیلم هم در تعداد رویدادهای تکان دهنده و چرخش های داستان نهفته است.
فیلمساز کانادایی فرانسوی تبار در گفت و گویی 30 دقیقه ای در مورد همه جنبه های فیلمش، تواضعی باورنکردنی نشان می داد و از اینکه پیش از گفت و گو فیلم دو ساعته او را دو بار دیده بودیم، شگفت زده شده بود.
– این فیلم یک اقتباس مرسوم از یک نمایشنامه نیست چون احساس نمی شود که بر اساس نمایشنامه ای ساخته شده است.
+ می دانم.
– آیا وقتی برای اولین بار سراغ نمایشنامه رفتید، قصد اقتباس آن را داشتید؟ چه چیزی در آن یافتید؟
+ پاسخ به این سؤال چندان غیر عادی نیست، خیلی معمولی است. از سر کنجکاوی به دیدن نمایش رفتم. دنبال این نبودم که دستمایه ای برای کارم پیدا کنم. عاشق داستان قدرتمند و معنای موجود در آن شدم. نمایشنامه ای است که برای چهار ساعت اجرا روی صحنه نوشته شده؛ هر وقت شخصیتی دهان باز می کند، به اندازه چهار صفحه صحبت می کند. نمایشنامه ای بسیار پر دیالوگ است، خیلی سنگین. اما اما بعد از تماشای نمایش، در پیاده رو به خودم گفتم: «یک فیلم از رویش می سازم گرچه خودم هم باور نمی کنم این کار شدنی باشد.» به نظر من پروژه های فیلم بر اساس تقدیر شکل می گیرند، همیشه همینطور است. به خودم گفتم: «باید این فیلم را بسازم، هر چقدر هم کار داشته باشد.» تمام تلاشم را کردم تا نویسنده را متقاعد کنم.
– آن شب که نمایش را دیدید، نویسنده اش هم آنجا بود؟
+ نه. مسأله این است که مونترآل خیلی کوچک است. جامعه هنری مونترآل مثل یک خانواده کوچک است، بارها نویسنده اش را در پیاده رو دیده بودم و با هم خوش و بش کرده بودیم. او در کبک بسیار مشهور است و خیلی راحت می توان پیدایش کرد. شاید دو روز بعد او را دیدم که بیرون از سالن داشت قهوه می خورد. کمی طول کشید تا متقاعدش کنم، اما موفق شدم و او گفت: «به دو شرط حقوق اثر را به تو می دهم. اول اینکه باید خودت فیلم را بسازی. آزادی کامل داری. حتی اگر آن را به آشغال تبدیل کنی، از تو خوشم می آید. راست می گویم.»
– فیلم های قبلی شما را دیده بود؟
+ بله، با کارهایم آشنا بود. فقط دو فیلم بلند ساخته بودم، ولی راستش را بخواهید من در کانادا آدم شناخته شده ای هستم. او من را می شناخت و فیلمهای قبلی ام را دیده بود.
– شرط دوم چه بود؟
+ گفت: «من برای نوشتن این خیلی زحمت کشیده ام. تو هم خیلی زحمت می کشی. اما خودت تنهایی زحمت بکش چون من دارم به پاریس برمی گردم.» مشغول نوشتن پروژه تازه ای بود؛ نمایشنامه پنج ساعته ای به نام «جنگل» درباره جنگ جهانی دوم. مرحله نگارش فیلمنامه خیلی طولانی بود. خیلی از شخصیت ها و 96 درصد از دیالوگ ها را کنار گذاشتم. در نمایشنامه، مسافرتی در کار نیست. شخصیت ها درست وقتی به مقصدشان رسیده اند، درباره آنچه دیده اند، صحبت می کنند. سینما از این لحاظ معرکه است که می توانید از چشم اندازی به چشم انداز دیگر بروید و تأثیر سفر در شخصیت ها را ببینید.
– تصور می کنم بیشتر لوکیشن هایی که در فیلم می بینیم را شخصیت ها در نمایشنامه توصیف کرده اند. شما برای یافتن لوکیشن چکار کردید؟ مکان وقوع رویدادها در فیلم مبهم می ماند و با توجه به زندگینامه نویسنده می توان فرض کرد که لبنان است، اما هرگز به آن اشاره نمی شود.
+ نمایشنامه هم به همین صورت است. فکر می کنید «اینجا لبنان است؟» و بعد که درباره نام مکان ها تحقیق می کنید، می بینید که تخیلی هستند و وجود خارجی ندارند. وجدی نمایشنامه اش را بر اساس لحظات مهم تاریخ جنگ داخلی لبنان در دهه های 1970 و 1980 نوشت، مثل کشتار در اردوگاه های صبرا و شتیلا یا حمله به اتوبوس در سال 1982. نام شخصیت مادر در نمایشنامه، صحا بشاره بود. وجدی پیش از آغاز جنگ و مهاجرت به کانادا در بیروت زندگی می کرد و همسایه اش دختر کوچکی به نام صحا بشاره بود که در بیروت ماند و بعد از کشتار صبرا و شتیلا سعی کرد فرمانده گروه شبه نظامی مسیحی دست راستی را در جنوب لبنان بکشد. او مدت ده سال را در زندانی گذراند که مساحتش از یک میز کوچکتر بود. وجدی خیلی تحت تأثیر مقاومت او قرار گرفت. اما از این گذشته، همه چیز تخیلی بود.

– اما وجود شباهت ها کاملاً واضح است.
+ بله، البته. وقتی لبنانی ها فیلم را دیدند، خیلی برایم جالب بود. هفته پیش که در بیروت بودم، لبنانی ها آن را به عنوان یک فیلم تاریخی تماشا می کردند. می گفتند: «خیلی به جنگ ما نزدیک است. دقیقاً همینطوری اتفاق افتاد.» من گفتم: «نه، اصلاً ارزش تاریخی ندارد. لطفاً اینطوری نگویید. چون از این لحاظ لهجه اش درست نیست. منظره ها درست نیست.» نمایشنامه از لحاظ سیاسی خنثی بود و من هم می خواستم فیلم همینطور باشد. این فیلم درباره صلح و درباره پایان دادن به چرخه خشونت است و من نمی خواهم بخشی از کشمکش باشم. بنابراین قرار دادن داستان در یک سرزمین خیالی مثل این بسیار مهم است.
– پیش از نوشتن فیلمنامه به دنبال لوکیشن رفته بودید که ببینید آنچه در ذهن دارید، واقعاً وجود دارد یا نه؟
+ مدت ها پیش به اردن رفته بودم، اما در آن منطقه (شمال اردن که به جنوب لبنان شبیه است)، نبودم. وقتی به آنجا رسیدم… مثلاً به دهکده ناوال، همان اول دیدم که دهکده کوچک همان نوع درخت، همان نوع نور و چشم اندازی را داشت که من دنبالش بودم. مکان دورافتاده ای بود و از لحاظ لجستیکی پدرمان درآمد، اما از نظر من همان جایی بود که برای فیلمبرداری آن صحنه ها می خواستم.
– نمی دانم آندره (تورپن، مدیر فیلمبرداری) چطور آن نماها را گرفته است؟ احتمالاً باید از کوه بالا رفته باشد و کارهای خطرناکی انجام داده باشد.
+ آندره بدلکار است. کارهای خطرناک و پیچیده را دوست دارد. در مرحله تحقیق قبل از فیلمبرداری به او تعداد زیادی عکس و فیلم نشان دادم تا بفهمد چه می خواهم و گفتم می خواهم تصویر تا حد ممکن طبیعی به نظر برسد. پیش از این فیلم کار ما با هم خیلی ظریف و از لحاظ زیبایی شناختی استیلیزه بود. سعی می کردیم همیشه تصاویر زیبایی بسازیم. اما در مورد این فیلم، می خواستم زیبایی شناسی را کنار بگذارم و به داستان اولویت بدهم. نمی خواستم مردم بگویند: «وای، چه تصاویر زیبایی.»
