ساعت میره عمرم میگزره
نیشه پیریو به خونم میزنه
زندگیم سره تلقین میپره
از بچگی بودم دین زده
طتابق نداره هیچی با هیچی
اینا میرزن ودکارو تو ویسکی
ادعا میکنن و میرن اسکی
بزار بین قلب و مغزت یه مرزی
هرشب میجنگم با دشمن فرضیم
وقت نداریم واسه گرفتن تصمیم
بین یه دوراهیم ازادی یا تسلیم
هر راهی برم نمیشه گزشتم ترمیم
دشمنام حقشون مرگع
میزنم همشونو با یوزی
میگن پشتم زیادی حرف
میدم بک همشونو بزودی
عب نداره اینکه نداره غصه
رفتنشون برام امیده لطفه
یجوری بهم انگیزع میده
ک پشیمون میشه ازینکع رفتع
دنیا یه دادگاه یطرفس
توعم محکوم به مرگی
دنیا یه بازیه مسخرس
توعم یه کرکتره بازی