عاشق اسپانیادور و ور سال ۹۳ ایطوریا بود که تو پارک شهربازی شهرمون رفتمُ هزار تومن دادم به صاحب این اتاق بازی هایی که باید گوی ها رُ اون زیر بندازی تو گودال تا مرد سوار بر اسبِ هم شماره ت اون بالا حرکت کنه تا به خط پایان برسه و برنده بشی . من و ۴-۵ نفر دیگه رقابت داشتیم و تو خط های مختلف ایستاده بودیم و برا هر کدوممون اون بالا یه عروسک مرد سوار بر اسب هم شماره مون وجود داشت . منم با دقت و ظرافت و سرعت هر چه بیشتر اینکارُ کردم و از همو اولش با بقیه فاصله زیادی انداختم و در آستانه برنده شدن با اختلاف قرار گرفتم که یه قدم مونده به پایان دیگه انگار طلسم شده بود و گویام تو گودال نمیرفت که کارُ تموم کنم . آقا ۲ تا از رقبام اینقد تو همین زمان گوی هاشونُ انداختن تو گودال تا مرد و اسبشون به یه قدمیم رسیدن وقتی که اون بالا مرد سوارکارشون باهام هم تراز شد گویمُ با دقت و در نهایت حساسیت انداختم و در عین ناباوری رفت تو چاله و رسیدم خط پایان . آخرشم به عنوان برنده یه سری جوایز مثل ظرف شیشه ای و تفنگ ساچمه ای و عروسک اینا چیده شده بود که من ظرف شیشه ایُ انتخاب کردم که بمونه برام و زود خراب نشه و فک کنم تا همین الان داریمش