سلام!
گفتم شاید امروز خیلی ها اسم چند بازیکن برتر فوتبال قدیم رو ندونن، و امروز این بار اومدم تا یک بازیکن بزرگ رو زندگیش رو از اول تا آخر واستون بگم یعنی اممممم....
اگه میشه لایک و قلب فراموش نشه!
|
این داستان زندگی فرناندو ردوندو است
میتوان گفت که ردوندو هرگز رئال را ترک نکرد. او هرگز رئال را ترک نخواهد کرد. وقار او همچون روح راهرویهای طاقدار باستانی، برنابئوی درخشان را تسخیر میکند. کاریزمای او همچنان به آرامی در زمین قدیمی گسترده میشود، میراث او در هر خرید در کلاس جهانی به یادها میآید؛ در هر قهرمانی.
ادیبان روم باستان باور داشتند که هر مرد دارای نبوغ خاصی است. این نبوغ فرشته نگهبانی است که به خانه او برکت میبخشد، رفاهش را تضمین میکند و از او در برابر ارواح خبیث و آسیبها محافظت میکند. البته که تفسیر مدرنتر این واژه چیز کاملا متفاوتی است: یک قدرت خلاقیت استثنایی و قابلیت طبیعی که منجر به پیشرفت در یک عرصه خاص شود. بزرگترین هافبک تاریخ معاصر رئال مادرید مصداق هر دو این تعاریف است.
فرناندو کارلوس ردوندو در سال 1969 در آدروگه، محلهای پر دار و درخت در حومه بوئنوسآیرس، به دنیا آمد. او کودکی خود را در خانوادهای از طبقه متوسط گذراند. زمینهای گلی بیکیفیتی در کار نبود که او بخواهد از آنها فرار کند. جوامع محروم یا فقر آزارندهای در کار نبود که بشود از آن خرده گرفت.
فرناندوی کوچک هر کاری دلش میخواست میتوانست بکند اما از همان سن کم مشخص بود که عشقش فوتبال است. پدرش که خودش پیش از این یک بازیکن میانی بود، هوادار دوآتشه فوتبال بود که برای هر بازی خانوادهاش را جلوی تلویزیون جمع میکرد. آنها در کنار یکدیگر میخکوب ریکاردو بوچینی و دنیل برتونی میشدند که در دهه 1970 پیاپی جامهای قهرمانی کوپا لیبرتادورس را برای الروخو به ارمغان میآوردند. فرناندو که جادو شده بود، قبل از این که به صورت سازمانیافته و از طریق تیم جوانان محلی وارد رقابت بشود، عادت داشت با برادرش لئو قهرمانیهای آنها را در حیاط پشتی اجرا کند.
مورد توجه واقع شدن او غیرقابلاجتناب بود. حتی به عنوان یک کودک هم از بقیه متمایز میشد؛ پوست و استخوان اما خودمختار بود، ضعیفجثه بود اما قدرتش را اعمال میکرد. فرناندو خیلی در بحث قدرت و سرعت حرفی برای گفتن نداشت اما تکنیک او کیفیت نافذی داشت و قدرتتصمیمگیریاش هرگز تکراری نمیشد. هر پاسی که میداد دقیق و هوشمندانه بود و هر پاس در عمق محصول تصمیمی بود که دو ثانیه قبل از اینکه هر کسی دیگری به آن فکر کند، اتخاذ شده بود.
در سن 11 سالگی اسکار رِفوخوس، استعدادیاب تیم جوانان آرژانتینوس جونیورز، به قدر کافی از مهارت او مطمئن شده بود. او سری به منزل ردوندو زد و از آنها خواهش کرد که به پسرشان اجازه دهند تا به همان تیمی بپیوندد که استعدادهایی همچون خوزه پکرمن و دیهگو مارادونا را پرورش داده بود. در خانوادهی ردوندو تعهد اهمیت دارد. این موضوع روشن میکند که چرا پدر ردوندو- که او و پدرش هم فرناندو نام داشتند- اصلا به این فکر نمیکرد که زمان رفتوآمد پسرش به لا پاترنال حدود یک ساعت طول میکشد. این موضوع همچنین روشن میکند که چرا پسرش در روز عشا ربانی خود مستقیما از کلیسا به بازی تیم جوانان رفت. سر و کله ردوندو پیدا شد و کارش را به انجام رساند؛ مهم نبود که چه اتفاقاتی بر سر راهش قرار دارد.

