مطلب ارسالی کاربران
معرفی کتاب خاطرات یک دهه شصتی، با زبانی ساده و روان.
کودکی و نوجوانی مهمترین و اثرگذارترین دوران زندگی است و سهم مهمی در شکلگیری شخصیت و هویت انسانها دارد. بخش مهمی از «دریغانه» یا نوستالژی هر شخص به دوران «پیشاجوانی» به ویژه کودکی وی مربوط میشود. اگر دنیای آدمهای «در گذشته مانده» که دائماً نسبت به «کنون» بدبین هستند و به گذشته نگاهی همراه با غلو دربارهٔ خوشیها و خوبیهایش دارند، دنیایی عمدتاً افسرده و دل زننده است، از آن طرف هم دنیای انسانهای کاملاً «کنون زیست» و «گذشته گریز»، دنیایی خشک و بیروح و حتی خشن میباشد! همانطور که انسانهای صرفاً «در آینده زیست» و نه آیندهنگر، غالباً خیالپردازانی خاماندیش بیشتر نیستند. از این رو حفظ تعادل میان «آینده جویی»، «کنون زیستی» و «گذشته نگری» لازمهٔ زندگی فرحانگیز و کامیار است. به نظر میآید به دلایل گوناگون از جمله شدت تغییر سبک زندگی و تحولات فناورانه و حتی برخی از ناکامیها و دلزدگیها در دههٔ 1370 و پس از آن، دهههای پیشین به ویژه دههٔ 60 دریغانهترین دوران زندگی بسیاری از ایرانیان است که هنوزم با آن خاطرهبازی میکنند. فارغ از مشکلات به ویژه مشکلات اقتصادی و اجتماعی خاص هر دهه، صمیمیت و همدلی میان مردم، ارتباطهای عاطفی، فرهنگ محله و ساده زیستی که ممکن است عدهای به غلط آن را با «فقیر زیستی» اشتباه گرفته باشند، عناصری مهم در دههٔ 60 بودند که اگر حفظ میشدند احتمالش بود به زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی دهههای بعد ایرانیان رنگ و لعاب بهتری داده و از مشکلات امروزشان تا حدود زیادی بکاهند یا دست کم آن را تحملپذیرتر کنند. در بخشی از کتاب خاطرات یک دهه شصتی میخوانیم: شاید شما یادتان نیاید؛ ولی آن زمان مثل الآن در هر خانهای مبلهای آنچنانی، بوفههای مجلّل و فرشهای دستباف نبود. خانهٔ پدری من ساختمانی 105 مترمربعی در زمینی 180 متری بود و شامل پذیرایی، هال و دو اتاق نُه متری میشد که بعدها پدرم دیوار بین هال و پذیرایی را برداشت و در حمام را به داخل یکی از اتاقها باز کرد؛ اما با مقاومت من از تصمیمش برای خراب کردن دیوار آشپزخانه و تبدیل آن به اُپِن منصرف شد. یک زیر زمین 63 متری هم داشتیم که آن اوایل انباری بود تا اینکه سالها بعد تعمیراتی در آن انجام گرفت و برای چند سال خانهٔ دامادی من شد. آن خانه اصطلاحاً شرقی - غربی ساخته شده بود و حیاط در موازات بنا و شرقی بود. در میان باغچهٔ زیبا و پرگل انتهای حیاط، دو درخت زردآلو و سیب به همراه یک دارِ مُو داشتیم و دقیقاً در میانهٔ حیاط، پدرم پناهگاهی حفر کرده بود که چند سال بعد از پایان جنگ و پس از مسکونی شدن زیر زمین، انباری شد. خوب یادم هست که در اتاق پذیرایی فقط یک فرش ماشینی نه متری رفو شده، یادگار مانده از جهیزیهٔ مادرم، پهن بود و هر زمان مهمان میرسید حاشیهٔ اتاق را پتو پهن میکردیم تا مهمان از نشستن روی فرشینه که آن زمان موکت میگفتیم، آزرده نشود. آخ! گفتم مهمان! راستی آن سالها چقدر برو بیا داشتیم. از این خبرها هم نبود که اگر میخواستیم جایی برویم قبلش تلفن بزنیم که آیا طرف آمادگی دارد یا نه یا اصلاً خانه هست یا نه! اصلاً مثل الآن نبود که در هر خانهای تلفن و در هر جیبی تلفن همراه باشد. اصولاً مردم همیشه آمادهٔ رسیدن مهمان بودند.
فهرست مطالب کتاب
مقدمه
1: برکت خانه
2: میدان ضدهوایی
3: ما اعتراض داریم
4: عروس به تخت نشسته
5: عمو پرویز
6: بلد نیستم!
7: امتحان عربی
8: برای محله
9: یکّه ننه
10: خانه خاتون