– پس شکست خوردید، چون فیلم هنوز زیبا به نظر می رسد، با آنکه بیشتر طبیعی به نظر می رسد تا استیلیزه.
+ درست می گویید. می خواستیم سبک کارمان ظریف و نامحسوس باشد. با آندره به این نتیجه رسیدیم. در واقع آندره آمد و گفت: «باید بدون نور مصنوعی فیمبرداری کنیم، فقط با نور خورشید.» ایده خیلی خوبی بود.
– برای کل فیلم می توانستید این کار را بکنید؟ فکر می کنم در داخلی ها نمی توانستید.
+ در زندان، چون زندان را در زیرزمین فیلمبرداری می کردیم، و دفتر وکیل در ابتدای فیلم، از چراغ استفاده کردیم، چون زمستان بود و برای سه روز نمی توانستیم در بیرون فیلمبرداری کنیم. بنابراین در 4 تا 5 درصد فیلم نور مصنوعی داریم.
– رمی ژیرار از بازیگران طراز اول مونترآل است، اما بازیگران زن را چطور پیدا کردید؟ همه آنها عرب تبار بودند؟
+ رمی را از موقع نوشتن فیلمنامه در نظر داشتم. دیگران، لوبنا ازابل در نقش مادر، بلژیکی است و نسبش به مراکش می رسد. واقعاً به کار او افتخار می کنم. بهترین زنی بود که می توانست این نقش را که دنیایی درونش پنهان است، بازی کند.
– با آنکه برای نشان دادن سنین مختلف از چهره پردازی هم خیلی استفاده شده، اینکه او توانسته نقش این سنین را بازی کند، حیرت انگیز است.
+ بله. چهره اش به او این امکان را می داد. اول فکر می کردم برای این نقش باید از دو یا سه بازیگر استفاده کنم.

– یک تفاوت این فیلم با نمایشنامه این است که شما آنکه چهار بازیگر معرکه در اختیار دارید، در کمتر صحنه ای آنها را کنار هم قرار داده اید. گرفتن این صحنه های متعدد که در هر کدام یک یا دو بازیگر کنار هم در یک لوکیشن قرار دارند، آن هم در یک دوره زمانی سی ساله، لابد از لحاظ تدارکات و برنامه ریزی خیلی دشوار بوده است.
+ موقع نوشتن فیلمنامه می دانستم که تعداد عناصر داستانی خیلی زیاد است. با هر سکانس فیلم می شد یک فیلم بلند ساخت. می توانید در مورد یک نفر که در زندان است یک فیلم کامل بسازید… خود من هم از این می ترسیدم که تعداد رویدادهای دراماتیک و تعداد صحنه ها بسیار زیاد است. یعنی من باید یک جا درباره روابط شخصیت ها به مینیمالیسم متوسل می شدم و فقط سرنخ هایی به دست می دادم و ارتباط برقرار کردن میان این شخصیت ها را به خود مخاطب واگذار می کردم. مثلاً هرگز سیمون را با مادرش نمی بینیم. فقط می دانیم که از مادرش بسیار عصبانی است و فکر می کند که او دیوانه است و مادر را اصلاً دوست ندارد. اما واقعاً آنها را کنار هم نمی بینیم. من برای آنها دوازده صحنه با هم نوشته بودم. اما در سینما چیزی است که من عاشقش هستم… نمی دانم شما فیلمی به نام «تولد» را دیده اید که جاناتان گلیزر ساخته و فیلمنامه اش را ژان کلود کریر نوشته است؟ من عاشق این فیلم هستم. خوشم می آید که در تمام طول فیلم در مورد رابطه یک زن با شوهرش فکر می کنیم اما هرگز آنها را با هم نمی بینیم. زن برای شوهرش سوگواری می کند و به نظرم خیلی جالب است که همیشه درباره گذشته صحبت می شود و آنها همیشه در زمان حال هستند و هرگز از فلش بک استفاده نمی شود. به نظر من آن فیلم، سینمای ناب است. سعی کردم در «سوختگان» همین کار را بکنم. صحنه ها را آنقدر بازنویسی کردم تا جایی که می توانید همیشه روابط را حدس بزنید و حفره ها را با تخیل خودتان پر کنید به جای آنکه من نشان بدهم. این واقعاً ترسناک بود، چون اولین بار بود که چنین کاری می کردم و اگر سررشته از دست تماشاگر در می رفت، نمی توانست روابط میان شخصیت ها را درک کند.
– جالب است که تا پایان فیلم نکات مهمی افشا می شود اما واقعاً تأثیر آنها را در شخصیت ها نمی بینیم. آیا نمایشنامه بیشتر به آنها می پرداخت؟
+ نمایشنامه هم اینطور بود. سعی کردم تا حد ممکن به ساختار نمایشنامه وفادار بمانم و فکر می کنم همان خیلی خوب و تخیل برانگیز بود. (می خندد) فکر می کنم واکنش های بعد از آن، خودش یک فیلم دیگر است.
---------------------------نقد دوم -----------------------------
پیش گفتار

قهرمان باید از آتش بگذرد…
” مرا برهنه، بدون تابوت و بدون دعا خواندن دفن کنید. صورتم رو به زمین باشد در حالی که از تمام جهان روی گردان شده ام. سنگی روی قبر من نگذارید. افرادی که به عهد خود وفادار نیســتند، لیاقت سنگ قبر را ندارند “.
بخشی از وصیت نامه ( نُوال مَروان ) که در فیلم نامه آمده است
گفتار
فیلم نامه ” سوختگان ” به قلم دنی ویلنو ( کارگردان فیلم ) و همکاری ” والری برگران شمــپانی ” بر اساس نمایشنامه ای از وجدی معاود – نمایشنامه نویس کانادایی لبنانی تبار– نوشته شده است. فیلمی که توسط دنی ویلنو از روی این فیلم نامه درخشان ساخته شد توانست به یکی از بهترین های سینمای کانادا و همچنین یکی از پنج نامزد اصلی بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در مراسـم اسکار سال 2011 تبدیل شود.
منظر فیلم نامه سفری اکتشافی و اسطوره ای به سمت جست و جوی ریشه ها و به دســت آوردن دانشِ چیستی و کیستی در این کره خاکی است. داستانی که نقطه اولش را سوفوکل بزرگ با ” ادیپ شهریار ” پررنگ کرد و خطی کشید تا بی نهایت.
به علت نوعِ ساختارِ فیلم نامه که به شکل موازی روایتگر داستانِ دختر( جیان ) و پســری ( سیمون ) دو قلو در جست و جوی پدر و برادرشان در زمان حال و داستانِ مادر آن ها ( نـوال مروان ) که در جست و جوی فرزند اولش می باشد بر آن شدم تا مراحلی را که کریستوفر وگلر در کتاب خود ( سفر نویسنده ) و یا به ترجمه ای دیگر ( ساختار اسطوره ای در داستان و فیلم نامه ) از آن به عنوان سفر قهرمان یاد می کند را در هر دو داستان – تحت عنوان داسـتان اول ( فرزندان به دنبال پدر و برادرشان ) و داستان دوم ( مادر به دنبال فرزند )- یافته و آن دو را در نقطه ای نهایی متصل کنم. اتصال دو خط موازی نشدنی است مگر اینکه در انتها ثابت شود که آن دو خط موازی نبوده اند.
در این مجال سعی بر آن بوده تا الگوی وگلر طبق فصل ها و سکانس های فیلم نامه که ساخـتاری تو در تو و موازی دارد پیاده گردد.
