سـینه مالامال درد اسـت ای دریـغــا مرهـمی
دل ز تنهــــایی به جـان آمــد خدا را همـدمـی
چشـــم آســایـش که دارد از سـپــهر تــیــز رو
ســاقـیـا جـامــی به مـن ده تـا بـیـاســایم دمـی
در طریق عـشق بازی امن و آسایش بلاســت
ریـش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمـی
اهـل کام و ناز را در کـوی رنـدی راه نیســت
رهروی باید, جهانسوزی, نه خامی, بی غمـی
آدمـــی در عـالــم خـاکـی نـمـی آیــد بــدســـت
عــالـمــی دیـگـــــر بـبـایـــد وز نـــو عـالـمــی
زیـرکی را گفتم این احوال بین خنـدیـد و گفـت
صعب روزی, بوالعجب کاری, پریشان عالمی