سقوط یک فرشته
به نام خدایی که صدایی از جنس بهشت آفرید
تقدیم به طرفداران چستر بنینگتون، لینکین پارک
و بقیه مخاطب های موسیقی
_____________________________________
به قلم: Arash stan
موسیقی تنها پناهگاه برای بسیاری از افراد بود، انسان هایی که از خانواده، جامعه، و حتی زندگی طرد شدند، جوانان و نوجوانانی که دنیا برایشان محدود به 4 دیواری اتاقشان میشد، در به در به دنبال امید و عادی بودن می گشتند...
افرادی وجود داشتند که از روی نامهربانی روزگار، وجودشان از خشم لبریز شده بود، می خواستند فریاد بزنند اما فریاد ها در همان تاریکی که درونش غرق بودند محو میشد...، آرزو میکردند بتوانند صدای فرشته ای رو بشنوند که خشم آن ها را فریاد بزند...
آن فرشته از دل تاریکی برای این افراد متولد شد.
چستر بنینگتون!
________________________________________
چستر قلب لینکین پارک، گروهی جادویی که نبض زندگی افراد بسیاری شده بود، بود ...
چستر بنینگتون و گروهش، اوایل ورودشان همچون بسیاری از افرادی که تازه قدم در این مسیر گذاشته بودند قضاوت ها و فشار زیادی را بر روی خود احساس میکرد، آلبوم hybird theory امضای لینکین پارک و چستر برای معرفی خود به دنیا بود.
بسیاری از موسیقی دانان معتقد بودند که لینکین پارک به مانند بسیاری از گروه ها یک جرقه است، انتشار فقط یک آلبوم موفق ، نمیتونه معیار خوبی برای موفقیت باشه...
حتی بسیاری پا را فراتر گذاشته، و لینکین پارک را لیمپ بیزکت دوم نامیده بودند، رپ متال نمیتواند جایگاه خوبی برا اثبات باشد...
سال 2003، چستر بنینگتون و لینکین پارک، استاندارد خود را به ثبت رساندند، و با انتشار آلبوم meteora، ثابت کردند تنها چیزی که میتونه جرقه باشه، توهمات افرادی است که فکر میکنند موسیقی دان هستند...
__________________________________________
اما ما در این جایگاه ، به مسئله مهم تری کار داریم...،
در جوامع و ملت های مختلف، همیشه گروهی از افراد در حال زیستن وجود دارد که توسط جامعه، دولت و خانواده خود طرد شده اند، افراد منزوی که می خواهند بگویند آن ها هم به مانند بقیه قدرت درخشیدن را دارند، آن ها هم توانایی انجام بسیاری از کارها را دارند...، اما آن ها کمک می خواهند، از خانواده، از مدرسه، از محله، از جامعه، آن ها کمک می خواهند، ولی کسی توانایی درک درد و رنج آن ها را ندارد،آن ها به عقیده افراد عادی، انسان های ضعیف و بدرد نخوری هستند که نه توسط آن ها، بلکه توسط دنیا طرد شده اند و این افراد لیاقت این را ندارند که خورشیدی در زندگی آن ها طلوع کند...
موسیقی صدای بسیاری از افراد بود، افرادی که دنبال شادی بودند، افرادی که به دنبال تجارت بودند، افرادی که به دنبال عشق بودند...
_________________________________________
به ناگهان در موسیقی، فرشته ای همراه با گروهش ظهور کردند، و این مسئولیت را بر عهده گرفتند تا صدای این افراد باشند...
چستر بنینگتون، این کار را انجام داد...
چرا؟
چون او خود یکی از همین افراد بود، از دل تاریکی زاده شده بود، با مشکلات مختلفی همنشین شده بود، و موسیقی راهی بود که بتواند احساسات را تبادل کند...، او می خواست که به جای افراد به مانند خودش بودند فریاد بزند، اما به جای اینکه اینکار را به طریقه عادی انجام دهد، با موسیقی و متال این جادوی خودش رو نمایان میکرد.
او می خواست به کودکان و نوجوانان طرد شده ثابت کند دنیای آن ها هم صدا دارد، افرادی که شب ها در مکانی خلوت پنهان شده و اشک می ریزند، و زیر لب آرزو میکنند ای کاش مرده بودند...،
آن ها قرار است صدایی داشته باشند، قرار است بفهمند که تنها نیستند، و قرار است که با کمک یکدیگر همراه با جادوی موسیقی، به دنبال نوری برای خروج از آن شرایط پیدا کنند...
صد البته، موسیقی چستر و لینکین پارک متعلق به یک گروه افراد خاص نبود
لذت بردن از موسیقی گروه، فقط یک بخش از آن حساب میشد، گروه بیشتر از لذت، می خواست که مردم و مخاطبان آن ها بدانند موزیک های آن ها فهم و درک دارد، کار های آن ها روح دارد، حس دارد
و تاکید بر این بود که بیشتر از اینکه از موسیقی گروه لذت برده شود، باید درک شود و با آن ارتباط برقرار شود...
و این شاید یکی از هزار دلایلی باشد که عنوان نمونه ترک Numb از لینکین پارک، به عنوان محبوب ترین ترک بین بسیاری از علاقه مندان به موسیقی است...
_________________________________
چستر بنینگتون، حال تبدیل به یک نماد شده بود
بسیاری از افراد اگر خشم و ناامیدی وجودشان را فرا گرفته بود، شخصی را برای صحبت کردن نداشتند، شخصی را برای درک شدن توسط او نداشتند، شخصی را برای فهم صحبت های آن ها نداشتند
اما به جایش یک چیز بهتر داشتند، یک پلی لیست از آلبوم های لینکین پارک...
