در دل هر یک از کلمات آنان ، گنجینه ای از رازها و معانی نهفته است و در پیاپی سطور پربار آنان ، رازهایی برای نویسندگان .
قصد ما همگام شدن و سفر به زمانه و زندگی آنان است تا با ذهن و زبان آنان بیش از پیش آشنا شویم و از این هم صحبتی ها خوشه ای چند پی توشه ی نویسندگی خود برداریم.در این برهه از زمان، دفتر زندگانی ” عارف قزوینی ” ، شاعر و تصنیف سرای نامی پارسی را ورق میزنیم به امید آنکه برگی چند به یادگار نصیب دوستداران خود کند .
زندگی نامه عارف قزوینی
عارف در سال ۱۲۵۹ هجری شمسی در قزوین چشم به جهان گشود. پدرش «ملاهادی وکیل» نام داشت . عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین آموخت .
در خط شکسته و نستعلیق ماهر بود.موسیقی را نزد میرزاصادق خرازی آموخت. مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسن واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی مشغول بود و معمم بود ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد. عارف در ۱۷ سالگی به دختری به نام «خانمبالا» دل و جان باخت و با او پنهانی پیمان ازدواج بست .
(تصنیف دیدم صنمی را در وصف ایشان خلق کرد) فشارهای خانواده دختر پس از اینکه آگاه شدند افزونی گرفت و عارف به ناچار به رشت سفر کرد و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار، از آن دختر جدا شد و تا آخر عمر نیز دیگر عهد و پیمان ازدواج با کسی نبست .
عارف قزوینی در سال ۱۳۱۶ ه.ق به تهران عزیمت نمود و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا گشت و مظفرالدین شاه خواست او را به عنوان فراش خلوتها منسوب کند، اما عارف به قزوین بازگشت.در سال ۱۳۲۳ در زمان آغاز ۲۳ سالگی عارف آتش مشروطه داغ گردیده بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت یاری رساند .
در سال ۱۳۳۵ یکی از دوستان عارف به نام «عبدالرحیم خان» به قتل نفس اقدام کرد و عارف بر اثر این اتفاق مجنون گشت و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد. پس از چندی با شروع جنگ جهانی اول همراه نظام السلطنه به استانبول عازم گشت. ایرج میرزا شاعر طنز سرای معروف، منظومه عارفنامه را در هجو وی خلق کرد .
عارف قزوینی در سال ۱۳۳۷ ه.ق به تهران رجعت نمود و کنسرت با شکوهی برگزار کرد. در هنگام مرگِ کلنل محمد تقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ ه.ق در تشییع جنازهٔ او حضور به عمل آورد و به مسببین این حادثه فحش و لعن فرستاد. هنگامی که خواستند سر کلنل را روی توپ بگذارند، عارف فریاد زد :
این سر که نشان سرپرستی است
امروز رها ز قید هستی است
با دیدهٔ عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطنپرستی است
عارف در سال ۱۳۰۵ ه.ش به دعوت دوستی به بروجرد عزیمت نمود تا شرح احوال دورهٔ آزادیخواهی را به قلم تحریر دربیاورد.اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند (مسموم کردن یکی از سگهای وی و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده) خارج گشت و به اراک پناه برد. در اراک هم او را رها نگذاشتند. او خود میگوید:«بعد میگویند این ننگ بسته نباید در خاک قبر بماند، ای داد، بی داد! حقیقتاً ای داد، بی داد؛ الان ده، پانزده سال است شب و روز ورد زبان من این شدهاست که بگویم ای داد، بیداد.»
سپس بیماریش شدید شد و حنجرهاش گرفته، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان:”آیا به که میشود گفت که سینهٔ من گرفت و من استطاعت معالجهٔ آن را نداشتم تا اینکه به کلی از بین رفت.”سرانجام عارف در سال ۱۳۰۷ جهت معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. عارف در همدان بیمار، رنجدیده و مأیوس بود و از همه بهجز اندکدوستانی یکدل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید. او از دشمنی اهل روزگار چنین شکایت دارد :
” آخر این چه بدبختی بود که دامن گیر من شدهاست. فرمانفرما با من بد، سلیمان میرزا بد، قوامالسلطنه بد، تقیزاده هم بد، نصرتالدوله بد، ملکالشعرا بد، مرتجع و آزادی خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده.”