استعداد درخشان ردوندو باعث شد تا آرژنتینوس جونیورز خیلی زود او را به خدمت بگیرد.
فرناندو کورنِخو، مربی تیم، هم میدانست که سختیهای بیشتری در راه است. مربی آرژانتینوس جونیورز که برای اولین بار متوجه مارادونای 8 ساله خاک و خُلی شده بود، سریعا قابلیتهای این نیروی جوان باشگاهش را هم تشخیص داد. اما او بسیار درخشان بود و موقعی که یک پاس ساده ماجرا را حل میکرد، ترفندهای بسیاری در آستین داشت. سالها بعد ردوندو به گزارشگران آرژانتینی اعتراف کرد:” من همیشه تمایل داشتم که از “گامبتا” استفاده کنم، او به من میگفت که این سلاحی است که باید در زمانهای مشخصی از آن استفاده کنی.”
نکته مهم درباره ردوندو این است که او 5 ماه پیش از اولین حضورش در بازیهای حرفهای یک قهرمانی بینالمللی کسب کرد. او در آوریل 1985بهترین بازیکن تیم آرژانتین بود که عنوان قهرمانی را در رقابتهای ارزشمند زیر 16 سالههای آمریکای جنوبی کسب کرد. مقابل 40000 هوادار در ورزشگاه خوزه آمالفیتانی، حضور او در برد 2-3 برابر برزیل روی حضور هوگو، برادر دیهگو مارادونا، سایه انداخته بود که در ادامه منجر به خداحافظی او بعد از بازی در مصاحبه با خبرنگاران کنار زمین شد. خبرنگاران نمیتوانستند جذب این نوجوان ارزشمند که بانشاط و خوشچهره در راه تبدیل شدن به یک اسطوره بود، نشوند.
پس غافلگیرکننده نبود که ردوندو سپتامبر همان سال در نهایت اولین بازی خود به عنوان یک فوتبالیست حرفهای را در مقابل خیمناسیا انجام داد. نیم ساعت پس از شروع بازی خوزه یودیکا، سرمربی تیم، او را با آرماندو دلی والدس تعویض کرد. بازیکن جوان که از این رخداد دستپاچه نشده بود، در این بازی که با نتیجه 1-1 مساوی به پایان رسید، عملکرد خونسرد و پختهای از خود نشان داد اما تا زمانی که سرجیو باتیستا در 1988 به ریورپلاته نرفت، او همچنان در ترکیب تیم اصلی جای ثابتی نداشت.
ردوندو در پاسخ به سوال دنیل بالماسِدا، روزنامهنگار، دربارهی کهنالگوی یک بازیکن آرژانتینی پاسخ داده بود که این بازیکن میبایست “بامهارت، بااستعداد و با شخصیت باشد. یک بازیکن برنده که از پس لحظات سخت برمیآید. هوشمند است، میداند چگونه باید بازی خوانی کند.” او بدون اینکه حتی تلاشی بکند، تمام کیفیتهایی که برای وارد شدن اسمش به ردیف اول لیست تیم آرژانتینوس جونیورز لازم بود را به دست آورد. در سال 1990 برای هر کارشناس و گزارشگری مسجل شده بود که او آماده جهش به سمت تیمهای اروپایی است.
تیم آرژانتینوس جونیورز با فراموش کردن سهوی تمدید قراردادهای بازیکنان در انتهای فصل راه را برای رفتن آنها هموار کرده بود. در نتیجه کل تیم آزاد شدند. با برگشتن کل تیم خیال مدیریت باشگاه راحت شد، همه به جز یکی.

از طریق خورخه سولاری- عموی سانتیاگو، وینگر آینده رئال مادرید، که خودش نیز بازیکن و مربی قابل احترامی بود- که هدایت باشگاه لالیگایی تنهریف را قبول کرده بود با ردوندو تماس گرفته شد. مدیران این تیم که سال قبل به سختی از سقوط به دسته پایینتر جان سالم به در برده بودند، تصمیم داشتند تیمی بسازند که قابلیت حضور در رقابتهای اروپایی را داشته باشد. استعدادهای جوان و پرآتیهای مانند آلبرت فرر که بازیکن قرضی بود و همینطور بازیکنان خارجی مانند تاتا مارتینو. البته ورود هموطن جوان این بازیکن آخری بود که واقعا تنهریفیها را در مسیر موفقیت قرار داد.
