اونموقع ها که محصل بودم
دقیقا از سال اول دبیرستان همش به دختر فکر میکردم
یه مدرسه دخترونه هم نزدیک مدرسمون بود
همیشه منتظر بودم زنگ کلاس بخوره و تعطیل بشیم تا با دوچرخم برم جلوی دخترا خودنمایی کنم
تعطیل که میشدن یه گله دختر میومد بیرون و اون لحظه من احساس میکردم خوشبخت ترین آدم دنیام
با دوچرخه ویراژ میرفتم تک چرخ میزدم جوری هم رفتار میکردم که اصلا دخترا واسم مهم نیستن ، در حالیکه قلبم برای دخترا میتپید
یه روز زود تعطیل شدیم ، با دوچرخم رفتم تو یه پارکی منتظر نشستم تا دخترا تعطیل شن برم واسه خودنمایی
خلاصه رفتم دیدم از ما بهترون زیاده طرف سواری داشت اومده بود دنبال خواهرش ، بقیه هم نگاهش میکردن و پسر ایده ال خیلی از اون دخترا بود
منو کی دوس داشت هیچکس ، من فقط دوچرخه داشتم و فقط با همین دوچرخه میرفتم مدرسه و میومدم