نکته : مکانی که در آن داستان می گذرد به شکل خیالی نقطه ای در خاورمیانه در نظر گرفته شده است اما به دلیل تشابهات زیاد اتفاقات لحاظ شده در فیلم نامه با جنگی که در لبنان در جریان بــوده، اکثر مفسران مکان داستان را لبنان در نظر گرفته اند.
ضمنا اصل فیلم نامه به زبان انگلیسی می باشد و تا به حال به فارسی ترجمه نشده است، لذا چکیده ای از سکانس های مهم فیلم که در مراحل وگلر قابلیت پرداخت داشته است را ذیل عناویـن همان مراحل ترجمه نموده ام.
سفر قهرمان :

مرحله دنیای عادی در داستان اول ( زمان حال ) :
اکثر داستان ها قهرمان را از دنیای معمولی و عادی بر می دارند و به دنیایی خاص، جدید و بیـگانه می برند. اگر قرار بر این باشد که قهرمان را از دنیای فعلی که در آن قرار دارد به دنیایی دیگر انـتقال دهیم، ابتدا باید دنیای عادی را به نحوی معرفی کنیم که تمام آدم ها و موقعیتشان معین گردد.
درفیلم نامه ” سوختگان ” ابتدا با سیمون و جیان مروان آشنا می شویم که در محضر وکیلی به نام (جان لبل ) قرار گرفته اند تا به وصیت نامه مادر متوفایشان گوش فرا دهند. وصیت نامه با ادبیاتی نگاشته شده که برای آن دو تازگی دارد. در سکانس آغازین آقای وکیل اعلام می دارد که رابطه نزدیکی با مادر آن ها داشته و طبق در خواست او به عنوان مجری وصیت انتخاب شده است. بخـش اول وصیت نامه مادر اشاره به داراییهای او دارد که باید به شکل مساوی بین دو فرزندش تقسیم گردد.
مرحله دعوت به ماجرا در داستان اول ( زمان حال ) :
در این مرحله قهرمان با مسئله یا چالش و یا ماجرایی که باید از سر بگذراند مواجه می شود. به محض اینکه دعوت به ماجرا صورت می گیرد، قهرمان دیگر نمی تواند آسوده خاطر در دنیای عادی زندگی کند. در طرح هایی که مبتنی بر انتقام است، دعوت به ماجرا غالبا برای خطایی است که باید جبران شود. در فیلم نامه ” سوختگان ” نیز ( نوال مروان ) به عنوان مادر دو پاکت را برای فرزنـدانش باقی گذاشته تا آن دو نامه را به پدر و برادراشان برسانند. آن دو به شدت شوکه می شوند به علت اینکه از وجود پدر و برادرشان آگاهی نداشتند. اینجاست که در مدتی بسیار کوتاه در داستان اول مرحله دعوت به ماجرا آغاز می شود. آن دو قرار است خود را عازم سفری عجیب سازند و طی آن برادر و پدری که هیچگاه آن ها را ندیده اند ملاقات کنند. در طی این ماموریت ( جیان ) باید پاکتی را که مربوط به پدرش است را به او برساند و(سیمون ) هم باید پاکت برادرش را به دست او برساند. مــادر از آن ها خواسته تا زمانی که نامه ها را به دست افراد مورد نظر نرسانده اند برایش سنگ قبر نگذارند. این مهم بودن مسئله و اجرای آن را برای کاراکترها دو صد چندان می کند.
مرحله رد دعوت در داستان اول ( زمان حال ) :
رد دعوت به ترس مربوط می شود. در اغلب موارد، قهرمان در این مرحله یعنی در آستانه ماجرا دچار تردید است و دعوت را رد یا عدم تمایلش را اعلام می کند. به هر حال او با ترس از روبرو شدن با دنیای ناشناخته مواجه است. این نوعی بی میلی در درگیر شدن با ماجراست. در فیلم نامه ” سوختگان ” هنگامی که سیمون و جیان مامور به رساندن نامه ها به پدر و برادرشان می شوند، سیمون – پسر خانواده – از خواهرش می خواهد تا نامه ها را فراموش کرده و مادر را مـعمولی دفن کنند. او به دلیل دلگیری از مادرش که منشا آن مشخص نیست در این مرحله خواستار آن است تا از خواسته او امتناع کند و خواهرش را نیز هم عقیده خود سازد. اما جیان مقاومت کرده و خود خواستار آن می گردد تا راهی سفر شود.

مرحله ملاقات با استاد ( مُرشد – پیر فرزانه ) در داستان اول ( زمان حال) :
رابطه قهرمان و مُرشد یکی از شایع ترین درونمایه های اسطوره شناسی و یکی از غنی ترین معیارهای ارزشی نمادین است که نماینده پیوند والدین و فرزندان، معلم و شاگرد، پزشک و بیمار، خـدا و انسان محسوب می شود.
کارکرد مُرشد، آماده کردن قهرمان برای مواجه شدن با ناشناخته است. مُرشد توصـیه می کند، راهنمایی می کند و وسیله ای جادویی در اختیار قهرمان می گذارد. در فیلم نامه ” سوخــتگان ” جیان که مُصر به پیگیری خواسته مادرش است در کلاس ریاضی به عنوان استاد یار وارد شده و تحت تاثیر سخنان استاد قرار می گیرد. جیان در این مرحله به ملاقات استاد ریاضی اش رفته و از او می خواهد تا نقطه آغازی را به او نشان دهد. استاد مسائل را در قالب گفتمان ریاضی وار برای دختــر تئوریزه کرده و فردی به نام ( سعید حیدر ) که از دوستان قدیمی اش بوده را در منطـقه ای که مادرش در خاورمیانه بوده معرفی می کند. جیان به خانه برگشته و عکسی از مادرش را روی مــیز برای برادر گذاشته و خود عازم سفر می شود. در این سکانس، صحنه سکته مادر و شُک شدن او به شکـل فلاش بک هنگامی که با جیان در استخر بوده نوشته شده است.
مرحله عبور از آستانِ اول در داستان اول ( زمان حال) :
سرانجام قهرمان نسبت به ماجرا متعهد می شود و با عبور از آستانه اول قدم به دنیای خاص داسـتان می گذارد. او پذیرفته که با عواقب درگیر شدن با مسئله یا چالشی که در دعوت آمده، رو به رو شود. در فیلم نامه ” سوختگان ” جیان عازم خاورمیانه شده و خطرات احتمالی مناطق جنگ زده را جهت رسیدن به هدفش می پذیرد. او خیابان ها و محیط را به ما معرفی کرده و ما را با دنیای جدید آشـنا می سازد. دنیایی که قرار است در آن به جواب سئوال های خود برسد. در این قسمت فیلــم نامه به شکلِ موازی، روایت زندگی نوال مروان نیز آغاز شده و ما داستان زندگی او را دنبال می کنیم که به نحوی خلاقانه دوازده مرحله کریستوفر وگلر در این داستان نیز قابل پیاده سازی می باشد.
مرحله دنیای عادی در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
در ابتدا متوجه ارتباط ( نوال ) که یک مسیحی می باشد با شوهرش ( وهاب ) که یک مسلــمان است می شویم. وهاب در راه بازگشت توسط برادران نوال کشته می شود. نوال از طریق وساطت مادربزرگش جان سالم به در برده و از شر برادرانش خلاص می شود. بعد از گذشت صحـنه هایی پی می بریم نوال حامله است. مادربزرگ به وسیله قابله ای شرایط وضع حمل نوال را به شکل مخفیانه ترتیب داده و بعد از به دنیا آمدن نوزاد، سه خال پشتِ قوزک پای او درج می کنــد و آن را به نوال نشان می دهد تا بعد ها بتواند فرزند خود را بشناسد. او توسط شخصی فرزند را از محل خارج می کند.

