ی روز ی عالمه آلبالو تو یخچال بود که نمیدونستم چیکارشون کنم
ویکتور والدز رو بهش زنگ زدم
گفتم ی عالمه آلبالو داریم که نخوردم
میترسم تاریخش تموم شه
والدز با هلیکوپتر هوایی خودشو رسوند
بعدش البالو ها رو با هم زن هم زد تبدیل به ژله شد
بعد میوه های مختلف خورد کرد کنارش خیلی خوشگل شد
والدز قاشق اول رو که اومد برداره کاسیاس از ژله پرید بیرون و بخاطر حسادتش میخواست والدز رو بزنه
من پریدم جلو و با کاسیاس دست به یقه شدم طی درگیری ژله افتاد
والدز با ی مهار عالی ژله رو نجات داد
ولی کاسیاس داشت چاقو رو آورد بالا منو بزنه برای همین والدز ژله رو پرت کرد تو سر کاسیاس
بعد کاسیاس تبدیل به مرد ژله ای شد
مثلا ثابلیت پیدا کرد خودشو بلزونه و انعطاف بده
به والدز گفتم چبکار کنیم
والدز گفت حملهههههه
با قاسق حمله کردیم سمت کاسیاس و درحالی که ی ژله ی خیلی بزرگ شده بود خوردیمش