سلام.
از سوررئال چه میدانید؟ تنها چند جمله که از ویکیپدیا خواندهاید یا آن را از آثار “سالوادور دالی” میشناسید؟ آیا تا به حال نام Andre Breton به گوشتان خورده است؟ اینها چه ربطی به سینما دارد؟ یا دیوید لینچ؟ او در یک کلام نقاش سوررئالیست سینما است.
هاج و واج ساعتها به صفحه مانیتور و تصاویر تابلوهای دالی یا آراگون نگاه میکردم، یعنی نقاش منظورش از این تصاویر عجیب چیست؟ اصلاً منظوری دارد یا تنها میخواهد مخاطب را سرکار بگذارد؟! در دانشگاه به جای خواندن کتابهای کامپیوتر و نرم افزار کتابهای فلسفی و هنری به دست میگرفتم، کتاب شورشیان، هنر قرن بیستم نوشتهی لوردانا پارمزانی، به من یاد داد که چگونه به یک تابلویِ سوررئال نگاه کنم. اما در این میان لینچ و بزرگراه گمشده مرا به ورطه سوررئال برد…
به مانند کسی که میخواهد شنا یاد بگیرد به جای استخر به درون اقیانوس آرام شیرجه میزند، دیوید لینچ نیز با من (و شاید خیلیهای دیگر) همین کار را کرد. او مرا یک راست به درون اقیانوسی از تصاویر عجیب، رویاگونه و یا اوهام برد، انگار ماده توهم زا مصرف کرده باشم. به نظرم این تفسیر ژیژک بر آثار لینچ میتواند تماماً بازگو کننده فلسفهی او باشد، او در کتاب “هنر امر متعالی مبتذل” میگوید « کلِ هستی شناسی لینچ مبتنی است بر ناهمخوانی میان واقعیت که از فاصلهای اَمن به آن نگریسته میشود، و نزدیکی مطلقِ امر واقعی به آن».
جریان پنهان ترس
دیوید لینچ در 20 ژانویه 1946 در میسولا، مونتانا به دنیا آمد. پدرش دانشمند محقق بخش دولتی بود و درآمد خوبی داشت. بخاطر شغل پدرش او هرگز در یک جا ماندنی نبود همین امر شاید باعث به وجود آمدن دیدگاه مغشوش او از روزمرگی شد. او از بین سه فرزند خانواده بزرگترین بود و بیشتر دوران زندگیش را در بیرون از خانه گذراند. عضو “پیش آهنگ عقاب” بود و در مراسم معارفهی جان اف. کندی در 1961 شرکت داشت. میراث کودکی لینچ بر تمام فیلمهایش سایه انداخته؛ به نظر میآید همگی در دهه ی 50 خوش و شاداب اما در عین حال همراه با جریان پنهان ترس و هراس، اتفاق میافتند.
بیوگرافی کوتاه دیوید لینچ / از نقاشی تا سینما
اوایل دهه 90 بعد از ملاقات با Bushnell Keeler نقاش، دیوید به نقاشی علاقه مند شد. او قسمتی از استودیوی او را اجاره کرد و به همراه دوستش جک فیسک، که بعداً نقش مهمی در اکثر تولیدات او داشت، آثار هنریش را خلق میکرد. او در مدرسهی موزه هنری بوستن ثبت نام کرد، حتی سفری کوتاه به اروپا داشت اما هیچ چیزی عایدش نشد. او در بازگشت در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا در فیلادلفیا ثبت نام کرد.
در نقاشی شیوهای اکسپرسیونیستی بَدَوی را دنبال میکرد و مجسمههای مکانیکی میساخت. همین نزدیکی به هنرِ متحرک و آگاهی از محدودیتهای بوم ایستا او را به سمت فیلم و سینما سوق داد. دیوید لینچ اولین فیلمش را روی حلقهی فیلم یک دقیقهای با جک فیسک ساخت که اثری درخور توجه از آب در آمد. با اینکه مخارج همان اثر یک دقیقهای برای آن دو نفر گران تمام شده بود و تصمیم داشتند بیخیال فیلم سازی شوند اما اقبال به روی دیوید جوان لبخند زد. اچ. بارتن واسرمن به آن دو فیلم دیگری سفارش داد. اینگونه بود که مشهورترین فیلمساز سوررئالیست سینمای امریکا وارد دنیای تصویر شد.