بدبینی، سوءظن، واکنشهای عصبی و پرخاشگرانه -که با حساسیت و صداقت بسیار درآمیخته بود- اساس شخصیت و مواجههٔ عارف با دیگران را شکل میدهد؛ هم از این روست که دوستیها و دشمنیهای عارف گذرا و متزلزل است و موجبات انزوا و مردمگریزی او از یک سو و آزردگی و کدورت دوستانش از سوی دیگر را حاصل کرد. عارف باقیماندهٔ عمر را در خانهای اجارهای در یک قلعهٔ کوچک در درهٔ مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته ساکن گشت ؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزادهٔ شاعر لطمه میزد و او را شرمنده می کرد .
خود دربارهٔ روزهای تنهایی میگوید:”حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به غفلت گذراندهٔ زندگانی است؛ که تازه دانستهام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آنها دریافتهام.”در سال ۱۳۰۸ عارف سر مکاتبه با زرتشتیان هند را گشود و برخی پژوهشهای خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد .
زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کردهٔ خود پشیمان گشت. سرانجام عارف در روز دوشنبه دوم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که ۵۴ ساله بود، مرگ زودرس گریبانش را گرفت. او پس از ۱۰ روز بیماری سخت به کمک جیران پرستار پیرش خود را به کنار پنجره کشاند، تا آفتاب و آسمان میهنش را عاشقانه مشاهده کند و او پس از دیدن آفتاب این شعر را زمزمه کرد:
ستایش مر آن ایزد تابناک
که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد از دنیا رفت و در آرامگاه بوعلی سینا بدنش دفن شد.
آثار عارف قزوینی
دیوان اشعار و تصانیف
مروری بر آثار و اندیشه ها عارف قزوینی
نام عارف قزوینی با شوریدگی در هم تنیده است. اگر بخواهیم صحبت از عارف قزوینی و خدمات او به ادبیات ایران و همچنین موسیقی ایرانی را پیش بکشیم باید این چنین بگوییم که مثنوی هفتاد من هم در این حوزه کم می آورد و نمی توان از خدمات او تنها در یک مقاله یاد کرد. اما بعد ، به هر طریق وظیفه ای است بر دوش ما که باید تمام آنچه که در ادبیات ایران گذاشته است را به تصویر بکشیم و عارف قزوینی نیز یکی از آن گل های سر سبد در مجموعه ی غزلسرایان و نویسندگان ادبیات پارسی است که باید از او یک یاد ویژه به عمل آورد. عارف قزوینی هم عاشق است و هم وطن پرست. هم شوریده است و هم عاقل. پس ما تنها با یک شاعر روبرو نیستیم ، بلکه با یک انسان خردمند و آگاه در تمامی زمینه های اجتماعی و سیاسی و ادبی روبرو هستیم که بسیار می داند و بسیار نیز جانسوز می سراید .
ابتدا به امر بیایم از دنیای ادبیات شروع کنیم و ارزش گذاری کار او در دنیای ادبیات را بررسی کنیم و سپس سری به دیگر حوزه ها بزنیم. تصنیف سرایی در ایران ، یکی از قدیمی ترین قالب های شعری بوده است بنا بر آنچه که به دست ما از اسناد رسیده است از دوره ی صفویان تا به کنون افرادی بوده اند که تصنیف سرایی می کرده اند. اما ما در ایران پیش از حضور عارف و هم عصر او شیدا ، یک شکاف میان شعر ایرانی و تصنیف سرایی ایرانی داشته ایم که عارف این شکاف را یک تنه پر می کند و بعنوان ناجی تصنیف سرایی در ایران شناخته می شود. در واقع عارف نه تنها تصنیف سرایی را احیا می کند ، بلکه دروازه ای جدید از ویژگی های تصنیف سرایی در ادبیات ایران باز می کند که بسیار شایسته ی تقدیر است .
شما در بسیاری از تذکره نامه ها و یا کتابچه تصنیف های قدیمی که نگاه کنید ، می بینید که تصنیف های سروده شده تماما بر روی یک ریتم خاص موسیقایی بوده است و هیچ محتوای عمیقی نداشته است و بیشتر به عنوان شعر کوچه بازاری از آن یاد می شود. در واقع می توان این چنین گفت که عارف قزوینی یک انقلاب و یک تحول کشوری در زمینه ی سرایش تصنیف های ایرانی بوجود آورد. چرا ؟ به این دلیل که عارف قزوینی علاوه بر اینکه عناصر ریتمیک در شعر فارسی را حفظ نمود ، مضامین اجتماعی و سیاسی را نیز به شعر ایرانی افزود. یکی از رسالت های هر ادیب و شاعری این است که احوالات و اتفاقات اجتماعی را آینه وار در شعر و یا متن ادبی ای که به هر قالبی می نویسد ، منعکس کند. عارف قزوینی ، از این رو و بر طبق همین قانون ، این رسالت را به حوزه ی تصنیف سرایی نیز وارد کرد و این امر باعث شد که مضامین شعر او بیش از پیشینان این حوزه مورد توجه قرار گیرد. از سوی دیگر او علاوه بر اینکه مضامین اجتماعی و سیاسی را وارد شعر فارسی کرد ، نگاهی بسیار ادیبانه نیز به فرم های تصنیف سرایی داشت .
