طرفداری/ همه چیز ساده شروع شد. تعدادی نوجوان در کافه ای در دورتموند. شاید از روی تفکرات عجیب و غریب جوانان و شاید هم از روی جاه طلبی و حتی مستی!
تولد عشق سیاه و زرد. تعدادی جوان تصمیم به تاسیس یک باشگاه فوتبال گرفتند. باشگاه ورزش های توپی بروسیا دورتموند. مردم به آنها اعتماد داشتند. بهای تاسیس دورتموند مقابله با قدرت های اصلی شهر یعنی کشیش ها بود. مردم شهر به جوانانشان اعتماد کردند. از عقاید آنها دفاع کردند. شانه به شانه آنها جنگیدند. در مقابل همه چیز ایستادند. آنها به نوجوان های شهر اعتماد کردند. مهم نبود اهل لهستان باشند یا آلمان، مهاجر باشند یا ژرمن هایی اصیل، کارگر باشند یا سرمایه دار. آنها اهداف و عقایدی داشتند که برای مردم دورتموند قابل احترام و ارزشمند بودند. و در نهایت فلسفه دورتموند در همان چند ماه اول تاسیس شکل گرفت. اعتماد به جوانان...
جنگیدن ادامه پیدا کرد. جنگیدن با زندگی. زندگی بی رحم که با رسیدن جوانان دورتموندی به هدف والایشان مقابله می کرد. آنها پای اعتقادادشان ایستادند. مردم شهر پشت آنها بودند. بسیاری از آنها معنی فوتبال را نمی فهمیدند شاید فقط تصوری در حد جمله "22 نفر به دنبال یک توپ می دوند" اما کسی برای فوتبال دیدن به استادیوم نمی رفت بلکه برای اعتماد و افتخار به اهداف و تلاش های فرزندانشان از آنها حمایت می کردند. اولین بازی رسمی دورتموند در مقابل بوخوم شکل گرفت. دورتموند در آن بازی توانست بوخوم را با نتیجه 9-3 شکست دهد!
این آغازی بر ماجراجویی جذاب و چند صد ساله بود. همواره ریسک. همواره اعتماد. همواره عشق. تشویق و حمایت حتی در ناامیدی. مهم نبود تماشاگران ناراحت باشند یا خوشحال، در هر صورت باید به مردان درون زمین انگیزه می دادند.
تاریخی غنی و بسیار پر فراز و نشیب. اولین قهرمانی در سال 1956. شروع ماجراجویی ها. ادامه دادن مسیر امیدوار کننده. قهرمانی در سال 57. دو قهرمانی پیاپی. رسیدن به دهه پر فراز و نشیب 60. از قهرمانی لیگ در سال 63 تا قهرمانی مقابل بیل شنکلی در فینال جام در جام 66. بازی تماشایی زیگفرید هلد. جوانی از سودتنلند. زوج دیوانه کننده با لوتار امریش. دلبری تیلکوفسکی تیز چنگال و دفاع از دروازه دورتموند تا پای مرگ. جوانی از شهر دورتموند. دورتموندی بودن تیلکوفسکی باعث شد او خیلی زود بین هواداران این تیم معروف شود. 99 بازی برای دورتموند. او 99 بازی برای این تیم انجام داد اما هنوز هم از تیلکوفسکی به عنوان یک اسطوره یاد می شود. دهه 60 خاطراتی طلایی برای دورتموندی ها خلق کرد. از آمار شگفت انگیز لوتار امریش تا پاس های طلایی زیگی هلد. از تیر خلاص لیبودا بر پیکر لیورپول تا سوپر سیو های تیلکوفسکی. از درخشش بازوبند کاپیتان پاول تا هوادرانی دیوانه و عاشق. نگاهی امیدوار کننده. چشم به آینده ای درخشان. نویسندگان تاریخ. دورتموند در دهه 60 به شخصیتی اروپایی دست یافت.