همه چشمها روی این هافبک جوان بود و این فقط به خاطر حلقه جذاب موی قهوهای بر روی شانههایش نبود. ردوندو بیشتر یک شماره 5 بود اما نه در معنای سنتی آرژانتینی. بیشتر هویت فوتبالی این کشور میتواند در جنگ بین عملگرایی و پرخاشگری “سینکو” و و خلاقیت جوشان “پیبه” خلاصه شود (توضیح مترجم: Cinco به معنی عدد 5، پست معمول هافبکهای دفاعی است و Pibe شخصیتی خیالی که الگوی فوتبالیستهای آرژانتینی بود).
اما ردوندو که عملکردش در تنهریف شاهد مدعای ماست، ترکیب ویرانگر هر دوی اینها بود. او فضا را میکاوید، میانه زمین را در یک چشم به هم زدن یا با تردستی یک ضربه پشت پاشنه پا درمینوردید. او در شیوهای که به نرمی در زمین جزایر قناری راه میرفت، تقریبا حالت زنانهای داشت و این ظرافت با خشونتش در تمایل به برنده شدن و رگه پرخاشگریاش متعادل میشد. یک بار در بازی مقابل اوساسونا، او حتی در کلکل با یک بازیکن حریف، با عصبانیت او را به زمین کوبید و بعدش یک مشت چمن از زمین کند و به سمت او پرتاب کرد و گفت:” بخور الاغ!”
با این حال علیرغم تمام آن سرمایهگذاری، تنهریف نتوانست بالاتر از میانه جدول جایی برای خود دست و پا کند. تنها نکته مهم سال بعد یک پیروزی برابر رئال مادرید در روز آخر بود که عنوان قهرمانی را از آنها گرفت. تا آن زمان سولاری اخراج شده و خورخه والدانو جایش را گرفته بود.
مرد آرژانتینی به تازگی فوتبال را کنار گذاشته بود که این شغل در 36 سالگی به او پیشنهاد شد. ورود او به سرعت وضعیت را بهتر کرد و تنهریف از سقوط به دسته پایینتر نجات یافت. اما اتفاقات سال بعد بود که حقیقتا نظارهگران را شگفتزده کرد و با حضور در رده پنجم سهمیه حضور در جام یوفا را به ارمغان آورد. ردوندو همواره حضور داشت، یک هافبک حیاتی که هجومی و پرتحرک بود. والدانو بعدها اعتراف کرد:” اگر بخواهم تنها یک چیز درباره او بگویم این است که او یکی از معدود بازیکنانی است که میتواند با پاهایش همان کاری را بکند که در فکرش است. او همواره تنها بازیکنی بود که من در تیمم میخواستم.”

نمایشهای ردوندو در جامجهانی 1994 باعث شد تا همه دنیا بفهمند که رئال چه هافبک توانمندی را به خدمت گرفته است.
طبیعی بود که وقتی او در تابستان 1994 پیشنهاد هدایت رئال مادرید را پذیرفت، ردوندو را هم همراه خود برد. شماره 6 جدید مادریدیها به سرعت به سوگلی برنابئو تبدیل شد و این اصلا تعجبی نداشت. پیوند بین بازیکن و باشگاه به ندرت تا این حد طبیعی به نظر میآمد. سبک ردوندو تماما مبتنی بر وقار و کارکشتگی بود. استعدادهای او اصیل و بکر بود و حالتی سلطنتی داشت.
این ویژگیها و چهره سینمایی او باعث شده بود تا دو سال پیش از آن دیهگو سیمئونه، همتیمیاش در آرژانتین، در تورنمنتی در عربستان سعودی به شوخی او را ال پرنسیپ (شاهزاده) بنامد. این لقبِ شایستهای برای ردوندو بود که با رافت بر رعیتهای لالیگا حکومت میکرد. او با موهای صاف و بلند و پیراهن سفیدش بیشتر شبیه یک عروس در روز عروسی بود که با توپ زیر پایش پیمان سوگند عشق جاودان میبست.
