King (سال 1994)
انیمه: Kimba the White Lion (سال 1965)
اولین بار اوساما تزوکا که به پدر مانگا معروف است مانگای Kimba the White Lion (کیمبا شیر سفید) را در سال ۱۹۵۰ طراحی کرد و بر اساس آن یک سریال انیمه در ۱۹۶۰ ساخته شد که در امریکا هم به نمایش درآمد. بعدها که والت دیزنی انیمیشن The Lion King (شیرشاه) را در سال ۱۹۹۴ اکران کرد بحثهای فراوانی در مورد ایدهبرداریش از اثر ژاپنی شکل گرفت. هر دو اثر شخصیتها، سکانسها و ویژگیهای مشابه زیادی داشتند. حتی متیو برودریک که صداپیشگی نقش بزرگسالی سیمبا را در شیرشاه بر عهده داشت اعلام کرد که ابتدا فکر میکرده در حال کار بر روی نسخهی امریکاییکیمبا است. اما راجر آلرز کارگردان شیرشاه تاکید کرده تا اتمام ساخت فیلم با نمونهی قدیمیتر آشنایی نداشته است، هرچند آلرز سابقهی زندگی در توکیو و کار انیمیشن در آنجا را در دهه ۱۹۸۰ داشته است؛ یعنی همان زمان که تزوکا به والت دیزنی ژاپن معروف و سریال کیمبا هم از تلویزیون ژاپن بازپخش شده بود. با اینحال راب مینکافکارگردان دیگر شیرشاه هم اعلام کرد که نسخهی ژاپنی را ندیده و برای داستانی که در حیات وحش افریقا رخ میدهد حضور این کاراکترها و خصوصیات طبیعی است. بعد از پخش شیرشاه شکایت و اعتراضهای فراوانی از طرف مدعیان ژاپنی به وجود آمد ولی دیزنی هیچگاه زیر بار نرفت و کل این قضیه را رد کرد. با دیدن تصاویری از مقایسهی شباهتهای بین این دو اثر از این لینکتصدیق خواهید کرد که وکلای دیزنی چقدر کارکشته هستند.
The Matrix (سال 1999)
انیمه: Ghost in the Shell (سال 1995)
برخلاف بقیهی فیلمسازانی که از بیان تاثیر گرفتنشان از آثار دیگر واهمه دارند، واچوفسکیها از همان ابتدا با نشان دادن Ghost in the Shell (شبح در پوسته) بهجوئل سیلور (تهیهکنندهشان) گفتند: «ما قصد داریم آنرا در یک لایو-اکشن پیادهسازی کنیم.» و واقعاً این کار را با ساخت The Matrix (ماتریکس) به بهترین نحو انجام دادند. از فرم نوارنوشتههای دیجیتالی سبزرنگ تا وارد شدن به دنیای مجازی با متصل کردن پورتهایی به پشت گردن و حتی سبک مبارزات؛ اقتباس وفادار واچوفسکیها از شبحهای مامورو اوشی یک برداشت سینمایی جذاب از زبان انیمه به وجود آورد، اینکه فیلمهای ماتریکس در دو قسمت بعدی تا حدودی از آن حال و هوا فاصله گرفت را میتوان تا حدودی به دور شدن از همین پشتوانه ربط داد. به هر حال واچوفسکیها کارشان را خوب انجام دادند و در سال ۲۰۰۳ هم با ساخت یک انیمهی ویدئویی چندبخشی بر اساس ماتریکس به نام The Animatrix (انیماتریکس) به کمک انیماتورهای ژاپنی این عنوان را به ریشههای اصلی خود بازگرداندند. ماتریکس یک مثال خوب برای اقتباس از انیمههای ژاپنی است، با دیدن نسخهی لایو-اکشن افتضاح هالیوود از شبح در پوسته محصول سال ۲۰۱۷ حتماً به این نتیجه خواهیم رسید.