و اما ادامه مسیر پر فراز و نشیب. دورتموند در دوران تاریکی به سر می برد. دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد تاریک ترین قسمت های تاریخ دورتموند بودند. تیم به قهرمانی دست نیافت. همه از اوضاع خسته شده بودند. شکست در روهر. تحقیر های متوالی برابر تیم های مختلف. دورتموند به یک قهرمان نیاز داشت.
قهرمان دورتموند از کلن می آمد. مردی از برگهاوسن. نوربرت دیکل. او قرار بود دوباره روح دورتموند را ترمیم کند. او قرار بود کاری کند که دورتموندی ها دوباره خودشان را باور داشته باشند. مهاجمی دیوانه که برای دورتموند و هوادارانش ساخته شده بود. دیوانه ای که عاشق فوتبال بود. علی رغم مصدومیت های متفاوت، همیشه آمده جنگیدن بود. دو فصل درخشیدن در دورتموند و در نهایت فصل آخر فوتبال. بازی آخر زندگی. بازی مرگ و زندگی. دورتموند در مقابل وردربرمن. خبر رسید که نوبی توانایی بازی کردن ندارد. زانویش ترک خورده بود. او به دلیل مصدومیت می خواست از فوتبال خداحافظی کند. بازی کردن در فینال دی اف بی پوکال بزرگترین ریسک ممکن بود زیرا یا به قهرمان تبدیل می شد یا خانه نشینی ابدی. درست در لحظه ای که وستفالنی ها ناامید شده بودند نوبی اعلام کرد آماده جنگیدن است. شوالیه ای شجاع با زانویی ترک خورده و شمیری در دست به سوی اژدهای بی رحم تاریخ می شتافت. دورتموند وردربرمن. استادیوم المپیک برلین. نوبی در آن بازی با دبلی به یاد ماندنی و یک ضربه روپای بی نقص نام خود را در کتاب اساطیر دورتموند حک کرد. او اکنون گوینده وستفالن است.
و ادامه ماجرا. دهه 90. سال 89 نوید بخش دورانی طلایی در تاریخ دورتموند بود و اینگونه نیز شد. تیم رویایی هیتسفلد توانست دو بوندسلیگای پیاپی کسب کند و علاوه بر آن به اولین قهرمانی بروسیا دورتموند در تاریخ چمپیونز لیگ نیز دست یابد. بازی دورتموند-منچستر در نیمه نهایی یو سی ال و بازی با یوونتوس در فینال رقابت ها، مهیج ترین بازی های فصل دورتموند بودند. در یک بازی فوق العاده در وست فالن، دورتموند توانست با نتیجه 1 بر 0 منچستر یونایتد را شکست دهد. اما بسیاری از عاشقان فوتبال، و حتی دیوانه های دورتموندی، انتظار داشتند که تیم سر الکس فرگوسن با حضور بزرگانی مانند اریک کانتونا ، اندی کول ، دیوید بکهام ، پیتر اشمایکل ، پل اسکولز و رایان گیگز در اولدترافورد پیروز شوند. دورتموند به لطف هیتسفلد اعتماد بنفس زیادی داشت.لارس ریکن. جوان با اعتماد بنفس. تنها بعد از 8 دقیقه گل اول دورتموند را در اولترافورد به ثمر رساند تا دورتموند خیلی زود از حریفش پیش بیوفتد. یک ضربه بی نقص به کنج دروازه اشمایکل افسانه ای. گشودن دروازه اشمایکل کار هر کسی نبود. به زانو در آوردن منچستر 97 اراده و انگیزه ای آهنین می خواست. دورتموندی ها در حال موفق شدن بودند. وست فالنی ها تشنه پیروزی بودند. همه امیدوار شدند. دورتموند در دفاع بی نظیر بود. اما اگر یورگن کوهلر نبود، شاید دورتموند 5 یا 6 گل دریافت میکرد. یورگن کوهلر با در آوردن سه توپ روی خط دروازه، هوادران منچستر را تا حد دیوانگی رساند. اما تاثیر گذار ترین لحظه، صحنه ای بود که یورگن کوهلر درحالی که از پشت روی زمین افتاده بود، توانست توپ اریک کانتونای افسانه ای را دفع کند. دورتموند به لطف لارس ریکن و دفاع درخشان به فینال رقابت ها راه یافت.