وجود چستر بنینگتون، خود از درد های بی شمار شکل گرفته بود
او از دوران کودکی همواره با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکرد، از روزهای سیاه دوران کودکی او گرفته، تجاوز، مشکلات خانوادگی، حمله های روحی و روانی، فقر شدید و افسردگی...
____________________________________
آگاهی چستر...
چستر می دانست به این فهم دست پیدا کرده بود که بسیاری از افراد همانند او
در سرتاسر جهان وجود دارد...
اما چستر متوجه تفاوت خود با آن ها شد،
او قدرت خود را پیدا کرده بود، صدای او می توانست از همان ابتدا به تجارتی ترین موسیقی ها راه پیدا کند و او را خیلی زودتر به شهرت و پول بسیار بسیار بیشتری برساند...
___________________________________
او می دانست که صدایش قدرت دارد!
اما این قدرت را فقط برای خودش نخواست، تصمیم گرفت به همان نقطه های تاریک زندگی خود برگردد، و به شکل موسیقی، و با جادوی متال، حرف خود را بیان کند
با این کار او، توجه و جریانی در قلب بسیاری از افراد به راه افتاد، این که آن ها هم می توانند از چهار دیواری اتاق و ذهن محدود خود فرار کنند، می توانند از منزوی بودن فرار کنند، می توانند از قضاوت های جامعه که به مانند گلوله روح انسان را سوراخ میکند، فرار کنند، می توانند از واقعی نبودن فرار کنند، قضاوت ها را مهار کرده، و جهان رویایی را که در ذهن خود ساخته بودند، به واقعیت تبدیلش کنند...
_____________________________________
چستر بنینگتون با موسیقیش می خواست مردم بدانند موسیقی به مانند جهانی بی پایانه، اگر جامعه دولت پدر و مادر و کلا خانواده تو و حرف ها و درد و دل هایت را نخواستند، موسیقی می تواند پناهگاه تو باشد...
______________________________________
چستر بنینگتون و لینکین پارک میلیون ها نفر را نجات دادند، اما...
چستر بنینگتون به پول،شهرت، محبوبیت، و جایگاه خاصی رسیده بود...،
اما یک مشکلی وجود داشت، مشکل ذهن چستر بود، چستر به کمک افراد بسیاری رفته بود، اما نمی توانست برای ذهن خود به دنبال کسی برای کمک برود، پول و شهرت، فقط ظاهر دنیا را برای چستر زیبا نمایان می کردند، اما چستر هنوز هم با روحیات درونی خود مشغول بود...
____________________________________
نیمه تاریک...
نیمه تاریک چستر، نه تنها بعد از پول و شهرت و تشکیل خانواده از بین نرفت...، بلکه کل وجودش را فرا گرفته بود...، او روزانه به دور از عموم و رسانه ها، هر روز مشغول رنج کشیدن بود، افکاری که حال برای چستر تبدیل به هیولاهایی شده بودند که از روح او تغذیه می کردند، هر روزه به لحاظ روحی روانی او را شکنجه می دادند.
چستر بنینگتون قبلا عنوان کرده بود که بعضی از شب ها اشک های زیادی می ریزد و افکار تاریک هر روز در ذهن او وجود دارند...
جلوی دوربین، چستر بنینگتون برای حفظ روحیه هم گروهی ها و هواداران، بارها مشغول شوخی کردن میشد و لبخند بر دهان او نقش بسته بود...
اما همه ی اینها برای چستر فقط ظاهر قضیه بود
در باطن، چستر به تنهایی مشغول فریاد کشیدن بود...اما کسی قادر به شنیدن نبود، و خود نمی خواست که کسی بشنود...
مرگ کریس کلنل، دوست صمیمی او، باعث شد که دنیا برای او جای بسیاری سختی برای ماندن شود، تصمیمات ساده هم برای او به مانند سخت ترین ها بود...
_____________________________________
پوچی به درب قلب چستر رسید...
چستر دیگر نمی خواست صدای چرخش ساعت را بشوند، چون از یک جا به بعد گذشت هر ثانیه همراه با افکاری که دیگه به اوج رسیده بودند به مانند خودسوزی بود ...
چستر بنینگتون، پس از گذشت زمان زیاد، پس از گذراندن فقر، بیماری های جسمی، روابط فامیلی، روابط با هواداران، کسب افتخارات زیاد با لینکین پارک، فروش میلیون ها نسخه آلبوم، کسب مقدار زیادی ثروت و شهرت و محبوبیت، او را به جایگاه بالایی رساند...
اما زندگی چستر بنینگتون پس از به دست آوردن این همه این ها، مهم ترین چیز را به دست نیاورد...
و آن هم آرامش روحی روانی بود!
__________________________________
چستر در 20 ژوئیه، چشمانش را باز کرد، پس از گذر سریع خاطرات از ذهن او، مدتی فکر، نفس عمیقی کشید، و به دور از چشم دوربین ها، طرفداران ، فریاد های او و هواداران در کنسرت ، شوخی های همگروهی ها، اجراهای بی نظیر او ، فرزندان و همسر خود
در ساعت 9 صبح چشمانش را برای همیشه بست و به زندگی خود پایان داد...
زندگی چستر غروب کرد، ضربان لینکین پارک متوقف شد، و افسردگی یکی از مهم ترین قطعه ها را از موسیقی گرفت...
___________________________________
_____________
بعضی وقت ها یک نفر می تواند میلیون ها نفر را نجات دهد، اما میلیون ها نفر نمی توانند یک نفر را نجات دهند...
روحت شاد، چستر بنینگتون
به قلم: Arash stan
پایان...