Van Helsing (سال 2004)
انیمه: Vampire Hunter D (سال 1985)
اینبار شاهد برداشتی با شباهت ظاهری زیاد هستیم. در فیلم Van Helsing (ون هلسینگ) هیوجکمن نقش یک شکارچی خونآشام را دارد که از سوی واتیکان ماموریت مییابد تا کنت دراکولا را از بین ببرد. در نسخهی اصلی دراکولای برام استوکر، آبراهام ون هلسینگ دانشمندی سالخورده است اما در اقتباسهای جدیدتر به یک شکارچی خونآشام تبدیل میشود. این تغییر اولین بار در انیمهی ژاپنی Vampire Hunter D (شکارچی خونآشام دی) شکل گرفت که با یک شکارچی نامیرای اورجینال در دنیایی آمیخته با استیمپانک، جادو و مسایل علمی تخیلی روبرو میشویم. نیمه خونآشامی به اسم D که بیشتر شبیه به یک کابوی با یک ردای مشکی بلند، کلاه بزرگ و موهای بلندی است که او را از تابش خورشید محافظت میکند و به شکار هیولاهای تاریکی شب میپردازد. این شمایل پرجذبه باعث شد که در آثار بعدی فیلمسازان به جای نمایش ون هلسینگ در نقش یک دانشپژوه سالخورده از او یک شکارچی خونآشام کاربلد با همین تیپ بسازند. شکارچی خونآشام دی یک سری داستان از Hideyuki Kikuchi است که از سال ۱۹۸۳ در حال انتشار است و بر اساس آن دو فیلم انیمه در سال ۱۹۸۵ و ۲۰۰۰ ساخته شده است. البته خود این ایدهی شکارچی خونآشامِ نیمهانسان نیمهخونآشام ابتدا در سری کمیک بلید دیده شده است.
Avatar (سال 2009)
انیمه: Princess Mononoke (سال 1997)
وقتی اثری موفق میشود نگاهها را به سوی خود جلب کند، به ویژه وقتی که نمایش پرزرق و برقی داشته باشد، خیلیها تمایل دارند دلیل موفقیتش را ایدهبرداری از آثار مهم دیگر بدانند. این قضیه در مورد Avatar (آواتار) ساختهی جیمز کامرون حتی قبل از اکران سینماییش وجود داشت. هرچند تاثیر انیمیشنهای Ferngully (فرنگولی) و Pocahontas (پوکوهانتس) و روح فیلم Dances With Wolves (رقصنده با گرگها) در آن دیده میشود ولی ساختهی جیمز کامرون بیش از همه از انیمهی Princess Mononoke (پرنسس مونونوکه) اثر هایائو میازاکی الهام گرفته است. حضور موتیفهای آشنای میازاکی مثل تخریب محیط زیست، روح جنگل و قهرمان زن سرسخت، در کنار مواردی مثل ورود یک غریبه به اجتماع وحشی و عاشق شدنش و در آخر جنگ با انسانهایی که به قصد معدنکاوی به طبیعت زنده حمله میکنند جای بحث بیشتر باقی نمیگذارد. درحالی با یک کپیکاری همهجانبه و پرزرق و برق مواجه هستیم که سازنده حرفی در این باره بیان نکرده است.
Inception (سال 2010)
انیمه: Paprika (سال 2006)
در مورد این یکی بحثهای زیادی بین طرفداران وجود دارد، هرچند عنوان شده که کریستوفر نولان در مصاحبهای تصدیق کرده که در ساخت Inception (تلقین) از انیمهی Paprika (پاپریکا) فانتزی رنگارنگ ساتوشی کُن الهام گرفته ولی این اظهارنظر هیچگاه به شکل رسمی تایید نشده است. هر دو فیلم دربارهی فراگیر شدن و سوءاستفاده از اختراعی است که امکان ورود به خواب دیگران را فراهم میکند و مخاطب را درگیر خوابهایی لایه لایه میکند. این ایده به صورت جزئیتر در فیلم Total Recall (یادآوری کامل) و رمان Ubik (یوبیک) اثرفیلیپ کی.دیک هم دیده شده است، اما با کنار هم قرار دادن فیلمهای ساتوشی کُن و نولان شباهتهای بیشتری بینشان به چشم میخورد. پاپریکا با بهرهگیری هوشمندانه از خصوصیات انیمه در قالبی سوررئال اثر عمیقتری به نظر میرسد؛ به این معنا که پاپریکا به طور لذتبخشی در رویاها به عنوان سطحی از روح که هر چیزی در ناخودآگاهش قابل رخ دادن است غوطهور میشود ولی تلقین برای راضی نگه داشتن مخاطبش بیشتر به سمت اکشن گرایش دارد. البته پاپریکا تا قبل از تلقین اثر مورد توجهی بود و حتی Wolfgang Peterson اعلام کرده بود قصد دارد تا اقتباس لایو-اکشنی از روی آن بسازد، ولی این نولان بود که با تلقین به مشهور شدن این ایده کمک کرد. در نهایت نولان با گفتن اینکه از 10 سال قبل روی نوشتن فیلمنامهی اینسپشن کار میکرده است به صورت تلویحی از کنار این موضوع میگذرد ولی دیدن بعضی سکانسهای مشابه (مثل تصاویر این لینک) باعث میشود بیشتر به وجود ارتباط بین آنها اذعان کنیم؛ شاید اینسپشن در یکی از خوابهای سطح بالای پاپریکا رخ داده باشد.