زندگی ادامه یافت. زندگی وستفالنی ها با دورتموند. متاسفانه دورتموند به دوران تاریک نزدیک شد. بحران های مالی، ساز جدایی بازیکنان و جدایی اوتمار هیتسفلد باعث شد دورتموند وارد بحران شود. بحران مالی سال 2000 و در ادامه فاجعه 2005...
و داستان تاریک و تلخ دورتموند. تیم در خطر از بین رفتن. مگر می شد دورتموندی وجود نداشته باشد؟ کسی تحملش را نداشت! حتی فکر کردن به آن هم آزار دهنده بود. تصور آن برای مردم دورتموند غیر ممکن بود. دیگر عصر هایی جذاب در کار نبودند. کسی برای عبادت نمی توانست به وستفالن برود. دیگر وستفالنی وجود نداشت. اما به لطف هانس یواخیم واتسکه همه چیز ختم به خیر شد. دورتموند زنده ماند و آماده ادامه دادن...
فصل ها یکی پس از دیگری رفتند. تا اینکه یورگن کلوپ استخدام شد. باز هم قهرمانی دیگر که باید ناجی دورتموند می شد. او باید فلسفه تیم را احیا می کرد. روح دورتموند نیاز به ترمیم داشت. و یورگن اینجا بود.
از من نپرسید سبک بازی دورتموند چگونه خواهد بود. من نمیخواهم دورتموند را با پیراهن های زرد رنگ بشناسید. من میخواهم تیمم به گونه ای بازی کند که اگر با پیراهن قرمز رنگ به میدان برویم هواداران بگویند: اوه! این تیم فقط دورتموند می تواند باشد!
کلوپ بذر دورتموند را در همان فصل اول کاشت. یک تیم ترسناک و متحد. یازده دیوانه. فصل را بدون شکست در بازی های خانگی تمام کردیم. یکی از شگفت انگیز ترین بازی های آن فصل بازی دورتموند _ شالکه بود که با نتیجه 3 بر 3 به پایان رسید. جایی که گگن پرسینگ یورگن کلوپ متولد شد.دو فصل اولی که کلوپ به دورتموند آمد، جنون آمیز ترین مقطع تاریخ دورتموند بود. جامی گرفته نشد. رتبه خوبی نیز نداشتیم. کسی به رتبه فکر نمی کرد. همه مشغول دیدن بازی دورتموند بودند. می خواستند ببینند یورگن تازه وارد چگونه کار خواهد کرد. بعد از 2004 تیم روز خوشی نداشت. مردم به وست فالن نمی آمدند تا پیروزی ببینند می آمدند تا بازی جنون آمیز دورتموند را ببینند. می آمدند تا فریاد های وایدنفلر را ببینند. می آمدند تا ببینند چگونه اشملتزر تازه وارد دده افسانه ای را میخ بر نیمکت کرد. آری؛ مردم می آمدند تا یک بازی وست فالنی ببینند. و همان چیزی شد که دلتنگش بودیم.
سال شگفت انگیز 2010/2011. دورتموند قهرمان بوندسلیگای آلمان شد. ما انتظارش را نداشتیم. همانگونه که آکی واتسکه گفت ما برای قهرمانی آماده نبودیم! باشگاه فکر می کرد حداقل 5 سال دیگر قهرمان خواهند شد اما یورگن کلوپ همه چیز را تغییر داد. او دوباره روح دورتموند را ترمیم کرد. هیچ انتظاری از مدیریت نداشت. خرج زیادی برای دورتموند نداشت. او فقط کار خودش را می کرد. وقتی وارد زمین می شد، دیوار زرد را منفجر می کرد. 25000 نفر بالا و پایین می پریدند و دیوانه می شدند. پایه های دورتموند از جنس عشق و اشک و جنون بود. دورتموند تخریب شده بود و یورگن کلوپ بر روی خاکستر خانه ای ساخت که تمامی وست فالنی ها به آن می بالیدند.
