مطلب ارسالی کاربران
درباره معمای ایران
💢درباره معمای ایران
🖋سیدجواد طباطبایی
▪️”این رویکرد به بحث نظری، اگر اجازه بدهید، از آن به جهاد اکبر تعبیر خواهم کرد. جهاد اکبر همان طور که میدانید یعنی در پیکار با خود. اینجا باید بگویم که پرسش از ایران طرح یک مساله نیست، بلکه وضع ایران به عنوان یک مشکل است. دکتر محمود هومن مشکل را به عنوان معادلی برای Problem در زبانهای اروپایی به کار برده بود. او این بیت از حافظ را مثال میزند که: مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش/کو به تایید نظر حل معما میکرد.
▪️مشکل من مساله نیست که راهحل روشن و مشخصی دارد، بلکه «معمایی» است که «به تایید نظر» میتوان حل کرد! گمان میکنم که ایران، افزون بر این که مسائلی دارد که در دانشگاهها زیر عنوان مسائل ایران بررسی میکنند، به عنوان یک مشکل نیز مطرح است. بدیهی است که هر ایرانی دریافتی شهودی از کشور خود و جایگاه آن دارد، اما ایران به عنوان یک مشکل پرسشی از نوع دیگر است. نمیخواهم ادعا کنم که چیزی را فهمیدهام که دیگران نفهمیدهاند! میخواهم بگویم با ور رفتن پنجاه ساله با منابع تاریخ و ادب ایران، یک حس از معمایی پیدا کردهام که کوشش میکنم زبانی برای بیان آن پیدا کنم. به عنوان مثال، در جایی از تاریخ جهانگشای جوینی نقل کرده ام که برای توصیف یورش مغولان تعبير «وزیدن باد بی نیازی خداوند» را به کار برده و با توجه به این تعبیر گفتهام که به لحاظ استراتژیکی ایران در مسیر وزیدن دائمی باد بی نیازی خداوند قرار گرفته است. همه کشورها چنین نیستند. این وضع به عنوان مثال با انگلستان قابل مقایسه است که جزیره است و بلاهایی از نوع دیگری بر آن جزیره میوزد و آن بادها -ناچارم تعبير عطاء ملک را در همان یورش مغولان به کار گیرم- «صندوق مصحفها را به کاهدان چهارپایان» تبدیل نمیکند و عبارت شگفت دیگری را از مولانا در مجالس او آوردهام. میگوید مریدی بر مرشد خود وارد شد و گفت ای شیخ در راه که میآمدم عجایب ها دیدم و در پاسخ به این که چه دیده میگوید: قومی را دیدم که کشت کرده بودند، چون محصول برداشتند به آن آتش زدند. مولانا این را به مناسبت دیگری گفته، اما بر من معلوم نیست که چرا این تعبیر عجیب را به کار برده است.
▪️ من وقتی این دو را در کنار هم میگذارم -تقارن زمانی بیان هم جالب توجه است- از خود میپرسم این چه باد بی نیازی خداوند است که بر این آتش افتاده است؟ عذر تقصیر میآورم و مثل بیهقی با اندک تصرفی میگویم: سخت است که بر زبان من این سخن میرود، اما چه کنم در تاریخ محابا نیست. این باد افتاده در آتش باید منطقی داشته باشد. ایضاح این منطق هم چون دیباچهای بر پرسش از مشکل ایران یا بهتر بگویم ایران به عنوان یک مشکل است؟ این که گفتم بحث من در ذیل روشنفکری جای نمیگیرد معنایش این است. این بحث فعال سیاسی و اجتماعی نیست. یعنی پرسش بنیادین است که جایی در مناسبات قدرت ندارد.“
ماهنامه مهرنامه (ش ۳۲)، ص ۳۷