Black Swan (سال 2010)
انیمه: Perfect Blue (سال 1997)
دارن آرنوفسکی در فیلم Black Swan (قوی سیاه) به شکل غیررسمی از شاهکار دیگر ساتوشی کُن یعنی Perfect Blue (آبی کامل) ایدهبرداری کرد. قوی سیاه شامل بسیاری از جزئیات ساختاری آبی کامل مثل ابعاد روانشناختی و اختلالات رفتاری شخصیت اصلی و تشابههایی مثل سکانسهای صحبت کردن تصاویر روی دیوار، چیدمان اتاق خواب، رفلکس بعد شخصیتی در تصویر آیینه و درگیری با آن است. آرنوفسکی با قرار دادن این سکانسها در فیلم قوی سیاه نشان میدهد که تا چه حد تحت تاثیر سینمای ساتوشی کُن است؛ او پیش از این برای ساخت سکانس جیغ در وان حمام فیلم Requiem For a Dream (مرثیهای برای یک رویا) امتیاز استفاده و بازسازی سکانس مشابهی در آبی کامل را به قیمت ۵۹ هزار دلار خریداری کرده بود. طبیعی بود که آرنوفسکی این بار با وجود تایید شباهتها بین دو اثر ایده گرفتن از آن را انکار کند تا برایش هزینهای نداشته باشد.
Looper (سال 2012)
انیمه: Akira (سال 1988)
مقالههاي مرتبط:
نقد انیمیشن Akira - آکیرا
یکی از تاثیرگذارترین و مورد احترامترین انیمههای سینمایی تمام دورانها Akira (آکیرا) ساختهیکاتسوهیرو اوتومو است که نقطهی عطفی در سبک سایبرپانک و نمایش سطح بالایی از قدرتهای احساسی بود. فیلم Looper ساختهی ریان جانسون تقلیدی زیرکانه همراه با استعارات سبک علمی-تخیلی شبیه به فیلم The Terminator (ترمیناتور) است. جوانی کارش کشتن آدمهایی است که باندهای تبهکاری از آینده میفرستند اما چه میشود اگر یکی از این آدمها آیندهی خودش باشد. در کنار خصوصیت سفر در زمان، بچهای به اسم سید با تواناییهای فراروانی که او را به یک هیولا تبدیل میکند وجود دارد که بسیار شبیه به تتسو و قدرت آکیرا است. به نظر می رسد جانسون مشخصههایی از آکیرا و همچنین فضاسازی مانگای دیگری اثر اوتومو به اسم Domu را به فیلمش اضافه کرده است.
Pacific Rim (سال 2013)
انیمه: Neon Genesis Evangelion (سال 1995)
اگر ژاپن یک سفیر فرهنگ عامه در سازمان ملل داشته باشد؛ بیشک رباتهای غولپیکرش هستند. بعد از ظهور Astro Boy و Gigantor این سبک با برداشتهای سطح پایینی توسط استودیوهای غربی دنبال شد. به هر حال تاثیری که انیمیشن ژاپن در این سبک داشته به حدی بوده که غیرممکن است اثرگذاریش بر Pacific Rim (حاشیه اقیانوس آرام) اثر گیرمو دل تورو که در مورد مبارزات رباتهای جنگجو در مقابل هیولاهای ناشناخته است را رد کرد. ایدهای که به بهترین شکل در سری انیمهی Evangelion اجرا شده است؛ نوع کنترل و سبک مبارزات رباتیک و تاثیر روحی و روانی کنترلکننده که در فیلم هالیوودی با ایجاد یک همکاری دو نفره در هر ربات به غلظت آن افزوده شدن است. نکتهی جالب استفاده از لوکیشن و حتی اصطلاح ژاپنی معروف «کایجو» برای هیولاهایی است که از اعماق اقیانوس به سمت خشکی حمله میکنند تا به نحوی خواستگاه کلی این ژانر هم مورد اشاره قرار گرفته باشد. هرچند نویسنده و کارگردان اثر هالیوودی ادعا کردهاند که انیمهی مورد اشاره را ندیدهاند ولی شباهتهای موجود بیشتر از این است که طبیعی به نظر برسند.
