آقایان و خانم ها :
جوانکی 17 ساله و تازه وارد دروازه اش را در مقابل میلان آقای کاپلو و خط حمله ای آتشینش با باجو، ژرژ ووه آ و مارکو سیمونه بسته نگه داشته.
اتحادیه نویسندگان صدر تقدیم میکند... |
جیجی بهتر از هرکسی دلربایی در آن چهار چوب لعنتی را بلد بود، بهتر از هرکسی فرمولش را میدانست و بهتر از هرکسی برایش زمان و مکان میشناخت...
از همان لحظه که برای اولین بار پا به انیو تاردینی گذاشت و روبروی میلان افسونگر کاپلو به میدان رفت و وظیفه ی حفاظت از دروازه پارما را برعهده گرفت تا خداحافظی دردناکش در آلیانز...
از همان لحظه که پنالتی رونالدو نازاریو را مهار کرد و دیدگان را محسور، تا جادوگری هایش در آستانه 40 سالگی مقابل ابرستارگان نسل جدید.
نسل به نسل، خط به خط و پیر و جوان با جیجی ما خاطره دارند...
این است اکسیر ناب جوانی، این است شراب سرخ جاودانگی و این است جیانلوئیجی بوفون!
جیجی جادوگر بود، سوپرمن بود، افسونگر بود، حاضر بود برای حفاظت از دروازه اش دست به هرکاری بزند.فرقی هم نمیکرد در لباس صلیبی های مقیم انیو تاردینی باشد یا در لباس بیانکونری یا در لباس لاجوردی آتزوری، در هر صورت او دلبری میکرد، دلبری کار همیشگی اش بود...
جیانلوئیجی، اکنون روی صحبتم با توست...
تو پرستش میشوی چون لیاقتش را داری، چون ناجی بوده ای، چون رهبر بوده ای و چون الهام بخش بوده ای و مانند دلپیرو وفادار به بانوی پیرت.
هربار که اسمت می آید نمیدانیم از جوایز فردی ات بگوییم یا از 5 جام جهانی که تجربه کرده ای؟ از قهرمانی هایت با پارما،یوونتوس و ایتالیا بگوییم یا از انتخابت به عنوان برترین دروازه بان قرن ؟
از توپ طلایی که به جای تو به کاناوارو داده شد بگوییم یا از سیو هایت مقابل پودولسکی و زیدان در آلمان؟ از دلربایی ات در یورو 2004 و حذف ناباورانه تیمت بگوییم یا 2016 و پنالتی های سیمونه زازا و بونوچی که رویاهایت را ویران کرد؟
از آن روزی که نامت بهمراه نام های کاناوارو، تورام، سنسینی و زولا در انیو تاردینی فریاد زده میشد بگوییم یا از روزی که در تورین پرستش شدی؟
از خیلی چیز ها میتوان صحبت کرد، خیلی چیز ها، منتها وقت امان نمیدهد. لامصب مثل برق و باد میگذرد و نمیدانی کی گذشت. نمیدانی بوفون کی 45 ساله شد و این همه خاطرات و افتخارات را با خودش حمل کرد. آنهایی که با سیوهای بوفون در پارما و گریه هایش در لباس بیانکونری بزرگ شدند و آنان که جام جهانی را در دستان او دیدند اکنون باورشان نمیشود که نزدیک 20 سال از اون روزها گذشته...
گذشته و فقط کوله باری از خاطرات خاک خورده مانده، خاطرات خاک خورده و درد های نهان...
خاطرات شب بارانی اولدترافورد و شکست مقابل رقیب دیرینه که نه تنها تو را نشکست، بلکه قوی ترت کرد...
خاطرات آن شب در دله آلپی و مهارهای فراموش نشدنی ات مقابل نازاریو و روبرتو کارلوس و فرستادن کهکشانی ها به خانه...
خاطرات آن شب در برلین و دلربایی ات بهمراه دل پیرو و گروسو...
خاطرات آن روزهای جان فرسا در آفریقای جنوبی، و خیلی خاطرات دیگر...