در واقع آنچه که پیش از عارف قزوینی در تصنیف ها بود ، مجموعه ای از کلمات ساده و سطحی و بدون بن مایه ی ادبی بود که تنها بیان گر یک هم نشینی کلمات در شعر بود ، اما عارف روی هر کدام از واژه هایی که در شعر خویش استفاده نمود ، تمرکز والا کرد و هر کدام از این کلمات را تبدیل به یکی از عناصر اساسی در زمینه های مختلف تصنیف سرایی کرد. در حقیقت اگر بخواهیم صادقانه نکته ای خدمت شما دوستان ارائه دهیم ، ذکر این نکته را لازم می دانیم که عارف قزوینی شان و شخصیت شعر را در حوزه ی تصنیف سرایی بسیار بالا برد و آن را صاحب یک جایگاه عظیم در حوزه ی ادبیات فارسی کرد که تا کنون نیز پس از گذشت چندین دهه از آن زمان ، همچنان این روند و رویکرد در ادبیات پا برجاست .
انقلاب دیگر و یا شاید تیز هوشی دیگری که عارف قزوینی در باب هر کدام از روایت هایش ارائه داده است ، ذکر این نکته است که او قالبی را برای شعر سرایی انتخاب کرده است که بسیار به مردم نزدیک است. در واقع موسیقی زبان حال مردم است و اگر شعری در قالب موسیقی ارائه شود ، بیشتر در ذهن مردم می شنید و بیشتر فرصت شنیده شدن دارد. او با رویکرد های خاصی که در زمینه ی شناخت موسیقی به انجام رسانید ، تصنیف سرایی را همگام با دستگاه های موسیقی ایرانی کرد و آن را از فضای مطربی خارج کرده و آن را در قالب موسیقی اصیل ارائه نمود. بنا بر شواهدی که در دست است ، او خود نیز دستی بر ساز داشته است و بسیاری از تصنیف های خویش را خودش آهنگسازی می کرده است .
اگر گذاری بر دستگاه های موسیقی ایرانی داشته باشیدد و همچنین از طرفداران موسیقی ایرانی بوده باشید ، یقینا تصنیف های بسیاری را از او شنیده اید که در ذهن تان جاری مانده است و آنها را بارها و بارها حتی در مراسم هایتان شنیده و حتی خوانده اید. شان و شخصیت اشعار او به قدری والا مرتبه گردید ، که در زمانه ای موسیقی اررزشی و قدر و قربی در رسانه ی ملی داشت ، اشعار او به رادیو نیز راه پیدا کرد و در برنامه ی گلها بسیار از اشعار او استفاده می شد و اشعارش با صدای خوانندگان بزرگی چون شجریان ، قوامی ، ایرج و سایرین اجرا می گشته است .
در ادامه بخشی از تصنیف های ناب او را با هم مرور می کنیم :
بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد
از اینکه دلبر دمی بفکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل بر درخت گل بخنده می گفت
مه جبینان را نازنینان را وفا نباشد
اگر تو با این دل حزین عهد و بستی
حبیب من با رقیب من چرا نشستی
چرا عزیزم دل مرا از کینه خستی
بیا بر برم از وفا ای جان
ای مه نخشب
تازه کن عهدی که با ما بستی
بباغ و رفتم دمی به گل نظاره کردم
چو غنچه پیراهن ااز غم تو پاره کردم
روا نباشد اگر ز من کناره جویی
که منز بهر تو از جهان کناره کردم
ای پری پیکر سرو سیمین بر لعبت بهاری
مهوشی جانا دلکشی اما وفا نداری
بباغ رفتم چو عارضت گلی ندیدم
ز گلشنت از مراد دل گلی نچیدم
بخاک کوی تو لاجرم وطن گزیدم
ببین در وطن از رفیقانت
وز رقیبانت
در وطن خواهی چها کشیدم
کاری از حزب منچستر کبیر
برای دیدن بقیه مطالب ما روی برچسب حزب منچستر کبیر کلیک کنید.