Pagan Eraعصیان
نیمه شب گهوارهها آرام میجنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
میکشد پاروزنان در کام توفانها
چهرههایی در نگاهم سخت بیگانه
خانههایی بر فرازش اشک اخترها
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
مینشینم خیره در چشمان تاریکی
میشود یک دم از این قالب جدا باشم؟
همچو فریادی بپیچم در دل دنیا
چند روزی هم من عاصی خدا باشم
گر خدا بودم خدایا زین خداوندی
(گر خدا بودم خدایا لحظهای از خویش میگسستم میگسستم دور میرفتم)
کی دگر تنها مرا نامی به دنیا بود
(من رها میکردم این خلق پریشان را تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند)
من به این تخت مرصع پشت میکردم
(گر خدا بودم رسولم نام پاکم بود عشق شمشیر من و مستی کتاب من)
بارگاهم خلوت خاموش دلها بود
(ای خدا ای خندهی مرموز مرگ آور با تو بیگانه است دردا نالههای من)
وحشت از من سایه در دلها نمیافکند
عاصیان را وعده دوزخ نمیدادم
سینهها را قدرت فریاد میدادم
خود درون سینهها فریاد میکردم
مینشینم خیره در چشمان تاریکی
شب فرو میریزد از روزن به بالینم
آه حتی در پس دیوارهای عرش
هیچ جز ظلمت نمیبینم نمیبینم