یورگن کلوپ قلم به دست شد. او می خواست دفتر تاریخ را نقاشی کند. او آماده تاریخ سازی بود. تیم اعتماد به نفس بالایی داشت. اکنون به عنوان قهرمان آلمان به بازی می رفتند و همین برای پیروزی کافی بود. یورگن کلوپ به چمپیونز لیگ رسیده بود. او نمی دانست چگونه با آن رفتار کند به خاطر همین فاجعه ای به ثبت رساند اما دوگانه داخلی نه تنها عمق فاجعه را از بین برد بلکه دورتموندی ها را بر روی قله ی افتخار نشاند. پیروزی های ارزشمند در مقابل بایرن مونیخ غول بد شانسی را از پای در آورد و دورتموند دوباره بر بام فوتبال آلمان ایستاد.
دورتموند در فصل 2013 به فینال یو سی ال رسید اما با تلخ ترین روش ممکن در مقابل باواریایی ها شکست خورد. شکستی تلخ که دورتموند را وارد بحران جدیدی کرد. خیانت ستاره ها بر تلخی آن افزود.
در طی 3 سال، به اندازه 30 سال حسرت کشیدند. یورگن تیر خلاص را زد.
یورگن نیم فصل افتضاحی داشت. هواداران اعتراض کردند. او بیدار شد و تیم را از رتبه 17 جدول به 7 جدول رساند. اما زمان خداحافظی بود. او گفته بود که قراردادش را تمدید نخواهد کرد. گفته بود که می رود. اما کسی انتظارش را نداشت خداحافظی این گونه باشد. طعم تلخی داشت. تلخ تر از جدایی ماریو. مصدومیت مارکو. خیانت لوا. ورشکستگی باشگاه...
از دست دادن سهمیه اروپا. حذف در چمپیونز لیگ. شکست در فینال دی اف بی پوکال و پایانی تلخ برای یورگن کلوپ. او رفت. اما تا ابد در آسمان رویاهایمان پرواز خواهد کرد. کسی که زندگی ما را نقاشی کرد. برایش اشک ها ریختند. یک پدر واقعی. منجی باشگاه. شوخ طبع مو طلایی. خشن دیوانه. یک وست فالنی. و پایان. می ترسیدیم. نه بخاطر اینکه کلانتر شهر را ترک کرده بود. بخاطر اینکه نمی دانستیم چه آینده ای در انتظارمان است. ترس از ندانستن وحشتناک است.
و این آخرین نمایش تئاتر رویایی دورتموند بود. اکنون صحنه خالی از هرگونه نمایشی ست. فلسفه ای نمانده. دورتموندی که می شناختیم خسته تر از همیشه است. روح دورتموند زخمی ست. لحظه ای توماس توخل لحظه ای پیتر بوش و گاهی فاوره. هیچکدام کلانتر های خوبی نبودند. اما "زخم ها دریچه هایی برای ورود نور به بدن هستند". ادین ترزیچ جوان نوید طلوع دورتموند در آسمان فوتبال را می دهد. او می تواند قهرمان بعدی دورتموند باشد. هنرمند بعدی این تئاتر دیوانه وار. و این تمام تاریخ پر فراز و نشیب دورتموند بود. تمام این مدت هوادرانی شگفت انگیز پشت تیم ایستادند. تک تک آنها دورتموند را بیشتر از جانشان دوست دارند و اکنون همه بابت دورتموندی بودنشان احساس غرور خواهند کرد. 111 سالگی بروسیا دورتموند. میراثی 111 ساله که هرچند سال به یک نسل سپرده می شود. به دستان نه. به دل آن ها. و از ته دل خوشحالم که من نیز یکی از آنها هستم و خواهم بود.