خب، میخوام بدون هیچ هشداری اینو بگم و بستگی به خودتون داره که باور کنید یا نه.
اول بذارین یکم روشن سازی کنم(فقط روشن سازی.چندان ربطی به اصل مطلب نداره):
ببینید، یه مطلب یه جا خوندم درباره اینکه عروسک آنابل واقعیه.البته شبیه فیلمش نیست.یه عروسک پارچه ای با چشم دکمه ای بود و همون داستانا براش پیش اومد و الطان توی موزه نگهش میدارن.به جا گفته بودن که یه زوجی یه بار به این عروسک خندیدن، بعد تو راه برگشت از موزه تصادف کردن.
یه جای دیگه درباره این خوندم که حدود چهل سال قبل،توی یه کمپی توی جنگل چند تا بچه میخواستن سرایدار کمپ رو بترسونن،به خاطر همین یه جمجمه مصنوعی ساختن و توی چشماش شمع گذاشتن و بردن توی اتاق سرایدار که خواب بود.بعد به کوبیدن رو پنجره بیدارش کردن و طرف بیدار که میشه از ترس شلنگ تخته میندازه و جمجمه می افته و شمع داخلش به بطری الکل میخوره و طرف سراپا آتش میگیره و بعد به داخل جنگل فرار می کنه.اینطور که میگن هنوز توی جنگله و با هرچیزی که پیدا کنه،از آدم تا حیوان،خودشو سیر می کنه و کسایی که نزدیک جنگل بشن رو می کشه.
ببینید،قضیه عروسک آنابل واقعیه.این اتفاقی که برای زوج ها افتاده هم واقعیه.ولی اون داستان سرایدار و جنگل یه افسانه محلی آمریکاییه.نکته اینجاست که هردو داستان باورنکردنی و جذاب هستن ولی آنابل واقعی و سرایدار سوخته الکی.منظورم اینه که مرز بین واقعیت و خیال چیزی جز یه خط به باریکی تار مو نیست.اینجور داستانا زیادن.به ما بستگی داره که اونارو واقعی تلقی بکنیم یا نه.
همه ما،تصور یه موجود دارای ذهن هوشمندیم.ذهن ما همیشه و هر وقتی در حال ساخت و سازه.حتما شما هم بعضی مواقع توی ذهنتون آدما و شخصیت هایی رو ساختین و پردازش کردین.حالا فکر کنید اون آدما، فکر کنن واقعی هستن و خودشون تصمیم می گیرن.مثلا فکر کنید شما یه نویسنده هستین و دارین یه داستان مثلا جنایی یا ترسناک می نویسین.یکی از مهم ترین بخش های داستان شخصیت ها هستن؛شخصیت اصلی،شخصیت های مکمل،شخصیت منفی و...
حالا فرض کنید شخصیت اصلی داستان شما یه پلیسه.شما براش یه خانواده،یه خونه،یه شهر،یه دشمن، یه دوست و چیزهای مختلف دیگه میسازین.فرض کنیم دوستش همکارشه.فرض کنیم دشمنش یه قاچاقچیه.برای قاچاقچی هم همدست میسازین،برای همکارش هم خانواده میسازین،برای هر دو خونه ای،پناهگاهی و  نتیجه شهری با یه عالم شخصیت فرعی می سازین.برای هر کدوم هم یه اعتقاداتی،مثل اعتقاد به عدالت،اعتقاد به قانون،اعتقاد به خدا و غیره.
حتما میگین اینا همه الکی هستن نه؟حالا فکر کنید اینا واقعی باشن.یعین همه اون شخصیت ها و فضا های رو کاغذ واقعی باشن.مطمئنا اونا فکر نمی کنن که الکی باشن درسته؟به چیزی شک نمی کنن،فکر می کنن خودشون دارن تصمیم می گیرن و...
تا حلا شده آدمایی ببینید و فکر کنید چرا این آدما وجود دارن؟آدمای سفید(الکی).توی دنیا،چه دنیای ما و چه داستان،ادمای سفیدی هستن که مرگ و زندگی اونا برای اکثریت معنایی نداره.ولی در این بین کسایی هم هستن که وجودشون مهمه.یعینی شخصیت های اصلی.شخصیت هایی که ذهن خدا خلقشون کرده.مثل نقش های اصلی کتابا و فیلما.ممکنه بگین دارم چرت و پرت میگم،ولی شما به من بگین چقدر شباهت و تفاوت بین ذهن انسان با فضا می بینید؟اصلا ما،نسل انسان، چقدر از این دو مورد اطلاعات داریم؟
کسی چه میدونه شاید شما هم خدای دنیای دیگه ای باشین.
لطفا نظرتون رو بگین.