یادمه سال 94 بود چند روزی بود از ازدواج دوستم میگذشت
راستش من به مراسم عروسی نرفتم چون از سال 89 با اون دوستم قهر بودم
چون یبار با هم رفته بودیم قهوه بخوریم من پولی همراهم نبود ازش خواستم بهم قرض بده ولی گفت صورت حساب تو به من ربطی نداره و من مجبور شدم تا صبح ظرفای اون رستوران رو بشورم
خلاصه روز قبل ازدواجش زنگ زد دعوتم کرد گفتم چیه میخوای آبروت نره میخوای زنت نگه چرا هیچ همراهی نداری حالا باز اومدی سراغ من عصبانی شد فریاد کشید و قطع کرد
فرداش شنیدم عروسی کباب داده بودن پشیمون شدم نرفتم تصمیم گرفتم از دوستم دل جویی کنم
ی بسته شکلات خریدم رفتم دم در خونه اش زنگ رو زدم باز نکرد بعد زنگ یکی از همسایه ها رو زدم الکی گفتم مامور آب هستم رفتم بالا انقدر محکم در زدم تا همسایه ها جمع شدن مجبور شد باز کنه رفتم داخل خونه اومد مشت بزنه بسته ی شکلات رو گرفتم جلوش
گفت حالا چند خریدی گفتم قیمتش مهم نیست رفیق.. راستی خانومت کجاست؟
گفت طلاق گرفتیم
گفتم همین ۲ روز پیش ازدواج کردید
گفت خخخخخخخخ شاسگول ایسگا شدی
شکلات رو پرت کردم تو صورتش گفتم بخور ببین ایسگا یعنی چی
باز کرد خورد یعنی حالش بهم خورد کلا بهم ریخت بعد دید نوشته ۱۰۰ درصد تلخ
یجوری نگام کرد گفتم ههههههههههههههههههه
حمله ور شد گفت لهت میکنم کله پوک
گفتم بیا جلووووو مشتتتیییی
گفت میپوکونمت همینجوریییی عشقییییی
صندلی رو پرت کرد رو هوا گرفتم لگد انداختم سمتش
ی موز پرت کرد خورد تو دماغم نقش زمین شدم ۳ تا محکم با لگد کوبوند تو صورتم
پاشو گرفتم بلند کردم با ب ضربه انداختمش
گفتم شیر کاکائو داری گفت اره تو یخچاله در یخچال رو باز کردم یدفعه از پشت پیرهنمو کشید پرت کرد تو یخچال در رو قفل کرد گفت برو حالا شیر کاکائو بخور خنک بشی
دیدم فقط ی رب کپک زده تو یخچاله هر کاری کردم نمیتونستم بیام بیرون در قفل شده بود!
داشتم یخ میکردم هر چقدرم داد زدم کسی نشنید
یدفعه دیدم صدای کلید اومد...
دیگه داشتم تبدیل به قالب یخ میشدم
یدفعه یکی در یخچالو باز کرد منو دید جیغ کشید گفت محسنننننننن محسننننن
از ترس داشتم سکته میکردم بعد دوستم اومد گفت مزاحم زن من شدی؟!!!! یقه پیرهنمو گرفت با سر زد تو دماغم همینجور داشت خفم میکرد یدفعه ی صدایی اومد سرم محکم خورد ب ی جایی
دیگه نفهمیدم چی شد...
فقط وقتی بلند شدم دیدم رو تخت ییمارستانم