در شب پرواز لواندوفسکی با بینی سرخ در آسمان برفی کیف، نجوایی را بلندتر از همیشه میشنوی....
"فوتبال، عرصهی عرق ریختن در زمین است نه قدم زدن روی فرش قرمز"
|
خاطرات آن عجیبترین فصل تاریخ فوتبال. فصلی که یکسال طول کشید. فصلی از سپتامبر تا سپتامبر. از لندن تا لندن. از لیسبون تا لیسبون فصلی که بایرن مونیخ در استادیومهای پر و خالی فاتح شش جام شد. فصل رابرت لواندوفسکی...
هر شب. هر هفته. مارش لیگ قهرمانان را که میشنوی، و چرخش دیوانهوار دوربین روی صوراش، و چشمهای دوخته شده اش به افقی دورتر، عطش آغاز بازی.... فصل لوا، آغاز میشود. دستگرمی برابر حریف بلگرادی و سفر به لندن. برابر نایب قهرمان فصل قبل. برابر دروازهبان قهرمان جام جهانی. دو گل در ضیافت 7 گله برابر اسپرز نگونبخت. شروع بدی نیست. لوا، در 5 بازی ابتدای فصل گل میزند. شاهکار 4 گله در بلگراد. صعود، صدرنشینی. در انتظار رقیبی دیگر. چلسی. شبی درخشان در انتظار است. هیجان نمایشی نفسگیر در استمفوردبریج. تشنهی تماشای لوا...
شب، شب آتشبار پسر جوان آلمانی ست. شب شوتهای مهیب گنبری. و لوا، که از خجالت چشمهای منتظر تو در میآید . از خجالت تماشاگران مسافر دوباره ی لندن. 3-0 برابر لمپارد و رفقا. بازی برگشت؟ سایهای همه جا را پوشانده. حالا لمن، گویندهی آلیانس آره نا، ملتمسانه نامش را فریاد میزند. بی آنکه کسی پاسخ دهد. سکوت، وقفه. کووید، صدای فوتبال را خاموش کرده. و حنجرهی دنیا را. تو ماندی و دلخوشی همیشه ات. تماشای لوا. هر شب. هر هفته. در مقابل تلویزیون با صدای گویندهی استادیوم همراه میشوی. رابرت..... لواندوفسکی.... رابرت.... لواندوفسکی...
بار سفر به لیسبون.آن شبها، دنیایت جان تازه ای میگیرد. 90 دقیقه های شورانگیز لیسبون، هدیهای از آسمانهاست. 90 دقیقه های پسران هانزی فلیک. شب ملاقات آسمان هشتم برابر بارسلونای. شب مشتهای گره کردهی لواندوفسکی رو در روی لئوی بزرگ. شب ملاقات میلیونرها پاریسی و فریادی از عمق جان. گوش بده.... سکوت قرنطینه شکسته. این فریاد فتح لواندوفسکی است. حوالی ماه دسامبر، از ته دل میخندی. سرخوش از شروع طوفانی لوا در المپیکوی رم. در قلعهی عقابها لاتزیو. میخندی به رکوردهای شکسته شده و تصمیمات مدیران نشسته دور میز.
" امسال، خبری از توپ طلا نیست!!!"
میگویند جایزه حق لواندوفسکی است. میگویند رقیبی ندارد. بهترین، بالاترین. میگویند میخندی. میگویند.... با خود زمزمه میکنی... قرار نیست لواندوفسکی آن شب با کت و شلوار به زوریخ سفر کند. اهمیتی هم دارد؟ لوا، را خواهی دید. بازهم. هفتهی بعد.... هفتهی بعدتر. فصل بعد. در روز عبور از رکورد گرد مولر. هر لحظه که به دوربین چشمک میزند. در آغاز فصل تازه، بار دیگران تماشاگران نامش را فریاد میزنند. در شب شکستن رکورد گلزنی در 100 بازی نخست لیگ قهرمانان اروپا. در شب خوش نوکمپ. و سرانجام در کیف
لوا، خاطرهی کیف یخ زده را برایت با پرواز در آسمان مینویسد. با نواختن قیچی در میان برف و مه. با چسباندن توپ رنگی به تور دروازه. با بند کفشهای بسته نشده. مگر همین را نمیخواهی پسر. شبی برفی و قیچی برگردان، همان رویای هرشب پس از گل کوچک در کوچهها... و تو لبخند میزنی به تیتر ریز و درشت رسانهها زیر عکس قیچی لواندوفسکی و بارش برف... فقط یک هفته تا اهدای توپ طلا مانده.