مرحله آزمون، پشتیبانی، دشمن در داستان اول ( زمان حال ) :
در این مرحله قهرمان با عبور از آستانه اول با چالش های جدیدی مواجه می شود و آزمون می دهد و شروع به یادگیری قواعد این دنیای خاص می کند. طی این آزمون ها پشتیبانان و دشــمنان به وجود آمده و یا شناخته می شوند. در فیلم نامه ” سوختگان” جیان جهت پیروز شدن در آزمون ِسخت یافتن پدرش به دوستی به نام ” سعید حیدر ” که قبل تر توسط استاد به او معرفی شده بود مراجعه می کند. در نهایت با همکاری او، ( جیان ) به فردی به نام ( نجات) مراجعه کرده و با شناســایی مکانی که مادرش در آن عکس گرفته به هدف نزدیک تر می شود. نام آن مکان ( کفرریات ) است و به گفته ساکنین نام زندانی در جنوب می باشد.
مرحله دعوت به ماجرا در داستان دوم (زمان گذشته ) :
به زندگی مادر( نوال مروان ) بازمی گردیم که با خود عهد می بندد روزی فرزندش را پیدا کند. این عهد او را با چالش های فروانی که در این مسیر قرار دارد روبرو می سازد.
مرحله رد دعوت در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
نوال جهت حفظ جان خود مجبور است محل زندگی خود را ترک کرده و به نحوی فرزندش را فراموش کند. در این لحظه است که احساس می کنیم نوال هنوز کاملا به سفر جدیدش متعهد نشده و احتمال بازگشت وی جهت یافتن فرزندش می باشد.
مرحله ملاقات با مُرشد در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
نوال به منطقه ای دیگر گریخته و در آنجا در دفتر روزنامه ای کار می کند. اینجاست که مــتوجه می شویم او به فعالیت های سیاسی و صلح طلبانه مشغول است. مرشد در این مرحله کسی جز خود نوال و عهدش نیست و او تصمیم می گیرد با در جریان گذاشتن دوست خود دفتر روزنامه را ترک کرده و به دنبال فرزندش بگردد. فرزندی که به دلیل وجود خطر مجبور بوده حضور آن را نفی کند.
مرحله عبور از آستانِ اول در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
نوال به محله قبلی زندگی خود بر می گردد. جایی که همه ساکنین آن به دلیل وضعیت شدید نا امنی در حال مهاجرت می باشند. او به بهانه دیدار شوهرش از شر ماموران خلاص شده و به محله قبـلی که در آن زندگی کرده مراجعه و خاطراتش با وهاب را مرور می کند. او در این مرحله وارد دنـیایی خاص و پر از تهدید شده است.
مرحله آزمون، پشتیبانی، دشمن در داستان دوم ( زمان حال ) :
نوال در این مرحله توسط راهنمایی معلم مدرسه ای ابتدایی در قالب دوست متوجه می شـود که پسرها در کفر ریات نگهداری می شوند. اودر آنجا با ویرانه ای روبرو گشته و عمیقا متاثر می گردد. همانجا توسط پیرمردی رهگذر، آدرسی جدید تحت عنوان ( کمپ دَرسای ) به او داده می شــود. او جهت حفاظت خود، صلیبش راکنار گذاشته و موهای خود را می پوشاند تا بتواند از طریق مینی بوسی که مسلمانان را به آنجا انتقال می دهد به درسا برسد. در بین راه طی آزمونی سخت مسـیحیان افراطی مینی بوس را متوقف کرده و تمام افراد درون آن را قتل عام می کنند. نوال به همراه مادر و دختری مسلمان از مرحله اول جان سالم به در می برد اما برای بیرون رفتن از مینی بوس قبل از آن که بسوزند صلیب خود را عیان ساخته و خود را مسیحی معرفی می کند. او دختر مسـلمان را نیز با خود می برد اما دختر جهت رسیدن به مادرش از او فاصله گرفته و به ضرب گلوله افراطیون کشـته می شود.

ادامه مرحله آزمون، پشتیبانی و دشمن در داستان اول ( زمان حال ) :
جیان همچنان مشغول جمع آوری اطلاعات در باب محل زندگی مادرش می باشد. او بـا برادرش تماسی گرفته و به او اطلاع می دهد که در محلی است که قبلا مادرش ساکن آنجا بوده است. او از طریق پیرمردی، آدرس زنی به نام ( سوها ) را به دست آورده و عازم محل زندگی او می شود. او در جمعی زنانه از طریق فردی که زبان فرانسه می داند نام نوال مروان را در خانه (سوها ) به زبان می آورد.
زنانی که در خانه ( سوها ) نشسته اند نوال را شناخته و اعلام می دارند که خانواده او با رسوایی نابود شده و از جیان می خواهند تا بلافاصله آنجا را ترک کند.
ادامه مرحله آزمون، پشتیبانی و دشمن در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
نوال مروان به کمپ درسا رفته و به دنبال نشانه هایی از فرزندش می گردد اما با تنها چیزی که مواجه می شود ویرانه های کمپ و اجساد ساکنین آن است. در این مرحله طبق آزمون های سختی که مروان پشت سر گذاشته، دوستان و دشمنان او را در راه هدفش می شناسیم.
مرحله رویکرد به درونی ترین غار در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
در این مرحله سرانجام قهرمان به منطقه ای خطرناک رسیده که گاهی در عمق زمین و همان جایی است که مقصود پنهان است و غالبا مرکز فرماندهی بزرگترین دشمنِ قهرمان و خطرناک ترین نقــطه دنیای خاص یعنی ( درونی ترین غار ) به شمار می رود. قهرمان بعد از ورود به این مکانِ خطرناک از آستان دوم خواهد گذشت. نوال مروان از طریق گفتگو با سربازی، جهت آموزش زبان فرانسه به پسر رهـبر مسیحیان افراطی قدم در کاخ او گذاشته و چهره او را با یادآوری تصـویر روی تی شرت هایی که بر تن افراطی ها در هنگام کشتن مسلمانان داخل مینی بوس بود می شناسد.
مرحله آزمایش سخت در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
در این مرحله کفگیر قهرمان در تقابل مستقیم با مهم ترین ترس به ته دیگ می خورد و با احتمال مرگ مواجه می شود. او در مرز درگیری با نیروی متخاصم قرار می گیرد. این لحظه، بحرانی ترین لحظه داستان به شمار می رود و آزمایش سختی است که قهرمان طی آن ظاهرا باید بمیرد تا بتــواند بار دیگر متولد شود. در فیلم نامه ” سوختگان “، نوال مروان روزی که برای آموزش زبان فرانسه به فرزند رهبر مسیحیان افراطی به منزل او می رود با شناسایی دقیق چهره رهبر به حیاط منزل او رفته و او را به ضرب گلوله می کشد.
مرحله جایزه یا تصرف شمشیر در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
قهرمان پس از نجات از مرگ و غلبه براژدها دلیلی برای جشن گرفتن دارد. اکنون او گنجی را که در پی آن بوده به عنوان ” جایزه ” تصاحب می کند. گاهی این گنج یا شمشیر، دانش و تجربه ای اسـت که منجر به شناخت دقیق نیروهای متخاصم می شود. در فیلم نامه ” سوختگان ” نیز نوال با اقدام خــود در جهت کشتن رهبر افراطیها به گنجی از جنس شناخت می رسد که در پی آن بوده و به زعم خود گام مهمی را در جهت هدف سیاسی خود که همانا صلح بوده بر داشته است.