روزی که خبر آمد قرار است بهمراه تورام انیو تاردینی را ترک کنی و بار و بندیلت را جمع کنی و پا به چمن دله آلپی بگذاری، خیلی ها میگفتند دله آلپی برایت انیو تاردینی نمیشود، آنجا موفق نمیشوی و ناکام به پارما برمیگردی...
به پارما برگشتی اما نه ناکام، بعد 21 سال با کوله باری از شکوه و افتخار و عظمت برگشتی تا بار دیگر دلربایی هایت را در انیو تاردینی ادامه دهی...
اما خودمانیم، هیچ چیز یوونتوس نمیشد. یووه ای که در تب و تاب هیاهوی کالچوپولی، تنهایش نگذاشتی و دل طرفدارانش را نشکستی. کنار دل پیرو، ترزگه، ندود و کامورانزی ماندی و چه خوش گفت دکتر صدر عزیز که یکی از پنج سامورایی یووه بودی که دریادلانه راهی سری بی شدی.
دل و جرات میخواست این کار، سخت هم نبود مانند زامبروتا و تورام بار و بندیلت را جمع کنی و راهی نیوکمپ شوی. همراه رونالدینیو و مسی و اتوئو و شرکا...
چه بسا یک لیگ قهرمانان هم میبردی و آن جای خالی لعنتی در کلکسیونت دیگر حس نمیشد، اما امان از عشق، عشقی که هرگز رهایت نمیکند و تا قیامت با تو میماند.
یوونتوس معشوق بود و تو عاشق، و ادامه ی ماجرا را هم که همه میدانیم...
جاودانگی در راه است و بزودی به تو میرسد، فقط باید صبرکنی...
یورو 2008 هم فرا رسید و تو با رقیب دیرینه ات که هنوز رقیب دیرینه نبود رودررو شدی.آری سن ایکر در لباس ماتادورها، چشم ها، دست ها و دستکش ها مقابل هم، چقدر زیبا بود آن قاب، آن قاب افسونگر و ساحر...
نوبت به جام جهانی بعدی رسید اما خبری از یاران قبلی و وصال با جام نبود. بجای دل پیرو و توتی و کاناوارو و نستا این بار با کوالیارلا و په په و یاکویینتا هم تیمی بودی.
حتی خبری از پیپو هم نبود، آری پیپو اینزاگی که از غیب به پدید بیاید و آن تک به تک های لعنتی را گل کند...
دو سال هم گذشت و اینبار جادو کردی، جلوی انگلیس روی هاجسون؛ جلوی جرمین دفو و سوپر فرانکی، جلوی سه شیر های خستگی ناپذیر سیو هایت گویی جان دیگر به تیمت می بخشید و طراوت تازه تری میداد.اینبار پیش رفتی، پیش رفتی تا فینال و هماوردی دیگر با سن ایکر مقدس اینبار در سکانس آخر تورنمنت.در گدانسک و جو عجیب و غریبش. دنیای فوتبال از عظمت دو دروازه به وجد آمده بود و بااینکه نتیجه مشخص بود، اما هنوز هم کورسوی امیدی وجود داشت...
گل اول، گل دوم، گل سوم، گل چهارم و تمام!
باز هم جام جهانی و باز هم گروه مرگ و باز هم کابوس حذف، گویی طلسمی شکست ناپذیر گریبان گیر آتزوری شده است، آری این خود کابوس است و فراتر از آن.اما ما میدانیم که تو تسلیم نمیشوی...
آخرین امید های تو و سیمونه زازا، زازا، زازا و زازا... بام!
چقدر تلخ تمام شد این داستان لعنتی...
تلخ تمام شد اما تمام شد.هر چه که بود، با شیرینی و تلخی هایش و جام ها و نقره ها و باخت ها و برد ها.
تو خداوندگار آن چهارچوب لعنتی بودی، تو کسی بودی که رویاها را به واقعیت تبدیل کرده و ثابت کردی حتی غیرممکن هم ممکن است...
تو کسی بودی که ماه ها، سالها و دهه ها بعد به احترامت کلاه از سر برداشته شده و همانند شاعر ایستاده تشویق خواهد شد.تشویقی از جنس عشق و وفاداری،از جنس مقاومت و از جنس غم.
اجازه بده به افتخارت تعظیم کنیم آقای جیانلوئیجی بوفون.