سه عنوان برتر دیوید لینچ :
کلّه پاکن / ERASERHEAD
باورتان میشود دیوید لینچ برای ساخت این فیلم (Eraserhead محصول سال 1977) تمام سطل آشغالهای یک کوچه را میگردد تا لوازمی را که برای صحنههای فیلم لازم داشت بیابد، و در کمال تعجب آنها را یافت! اولین فیلم بلند دیوید لینچ اما سختترین آنها بود. برای تأمین زندگی خود و خانوادهاش روزنامه فروشی و کارگری ساختمان نیز انجام داد. کلّه پاکن یک فیلم سوررئالیستی است که بیشتر به رویا میماند، مرد سیارهای صاحب قدرت با رها کردن اسپرمی سرنوشت هِنری همیشه سرگردان را در اختیار دارد و هنری نیز بدون هیچ هدفی در زندگی منفعلانه پذیرای تقدیر میشود.
هنری با آن مدل موهای عجیب پُف کرده در زمینهای مخروبه صنعتی پرسه میزند، اصلاً و ابداً به محیط پیرامونش اهمیتی نمی دهد. او و دوست دخترش حتی نمیتوانند مراقب خود باشند چه برسد به نوزادی عجیب الخلقه، که هنری بخاطر کنجکاوی او را میکشد. ممکن است از داستانی چنین نگران کننده این تصور ایجاد شود که فیلم هولناک و ناامید کننده است، اما برعکس کله پاک کن عجیب و آزار دهنده ولی در عین حال به شدت خنده دار و مضحک است. خط میان قساوت و طنز در آن بسیار باریک است، و در دنیای لینچ وحشت، ترس و درد به همان اندازه ی زندگی، حاوی طنز است.
صداگذاری فیلم در حد شاهکار است و دیگر نوآوری فیلم که حیرت انگیز است و در عین حال ابتکاری، نوزاد و حرکات تخم چشم و دهانش شاهکاری در مدل سازی است. لینچ همواره از توضیح چگونگی ساخت آن طفره رفته است.
بزرگراه گمشده / LOST HIGHWAY
اولین فیلمی که من از دیوید لینچ دیدم همین بزرگراه گمشده (محصول 1997) است. فیلمی که مرا به اقیانوس تاریک و وهم آلود، در عین حال پرشورِ هیجان انداخت تا سوررئال را یاد بگیرم. لینچ در این اثر بیشترین تکیهاش بر شعور بیننده است و فرض گرفته که شما سرنخهای فیلم را میگیرید و از داستان لایه لایه آن سر در میآورید. اگر هرچه را که نشان داده میشود ظاهری بپذیرید، داستان ساده انگارانه، سطحی و مبتذل جلوه میکند.
نکته دیگر فیلم این است که شما در سینما با صحنههایی همچون موجودات فضایی یا انفجارهای بزرگ و غیره حیرت میکنید و انگشت به دهان میشوید، شاید باور کردن اینکه موجودی فضایی از سیارهای دیگر به ما تلفن کند باورپذیرتر است تا آن که در یک لحظه آدمی عادی به آدمی دیگر تبدیل شود. لینچ در این فیلم شما را در سوررئال غرق میکند اما دستان شما را نمیگیرد! این شما هستید که باید بتوانید لایهها را کنار بزنید تا واقعیت را از اوهام تمیز دهید…

جاده مالهالند / MULHOLLAND DRIVE
جاده مالهالند (محصول 2001) فیلمی است که در ابتدا قرار بود سریال شود اما بنا به دلایلی لینچ نتوانست آن را تبدیل به سریال کند، پس در نتیجه نسخهای سینمایی از آن را تهیه کرد. اگر در نگاه اول چیزی از فیلم سر در نیاوردید اصلاً ناراحت نشوید، شما تنها نیستید. فیلم، پر است از فضاسازیهای بی شمار، از حرکت خودرو تا صداهای مختلف، رنگ بندیهای متنوع و جذاب، که گاهی به مانند یک فیلم ساده میماند، در لحظهای دیگر تبدیل به درامی جنایی و رازآلود میشود.
در واقع لینچ بعد از این همه سال تجربه فیلمی ساخته که از نظر بسیاری از منتقدین برترین فیلم سوررئال سینما تاکنون است. جایی که حتی لینچ در شخصیت پردازی هم شما را گول میزند و درست جایی که فکر میکردید کاراکترها را میشناسید و سرنخ ها را گرفتهاید شما را فریب میدهد. در واقع دیگر نمیدانید و شاید نمیتوانید واقعیت را از غیرواقعی بشناسید و اینجاست که لینچ دوباره شما را در اقیانوس تصاویر سوررئال رها میکند…
مرد فیل نما،مخمل آبی،و سریال تویین پیکس از دیگر آثار دیوید لینچ بزرگ میباشد.
دوستانی که دنبال فیلمهایی هستند که بعد از دیدن آن چندساعتی درگیر آن باشند بدون فوت وقت فیلمهای لینچ را ببینند.
شب خوش