مرحله رویکرد به درونی ترین غار در داستان اول ( زمان حال ) :
جیان طبق آدرس نهایی که در دست دارد راهی کفر ریات می شود. کفر ریات همان زندانی اســت که مادرش را به جرم کشتن رهبر مسیحیان افراطی در آنجا زندانی کرده بودند. او به کمک مردی از تمام سلو ل ها بازدید کرده و به نوعی در مسیر تجربه مادرش قرار می گیرد. او از طریق فردی به نام ( فهیم هارسا) که گویا پانزده سال مراقب مادرش بوده می فهمد که مادرش در زندان به زنِ آواز خـوان معروف بوده و از مقاومت های او می گوید. او به دختر یادآوری می کند که مادرش توسـط فردی به نام ( ابو تارک ) که متخصص شکنجه بوده به شکل متجاوزانه حامله شده و فرزندانش را در زندان به دنیا آورده است. او زنی به نام ( دارش ) را به جیان معرفی می کند که پرستار بچه ها بوده و اعــلام می دارد که او از تمام ماجرا خبر دارد. جیان بلافاصله با برادرش ( سیمون ) تماس گرفتــه و او را در جریان فاجعه قرار می دهد و از او می خواهد تا نزد او برود.
مرحله مسیر بازگشت در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
در این مرحله قهرمان اقدام به پرداختن عواقب برخورد با نیروهای خبیث می کند. قهرمان در مـسیر بازگشت، تحت تعقیب نیروهای کینه جویی که به علت تصاحب شمشیر، اکسیر یا گنج آزرده شـده اند قرار می گیرد. در فیلم نامه ” سوختگان “، نوال در این مرحله به زندان افتاده و متحمل شکنـجه ها و تجاوزهای فراوانی قرار می گیرد. او در این جاست که توسط ابوتارک شکنجه گر حامله شده و دوقلو به دنیا می آورد و جهت حفاظت، آن ها را به پرستاری ( دارش ) می بخشد.
مرحله آزمایش سخت در داستان اول ( زمان حال ) :
سیمون به خواهرش جیان می پیوندد و از طریق یکی از دوستانِ وکیلشان پی می برند که نام برادر آنها ( نهاد می ) بوده و در یتیم خانه ( کفر خوت ) نگهداری می شده است. فردی که یتیم خانه را خـراب کرده نام اش ( ولات شمس الدین ) است و آن دو درخواست ملاقات با او را دارند. سیمون به تنهایی به کمپ درسا رفته و آدرس ولات شمس الدین را می یابد. او به تنهایی به ملاقات ولات رفته و آنـجا اطلاعاتی کامل در به دست می آورد. اطلاعاتی نظیر اینــکه مادرش برای او کار می کرده و همــچنین اینکه ( نهاد می ) همان فردی بوده که به جلادی معتبر در زندان کفر ریات تبدیل شده است.

مرحله تجدید حیات در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
در کتب باستانی می خوانیم که شکارچی و جنگجوی دوران کهن باید پیش از بازگشت به جمع قبیله تطهیر می شد و پیش از بازگشت به دنیای عادی تجدید حیات می یافت. این لحظه دومین لحظه مرگ و زندگی است و تقریبا پاسخ مرگ و باززایی از آزمون سخت می باشد. نیروی مرگ و تاریکی در آخرین لحظه و پیش از نابودی نهایی نا امید می شوند. در فیلم نامه ” سوختگان ” نیز نوال مروان از زندان بر می گردد و با کمک ( ولات شمس الدین ) به کانادا مهاجرت کرده تا در امنیت کامل به ادامه زندگی خود همراه با فرزندانش بپردازد.
مرحله بازگشت با اکسیر در داستان دوم ( زمان گذشته ) :
در این مرحله که آخرین مرحله سفر قهرمان از دیدگاه وگلر می باشد، قهرمان داستان به دنیای عادی بر می گردد اما سفرش در صورتی معنادار می شود که اکسیری چون گنج یا درسی از دنیـای خاص همراه آورده باشد. گاهی اکسیر گنجی است که طی جستجو پیدا می شود، اما امکان دارد که اکسیر، عشق یا آزادی یا عقل باشد و همچنین آگاهی نسبت به این نکته که دنیایی خاص وجـود دارد. در فیلم نامه ” سوختگان ” نیز نوال مروان با اکسیری از رنج و مبارزه در راه آرمان های زندگی اش به کانادا رفته و زندگی خود را در آنجا به همراه دو فرزندش ادامه می دهد.
مرحله جایزه ( تصرف شمشیر ) در داستان اول ( زمان حال ) :
سیمون بعد از شنیدن سخنان ولات شمس الدین به محل اقامت خود و خواهرش بر می گردد. او در ملاقات با خواهرش ابراز می دارد که طبق اطلاعات به دست آورده، برادر و پدرشان یک نـفر بوده است. این جاست که سفر آن دو به نتیجه – اگر چه ناخوشایند – رسیده و پاداش آزمون های سخت را که همانا سفر و جستجو در آن منطقه ناامن بوده را به دست می آورند.
مرحله مسیر بازگشت در داستان اول ( زمان حال ) :
سیمون و جیان بعد از دستیابی به حقیقت امر به کانادا برگشته و طبق اطلاعاتی متوجه می شوند که پدر و برادرشان به عنوان نیروی خدماتی در کانادا مشغول فعالیت است. او را با نامی مستعار پیدا کرده و نامه هایی را که مادرشان خواسته بود تا به او بدهند را تحویلش می دهند.
مرحله تجدید حیات در داستان اول ( زمان حال ) :
نهاد هرمانی ( پدر و برادر جیان و سیمون ) نامه هایی را که آن دو به دستش رسانده اند را قرائت کرده و در هم می شکند. اینجاست که نقاب از چهره حقیقت برداشته شده و از راز زندگی گذشـته اش آگاه می شود و خود را در هیئت پدر و برادری بد کار باز می یابد. سیمون و جیان نیز خود را از دیـدگان او مخفی می سازند تا بدون او به زندگی جدید خود ادامه دهند.
مرحله بازگشت با اکسیر در داستان اول ( زمان حال ) :
جیان و سیمون به دفتر وکیل بازگشته و آخرین نوشته های مادر برای آن دو قرائت می شــود که با جمله ” هیچ چیز زیباتر از کنار هم بودن نیست ” پایان می یابد. اینجاست که متوجه می شویم اکسیر همانا شناخت ریشه ها و بازیابی خانواده با الگویی جدید در کنار یکدیگر است.
پس گفتار
” فرزند مانند چاقویی به زیر گلو می ماند که نمی توان آن را به راحتی کنار زد “
بخشی از وصیت نامه نوال مروان که در فیلم نامه آمده است
=============================تحلیل فیلم============================================

فیلم شعله ها «Incendies » برای نخستین بار در 17 سپتامبر 2010 در کبک به نمایش درآمد. همچنین درجشنواره های فیلم ونیز و تورنتو اکران داشت .
«Incendies » به همراه 9 فیلم دیگر برای بهترین فیلم خارجی نامزد دریافت جایزه اسکار در مراسم اهدای هشتاد و سومین دوره این جوایز در روز ۹ اسفند ۸۹ شدکه به رغم امیدواری منتقدان بزرگی همچون ریچارد هوپر و راجر ایبرت ،سرانجام رقابت را به فیلم در یک دنیای بهتر
( (In the Better World ساخته سوزان بی یر کارگردان دانمارکی واگذار کرد.این فیلم برنده 10 جایزه از جشنواره فیلم آدلاید (Adelaide Film Festival)و هشت جایزه از ( Genie Awards) و گزینش بهترین فیلم کانادایی از سوی انجمن منتقدان فیلم تورنتوگردید.منتقدان نشریات مطرح جهان این فیلم را ستودند و ستاره های بالایی به فیلم دادند. مارک بل (Mark Bell)منتقدFilm Threat می نویسد:تجربه تماشایی! فیلمی رازآلود .برای قرارگرفتن در بالای فهرست رتبه بندی . مارشال فاین (Marshall Fine) در HUFFINGTON POST تاثیرفیلم رادر یک ماجرای هیجان انگیز چونان تراژدی های یونانی می داند.دیوید ایدلشتین ( David Edelstein) از New York Magazineدرباره فیلم نوشت: یک فیلم فوق العاده ، بازی لوبنا آزابالز (بازیگر نقش نوال) فراتر از قدرت تصدیق من است. ریچارد کالیس (Richard coliss) , در نشریه Time می نویسد:یک فیلم واقعی این فیلم فریادگر حماسه ای پر تلاطم ، به شدت عاطفی ودارای چند طرح شگفتی زا است.
