Amir De jongیه بار راهنمایی بودیم سر انگشت گذاشتن به یکی از بچه ها این مخبرا لوم دادن به ناظم
آقا اینم منو برد پایین به خاطر سابقه ی خرابم گفت آقای مدیر پرونده ی حسینی رو بیار این دفعه دیگه اخراجه آقا منم کصخلیم عود کرد داد زدم: پرونده رو بیارید دیوثا این مدرسه لیاقت منو نداره، باید از خداتونم باشه من این جا درس میخونم هاااااای نفس کش.
بعدش چند تا معلم و خایمالاشون اومدن با تیپا پرتم کردن بیرون
منم اعصاب داغون؛ شماره ی ناظم رو از یکی از بچه ها گرفتم بعد از ظهرش بش زنگ زدم گفتم: آقای رضایی، همسر و دوتا بچه های شما رو گروگان گرفتیم اگه همین الان نیاید به ما کون ندین میکشیمشون
اونم یه لحظه گرخید بعدش داد و بیداد که اهای پفیوزا اگه مردین بیایین سراغ خودم چکار ناموسم دارین کصکشا
بعدش یکی از بچه ها صدای جیغ و فریاد دراورد بش اشاره کردیم مشنگ پیاز داغشو زیاد نکن یهو قطعش کرد. منم یه لحظه به خودم اومدم دیدم ای دل غافل نفهمه کار من بوده باشه بدبخت شم
هیچی اون کصخلم زنگ زده بود خانم بچه ها فهمیده بود لاف اومدیم
منم یه هفته بعدش با شیرینی و چند تا آشنا رفتم برا عذرخواهی ناظم کشیدم کنار گفت اسکل نمیگی شاید شمارتو میدادم پلیس میومد دستگیرت میکرد منم با خنده میگفتم ناموسا رد داده بودم شرمنده
خلاصه شانس اوردم بیشتر از این رد نداده بودم وگرنه جنگ سختی درمیگرفت