Atlantis: The Lost Empire (سال 2001)
انیمه: Nadia: The Secret of Blue Water (سال 1990)
انیمیشن Atlantis: The Lost Empire که از آن به عنوان اثری متفاوت و پیشرو در ساختههای استودیو دیزنی یاد میشود، در زمان اکران به خاطر سبک بصری متفاوت و نداشتن ترانهسرایی رایج در آثار دیزنی مورد انتقاد قرار گرفت. شاید دیزنی انتظار داشت این فیلم به اندازهی انیمهی سریالی Nadia: The Secret of Blue Water محصول ۱۹۹۰ مورد استقبال واقع شود. هرچند هر دو اثر با الهام از رمان «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» اثر ژول ورن ساخته شدهاند اما شباهتهای موجود در آنها به قدری نزدیک به هم است که متوجه شویم دیزنی غیر از رمان نگاهی هم به اثر ژاپنی داشته است. در هر دو یک مخترع و دانشمند جوان و آماتور با روحیاتی خواستنی به دنبال پیدا کردن آتلانتیس است که سر راهش عاشق دختری متفاوت از بقیه میشود؛ بهعلاوه شباهتهای ظاهری آنها مثل عینک گرد بزرگ و استفاده از نقشهها و تجهیزات علمی کاملاً مشهود است. قهرمانهای زن داستان هم پرنسسهای امپراطوریی هستند که برای نجات آن باید قدرت پنهان خود را آزاد کنند، که در شکل استفاده از گردنآویز کریستال آبی و پوشش شبیه به هم هستند. شباهتهای ریز و درشتی هم در شخصیتهای دیگر گروه و بعضی سکانسها به چشم میخورد که نمیشود به سادگی از کنار آن عبور کرد (مثل عکس این لینک).
(2014) Interstellar
انیمه: Voices of a Distant Star (سال 2002)
بعد از شباهت تلقین با انیمهی پاپریکا باز هم ارتباط یکی دیگر از آثار نولان با یک انیمه به چشم میخورد. ممکن است حداقل یکی از برادران نولان یک اوتاکو باشد! نولان همچنان با این قضیه خیلی سربسته و محافظهکارانه برخورد میکند و در نهایت آن را ناخودآگاه میداند. هرچند فیلم Interstellar (بینستارهای) فیلمهای بزرگ و جریانساز زیادی را به عنوان بزرگتر بالای سر خود میبیند ولی شباهت یکی از ایدههای اصلی آن با یک انیمهی کوتاه ژاپنی از بقیه جالبتر است. Voices of a Distant Star (نجوای ستارهای دوردست) عنوان انیمیشن کوتاه ۲۵ دقیقهای ساختهی ماکوتو شینکایکارگردان شناختهشدهی ژاپنی است؛ کسی که به خاطر ساخت انیمههای سینمایی با موضوع عاشقهایی که فاصلههای مکانی و زمانی آنها را از هم جدا میکند معروف است. شینکای که کارش را با ساخت انیمیشنهای کوتاه شروع کرد در این اثر کوتاه به موضوعی پرداخته که در ادامهی مسیرش بارها آن را سوژهی آثارش کرده است. داستان زوج جوانی که به خاطر ماموریت فضایی یکی از آنها، تماس تلفنی مخصوص بینسیارهای هر بار به خاطر افزایش مسافت فضایی بینشان با تاخیر زمانی چندینساله دریافت میشود و در انتها به نتیجهی عاطفی غمانگیزی منتهی میشود. نولان این ایده را در فیلمش به صورت یک رابطهی پدر و دختری بین کوپر و مورفی استفاده کرده است که در پیچ و خم داستانی فیلم به همان نتیجهی درام غمانگیز شینکای میرسد.
در پایان باید بدانیم که برعکس این موضوع یعنی ایدهبرداری انیمهها از آثار موفق سینمای دنیا هم بارها دیده شده است؛ به طور کلی این موضوع در تمام بخشهای هنر به چشم میخورد، نکتهی منفی ماجرا وقتی است که با وجود تمام مقایسهها و اثبات شباهتها این موضوع به راحتی انکار شود. اما این بحث شاید بهانهای باشد برای اینکه بعد از این به سادگی از کنار دنیای خلاق تولیدات گرافیکی ژاپن عبور نکنیم.