برجسته نمایی جزییات قابل توجه فیلم شعله ها « Incendies »
· به نظر من گره بزرگی که فیلم موفق به گشودنش نشده در ورود به داستان وجود دارد.شخصیت نوال با طراحی این پازل پیچیده برای فرزندانش به دنبال چیست؟ ژان و سیمون به فرض دانستن راز زندگی مادرشان به چه دستاورد با ارزشی دست خواهند یافت؟ این چه عهدی بوده که نوال خواستهخ از طریق فرزندانش به جا اورده شود تا روح او به آرامش برسد؟او پس از یافتن ابوطارق می توانست از طریق همان دفتر حقوقی نامه اش را به دست فرزند گمشده اش برساند و لزومی نبود که فرزندانش را بی هیچ ایده ای از رستگاری در چنین مازهای رازگونه ای گرفتار سازد .
· فیلم از بخش های نامنظم و به هم پیوسته ای تشکیل شده که بدون قطع با ظاهر شدن عناوین روی صحنه ما را از اهمیت آن بخش اگاه میکند مانند دوقولو ها،نوال ، ابو طارق
· کارگردان« Denis Villeneuve» هرجا فرصت می کند با ارایه نماهای باز از دشت ها، کوه ها و جاده ها فضاهای ذهنی و درونی شخصیت ها را که به شدت درگر مسایل هستند به جهانی وسیع تر تعمیم میدهدو این نماهای باز به نوعی گویای سیرآفاق و انفس وسفر درونی و بیرونی شخصیت هاست .
· فیلم ازانتخاب دقیق زوایای دوربین و میزانسن های درست و جانمایی استادانه بهره می برد آنگونه که کمتر نمایی را در فیلم می توانید بیابید که به نظرتان بیاید اگر کارگردان دوربین را جای دیگری کاشته بودتاثیرگذار تر از کار در می آمد.
توالی حرکات دوربین و انتخاب نما ها از نماهای متوسط چند نفره به نماهای نزدیک تک نفره گویای شرایط روحی و روانی شخصیت های هر کادر می باشد .و کارگردان بارفت و برگشت اگاهانه به گذشته و حال در بیان دراماتیک داستان بسیار موفق عمل نموده است
عنوان فیلم :

عنوان فیلم شعله ها از سکانس کشتار جمعی و سوزاندن اتوبوس حامل مسافرین مسلمان آن و زنده گذاشتن نوال برآمده ، شعله هایی در مدت جنگ ،زندگی ادم های بسیاری همچون نوال را سوزاند و امید ها و عشق های بسیاری را نابود کرد.
تیتراژ :
تیتراژ فیلم در فضایی تیره با کلمات با رنگ های سرخ و سپید کار شده که موضوع جنگ و صلح را یادآور می شود.
تحلیل داستان فیلم شعله ها «Incendies »
هنگامی که مسئول دفتر اسناد رسمی وصیت نامه ی نوال مروان( Lubna Azabal )مادر ژان مروان (Melissa DésormeauxPoulin) و سیمون مروان ( Maxim Gaudette) را برای انها می خواند، دوقلو ها ناگهان باحقایقی شگفت انگیز در باره ی زندگی خود و مادرشان روبرو می شوند.حقایقی که کشف انها داستان پیچیده ای زندگی مادرو سرنوشت ان دو را به تلخی برایشان آشکار می سازد. داستان فیلم ماجرای کشف یک راز است. رسیدن به ریشه های راستین خویشتن خویش و دریافتن اینکه تا کنون تا چه اندازه نسبت به خود غافل و بی آگاهی بوده ایم و نیل به آگاهی از رازی که ماهیت وجودآدمی را از بن و اساس دگرگون می کند. در اغاز فیلم وقتی وکیل وصیت نامه نوال را می خواند نخستین چالش فیلم رخ می نماید: محتوای وصیت نامه بسیارعجیب است! او درخواست کرده که برهنه وبدون تابوت و دعا خواندن، روی خاک دفنش کنند و سنگ گوری نداشته باشد صورتش رو به زمین باشد آنگونه که از تمام جهان رویگردان شده است و نامش را روی سنگ حک نکنند،زیرا افرادی که به عهد خود وفادار نیستند لایق سنگ قبر نیستند.
هر چه وکیل به پایان خوانش وصیت نامه موال نزدیک می شود ،بچه ها در می یابند که در برابر چه وضعیت پیچیده ای قرار گرفته اند تا انجا که سیمون پیشنها د می کند بی توجه به وصیت مادر او را به شکل عادی و متعارف به خاک بسپارند، اما خواهر تصمیم دیگر گرفته است.مادر در وصیت نامه نوشته که فرزند چون خنجری زیر گلو می ماند و نمی توان به راحتی ان را کنار زد. بچه ها در وهله نخست می پندارند که روی سخن مادر با آنهاست اما در ادامه در خواهند یافت که این اشاره مادر به برادر گمشده شان است. مادر برای دوقولو ها دو نامه باقی گذاشته ، یکی برای پدری که تاکنون فکر می کردند مرده و دیگری برای برادری که از وجودش خبر نداشتند. وکیل پاکتی به ژان می دهد و می گوید بر اساس خواسته مادرشان باید ان را به پدرشان برساند و پاکتی نیز برای برادرگمشده شان و تنها در صورت انجام وصیت است که سکوت شکسته و عهد نگاهداشته شده و می توانند مراسم کفن و دفن عادی برای مادر ترتیب داده و نامش را روی سنگ گورش حک نمایند.
ژان در این میانه پی به سکوت پرمعنا ی روزهای آخر عمر مادرش برده و برای دستیابی به راز خانوادگی اش تصمیم به سفر به لبنان می گیرد.سیمون در آغاز شاید به دلیل بهت و غم از دست دادن مادر نسبت به پیگیری ماجرا بی علاقه است اما درگیری و تاثر شدید خواهر در جریان سفر او را نیز در این سفر ومکاشفه با خواهر همراه می کند. در جریان سفرارتباط خواهر و برادر عمیق تر می شودو به نوعی آن دو در این سفر پخته تر می گردند زیرا این جستجو برای کشف راز مادر آنها را به کشف راز میهن آبا و اجدادی شان می کشاند.مفهوم دوگانه و ارتباط زیبا شناسی دو مفهوم مادر و میهن ؛ اشاره آگاهانه و تعمدی کارگردان یا نویسنده فیلمنانه به نوعی گرایش باستانی و کهن الگو(آرکی تایپ) در ناخودآگاه جمعی بشرنسبت به این دو مفهوم را می رساند.
در مدت سفر آنها در می یابند که مادرشان انسانی متفاوت از آنچه آن دو می اندیشیدند بوده است. گرچه نوال ، مادر دوقلوها در آغاز فیلم می میرد ، اما فلش بک های متعددو توالی آمد و شد درزمان روایت، بخش عمده ای از داستان را برای ما بازگو می کنند .
زندگی نوال نیز سرشار است از سفر و تجربه های تلخ در دوران جنگ های داخلی لبنان،عشق و حرمان،طرد شدن از سوی فامیل، زندان و شکنجه و تجاوزو انتقام...سفر دوقولو ها از کانادا به لبنان و عبوراز خاطرات وشهر ها وقریه ها و جاده هایی که مادرشان سی سال پیش پشت سر گذاشته بود دیگر نه تنها به انگیزه کشف پیشینه خانوادگی و یافتن پدر و برادر گمشده که گویی این خواهر و برادر و تماشاگران فیلم به گذشته اسرار آمیز و پر دلهره یی که در تاریخ پر آشوب کشورلبنان ریشه دارد گام می نهند. آنجا که مادرشان نوال در جریان منازعه قدرت طلبانه ی گروه های شبه نظامی مسیحی و مسلمان همه چیزش را می بازد. او بارها از میان آوارگان و ویرانه ها ، جسد های سوخته و غرق به خون مردم بی سلاح گذشته و چندین بار لوله اسلحه را روی سرش حس کرده،جایی که ده سال را در یک زندان 4 متری سپری کرده و بارها در زتدان شکنجه شده و مورد تجاوز قرارگرفته است.
فیلم گویی بازخوانی روایت تاریخی از کشور لبنان نیز می تواند باشد. بن مایه سفر و رازگونگی آن و تلاش لحظه به لحظه برای پرده برداشتن از راز ها، هر گونه سکون وخمودگی را از فیلم سلب می کند . زیرا همه شخصیت ها و اجزای داستان همواره درفضایی پر تنش و متلاطم و در حال حرکت اند. سفر در حال و همزمان در گذشته کشوری جنگ زده و بازنمود آسیب های ناشی از خشونت افراطی جنگ در یک سطح کاملا فردی (که در ماجرای تلخ خانواده از هم پاشیده و پریشان نوال مروان عینیت و مصداق یافته است)باتصاویری قدرتمند و شاعرانه همراه میشود تا پس از پایان فیلم به پاس اراده انسانی نوال مروان برای زنده ماندن و بهایی که فرزندانش برای برای حقیقت می پردازند؛ کلاه از سر برداریم.
واقعیت زشتی که در پس پشت فیلم نشسته و باعث و بانی رخداد چنین تراژدی شگرفی گشته نقش ویرانگر جنگ و آثار مستقیم و غیر مستقیم آن بر افرادی ست که یا در چالش ورودروی آن هستند و یا بازماندگان آنند اما همچنان از تاثیرات آن در زندگی شان رنج می برند .و نکته تاسف بار در خصوص نقش جنگ برگروه دوم است زیرا گروه نخست به گونه ی مستقیم درگیر جنگ اند وتکلیفشان تا پایان مدت آن مشخص است یا می گریزند یا و می جنگند یا می مانند و یا می میرند اما گروه دوم هزینه های جنگ را می پردازند . بازماندگان بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن را به یاد بیاورید و مجروحان گازهای شیمیایی و معلولان جنگی در کشور خودمان را،و خانواده های انها را .این فقط قسمتی از آسسیب های جنگ است.افزایش میزان فقر و فساد و اعتیاد و تن فروشی در خانواده هایی که سرپرستشان را در جنگ از دست داده اند در مطالعات تاریخ کشور های جنگزده قابل توجه است.به عنوان مثال موضوع تنفروشی در تایلندکه تاامروز بدین جهت تا این اندازه گسترش یافته به دلیل حضور نیروهای امریکایی در منطقه و فقر شدید مردم در زمان جنگ و نیاز انها به پول هایی بوده که سربازان امریکایی برای تفریح شان خرج می کردند.
گویی انهدام و تخریب و خشونت با روح جنگ ها و انقلاب ها عجین است.آنگونه که عاقل ترین مردم نیز در بزنگاه روزگارشان حزم از کف داده و یکسره دیوانگی پیشه می کنند.گویی در دل شورش هاست که روح شرور آدمیان آزادگشته و کامروایی می کند.آنجا که توان مهار وچشم نظارت قدرت کاهش یافته و ادمیان در این افسار گسیختگی ؛ به تلافی سالیان سال التزام و رعایت قانون با روی اوردن به هنجارشکنی و بد اخلاقی و زیرپا گذاشتن اصول به نوعی شرارت در قفس مانده شان را بروز می دهند. و در بیشتر وقت ها چون این تغییر در رفتار آنی و در برهه زمانی مشخص قابل مشاهده است و از سوی دیگر با تخریب و قتل و غارت همراه می شود تکان دهنده و حتا وحشیانه به نظر می رسد.
گویی هر چند سیاستبازان و جنگ سالاران بر پایه طرح و توطئه و نقشه و سوداگری در گوشه سلامت نشسته و فرمان جنگ را صادر می کنند،اما این جهل و تمایلات نهفته به شر و خشونت آدمیانی است که در جامه سربازی که آتش جنگ راشعله ور ساخته و تا نسل کشی ، خونریزی و نابودی پیش می برند.
ابزار جنگ خشونت است و زبانش مرگ و نیستی . جنگ برای ازبین بردن نفرات دشمن و ترساندن آنها از هیچ خونریزی دریغ نمی کند.حتا اگر ابوطارق پشت پنجره ای کمین کند و با تفنگ دوربین دار بچه های کوچک را هدف قراردهد..جنگ همزمان با آنکه جامعه را از توسعه متوازن و تربیت ادمیان فرهیخته و پژوهشگرو ایجاد ثروت و ارزش افزوده باز می دارد،آدمکش هایی را پرورش می دهد که از بی جان کردن آدمیان دیگر لذت می برند.این بیماری جنگ است که با کمال تاسف باید گفت شدت واگیری و ابتلا به ان بالا است.
فیلم می خواهد بگوید برای آنکه جهان را نابود کنی لازم نیست کار دشواری انجام دهی .انسان را از انسانیت و ارزش های انسانی اش خالی کن ...او خود به دست خود همه چیز را ویران خواهد کرد.
شخصیت پردازی شعله ها «Incendies

از نقاط قوت فیلم نگاه انسانی کارگردان به نقش آدمیان دراین روایت است زیرا او نخواسته به هیچ وجه آدم ها را به دو دسته ی خوب و آدم های بد معرفی نماید.در این داستان آدم ها گرفتار در دور باطل خشونت اند و فیلم بدون قضاوت درباب حق و باطل می خواهد بگوید نقش افرینان این بازی تراژیک گاه جلاد اند و گاه قربانی و گاهی نقششان هم به نوبت یا بی نوبت عوض می شود. به یاد بیاورید نقش نوال مروان را که در جایی از فیلم اسلحه به دست می گیرد و رهبر شبه نظامیان مسیحی رامی کشد و به همین دلیل به زندان می افتد. مروان پس از حادثه کشتن مسلمانان سرنشین اتوبوس و مشاهده ویرانه های یتیم خانه ای که ردی از فرزند گمگشته اش داشت و اینکه می پندارد پسرش به دست شبه نظامیان تحت امر همین شخص به قتل رسیده است اقدام به ترور او می نمایدحال آنکه کارگردان نشان می دهد که همین شخص زندگی خانوادگی متعادلی دارد و اصلن شخص خبیث و واجب القتلی نیست. همچنین شخصیت متجاوز و شکنجه گر و آدم کش ابوطارق را به یاد بیاورید که چگونه به کانادا می رود و زندگی بی آزار وخشونتی را در پیش می گیرد در حالیکه دوران بحرانی جنگ از او قاتلی روانی ساخته بود.این شخص نیز قربانی همین شرایط است.
درفیلم شعله ها «Incendies » از همان سکانس نخست با بچه هایی روبرو میشویم که در یتیم خانه دارند موی سرشان را می تراشند .این بچه ها و یکی از انها که با خود نشانی از نفرینی را دارد قرار است تکه آخر پازل کارگردان فیلم باشد.این کودک مستقیم به دوربین می نگرد .گویا وجدان بشریت را مورد پرسش قرارمی دهد.گویی می خواهد بگوید من هم کودکی هستم که که حق زندگی و رفاه ، فارغ بودن از درد و بیماری و گرسنگی و داشتن پدر و مادر دارم .من معصومم .جنگ و جنگ سالاران میخواهند مرا آلوده و گناهکار کنند. این بچه در دوران جنگ به دور از پدر و مادربزرگ می شود و جنگ سالاران او و سایر بچه های یتیم خانه را برای کشتن تربیت می کنند....و اوهر چه از انسانیت خود تهی میشود دست به کارهایی میزند که دیگر جبرانی ندارد. می خواهم بگویم فیلم به شکلی بلند پروازانه می خواهد نشان دهد درچنین شرایطی ودر فرجام کار حتا جلادان نیزخود قربانی اند.
در جایی خواندم که به بازی گرفتن هنرپیشه های غیر عرب (Melissa DésormeauxPoulin) در نقش ژان مروان ( Maxim Gaudette) در نقش سیمون مروان آنها را کمتر باور پذیر ساخته است. من هرچند بازی Maxim Gaudette را منفعل و نه در حد فیلم دیدم اما با این تلقی که این دو نفر می باید حتما باید پوست تیره و موهای فر فری می داشتند ؛مخالفم.زیرا کشورهایی مانند لبنان ، سوریه ،عراق و... عرب زبانند ونه عرب نژاد.عرب ها ی واقعی را باید در عربستان و یمن و امارات ،آنهم نه در آمیخته های چند نژادی دو نسل اخیر ان یافت و با یک جستجوی ساده نژادی در میان مردمان منطقه خاورمیانه خواهیم دید که حتا در کشور های عرب زبان منطقه نیز مردمانی با پوست روشن و موهای صاف دیده می شوند.
هر چند شخصیت مادر در زمان حال حضور ندارد اما قوی ترین پرداخت روی شخصیت نوال مروان با بازی روان و حسی خانم Lubna Azabal صورت گرفته تا آنجا که تماشاگر همراه با خواهر و برادر فیلم با پشت سر نهادن ماجراها و فراز ها و فرود ها سرانجام به شناختی ژرف و عمیق از زنی می رسد که بهترین سال های عمرش را در شکست و سرگردانی و زندان گذرانده و در جایی که همه عوامل و شرایط برای در هم کوفتن مقاومتش بسیج می شوند او با سماجت و هوش سرشار برای زنده ماندن و گذراندن دوران سختی تلاش می کند.
نه ،در این آگاهی رستگاری نیست
جالب است که فیلم می خواهد بگوید گسست عاطفی /روانی ادم ها از آنجا آغاز می شود که در نقطه ای از زندگی به جایی می رسند که حقیقت را نه آنگونه که می پنداشتند روبرو می شوند. در فیلم ، ژان که دستیار استاد ریاضیات در دانشگاه است بااو سخن می گوید (و گویی اصرار کارگردان در آوردن چنین سکانسی تاکید بر قرارگرفتن انسانها در مرز احساس و تعقل در لحظه های دشوار تصمیم گیری است .)استاد به او می گوید داستان پدر و برادر دیگرت گیجت کرده، اما تا راز انها را کشف نکنی به آرامش نخواهی رسید....در ادامه هنگامی که ژان در لبنان با پیرمرد سرایدار مدرسه سخن می گوید پیرمرد به او یادآور می شود:«گاه بهترآنست که همه چیز را ندانی ».
وقتی ژان و سیمون نامه مادر را به برادر گمگشته شان می رسانند،او نیز با دانستن حقیقت دچار پریشانی شده و به تعبیر مادرش زنده نخواهد ماند. واکنش ژان و سیمون را پس از اشکار شدن راز مادر به یاد بیاورید وهنگامیکه سیمون می گوید یک و یک می شود یک ؟ و ژان که تازه در می یابد حقیقت هوایی است که باید به دشواری فرو دادو جام شوکرانی است که نوشیدنش بس تلخ و جانکاه است.
همچنین واکنش نوال را هنگامی که پازل آخر را کنار نخستین پازل می گذارد....سکانس استخر را به یاد بیاورید :دقیقه16:47 ژان در کنار استخر روزی را به یاد میاورد که در حال شنا در استخر است و هنگامی که سر از اب بیرون میآورد مادرش را با حالی دیگرگون میبیند .از اب خارج شده و هرچه جویای حال مادر می شود پاسخ مناسبی نمی شنود.این پازل در نماهای پایانی فیلم کامل می شوددر دقیقه 115:35 اینجا پیش از انکه ژان به آب بزند نوال در حال شنا ست و بصورت اتفاقی حقیقت را در می یابدواما دیگربرای همیشه امکان زندگی را به روال پیشین از دست می دهد.......پریشانی خواهر و برادر در پایان فیلم نیز موید این نکته است که بر خلاف توصیه استاد ریاضی درک حقیقت گاه موجب از هم پاشیدگی و اختلال در زندگی عادی انسان ها می گردد.
درباره جنگ های داخلی لبنان (برای آگاهی)

جنگهای داخلی لبنان به مجموعه درگیری های خشونت آمیزی اشاره دارد که از سال ۱۹۷۵ میلادی به مدت 15 سال میان مسیحیان مارونی این کشور با رهبری حزب فالانژ لبنان و مسلمانان به ویژه اعضای سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) جریان داشت و از مهمترین رخداد های ان اقدام به ترور نافرجام رهبر فالانژهای لبنان «پیر جمیل» وقتل« معروف سعد» از رهبران مسلمان این کشور ، گلولهباران یک اتوبوس فلسطینی در منطقه عین الرمانه که از غرب بیروت به طرف شرق در حرکت بود و کشتن همه ی 30 سرنشین فلسطینی آن در 13 آوریل -1975 که به طور رسمی و بدون هیچ پردهای جنگ داخلی چهره کریه خود را به مردم لبنان نشان داد.
در 1976 نیروهای ارتش سوریه به قصد برقراری توازن قواو به بهانه جلوگیری از تجزیه این کشور وارد خاک لبنان شدند که منجر به ورود نیروهای نظامی لیبی ، عربستان سعودی و سودان و سپس دخالت نیروهای آمریکایی و اروپایی در این معرکه گردید .
از دیگر ماجراهای مهم در هنگام جنگ های داخلی لبنان ترور بشیر جمیل، رئیس جمهور لبنان و رهبر حزب فالانژبود که به تلافی آن، شبهنظامیان فالانژ در تاریخ ۱۶ روز سپتامبر تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲ میلادی،بیش از ۳۵۰۰ نفراز اهالی دو اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان موسوم به «صبرا و شتیلا» را کشتند.
لازم به یادآوری است که در آنسوی مرزو در جنوب این کشور ،اسرائیل که از همان آغاز و پس از جنگ شش روزه با فلسطینیان به شدت درگیری داشت با دامن زدن به این جنگ های خانمانسوز از اخراج سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) بهره مند گردید.هر چند این کامیابی عمر چندانی نداشت.زیرا تحولات منطقه ای پس از تغییر رژیم در ایران در 1357، کنش های سازمان هایی همچون « حزب ا... » درجنوب لبنان «فتح »و« حماس» با حمایت های حکومت ایدئولوزیک ومذهبی ایران از زمان خروج ساف(سازمان آزادیبخش فلسطین) تاکنون موجب رخدادهای مهمی در این کشور و رودر رویی های هولناک با اسراییل واستمرار ترورها و درگیریها بخصوص حملات ارتش اسراییل به لبنان در 1987 و 1982 و2005 ،همچنین بمباران، موشک باران و اشغال مناطق وسیعی از لبنان در منطقه شد بگونه ای که حتا امروز بحران های لبنان به صورت جدا نشدنی در ارتباط با سلسله معادلات منطقهای و بینالمللی قرار دارد.