لازم به ذکر نیست که تیم رئال مادرید با والدانو در همان فصل اول عنوان قهرمانی لالیگا را کسب کرد. گاهی اوقات بازی آنها نفسگیر میشد. ایوان زامورانو و میشل لادروپ از قدرت دید و دقت ردوندو از عمق زمین بهره میگرفتند. ردوندو بعدها به دیهگو برلینسکی،خبرنگار، درباره نقشش در میانه زمین گفت:” من عاشق بازی کردن در آنجا بودم. موقعیتی است که شما در آن میتوانید چشمانداز بسیار مهمی از بازی و تیمتان به دست بیاورید. گاهی اوقات باید از سرعت بکاهید و دیگران باید شتاب بگیرند و وارد عمق شوند. شماره 5 تعادل دفاعی تیم را حفظ میکند و در روشن کردن جزئیات بازی سهیم است. به نظر یک پست کلیدی است.”
هرچند عنوان قهرمانی لیگ خواستنی بود همچنان سنگینی بار ثبت یک رکورد بر دوش رئال مادرید حس میشد. قهرمانی در لیگ قهرمانان سه دهه بود که از آنها میگریخت. والدانو علیرغم موفقیت داخلی نتوانسته بود کلید این قفل را پیدا کند و در میانه فصل دومِ نه چند موفقیتآمیزش از این تیم جدا شد. فابیو کاپلو، جانشین او، هم با این که توانست یک عنوان قهرمانی دیگر در لالیگا کسب کند به مشکل خورد. در آستانه آغاز فصل 98-1997 ، اعتبار رئال در معرض خدشهدار شدن بود. چطور تیمی که نامش با موفقیت گره خورده بود، نمیتوانست در لیگ قهرمانان موفقیتی کسب کند؟
این سوال در ذهن ردوندو هم بود. او مهره کلیدی تیم کاپلو بود و این سرمربی ایتالیالی به شدت به این بازیکن که با شور و حرارت او را “دارای کمال تاکتیکی” میدانست، تکیه کرده بود. با این حال یک استعداد در سطح جهانی توان ساختن یک تیم را ندارد. در حالی که رئال مادرید در کسب بالاترین موفقیت از خود تزلزل نشان میداد، میلان سیلویو برلوسکونی به سرعت اوج میگرفت. ایتالیاییها اکنون 5 جام اروپایی در برابر 6 جام اسپانیاییها داشتند. با شکست داخلی رئال مادرید و تسلیم کردن عنوان قهرمانی به رقیب یک قلمرو دیگر هم مورد تهدید واقع شده بود.
در واقع یوپ هاینکس، سرمربی تیم، حتی زمانی که تیمش در دور حذفی از بایرن لورکوزن و بروسیا دورتموند گذشت، از اخراج شدنش مطمئن شده بود. ردوندو در نیمه اول مقابل همتیمیهای ماتیاس سامر، مدافع عنوان قهرمانی، عالی عمل کرد و به تنهایی یک پیروزی 0-2 به ارمغان آورد.
اما یوونتوس، دیگر تیم حاضر در فینال، از هر جهت از آنها قویتر بودند: بازیکنان بهتر، تاکتیک بهتر، مربی بهتر. شب فینال در آمستردام، بازیکنان مضطرب رئال مخفیانه در راهروهای هتل این طرف و آن طرف میرفتند و تا ساعت 4 صبح بیدار بودند و در لابی با همدیگر حرف میزدند. آنها یکدیگر را قانع میکردند که هراسی ندارند و آمادهاند در این فصل فاجعهبار ورق را برگردانند.
مانولو سانچز، کاپیتان باشگاه، بعدها به شبکه ESPN اعتراف کرد:” فینال 1998 لیگ قهرمانان احتمالا مهمترین بازی در تاریخ رئال مادرید است. این به این معنا نیست که بقیه بازیها مهم نبودند اما باشگاه 32 سال صبر کرده بود. در تمام این مدت این عطش در هواداران، بازیکنان و باشگاه بیشتر و بیشتر شده بود و میتوانید تصور کنید که وقتی آن روز رسید، ما چه اشتیاقی داشتیم.”
ردوندو هم با بزرگترین چالشها روبرو بود. رقیب اصلی او زینالدین زیدان بود- در کنار رونالدو بهترین بازیکنان آن زمان جهان بودند- که اندکی بعد فرانسه را قهرمان جام جهانی کرد. بازیکن آرژانتینی در نیمه اول تلاش کرد تا او را مهار کند و از آنجایی که زیدان هر آنچه در چنته داشت به کار میگرفت، به نفسنفس زدن افتاد.

با این حال به تدریج ردوندو جا پای خودش را پیدا کرد و به نرمی دست و پای زیدان را بست؛ طوری که دیگر فضایی برای تنفس نداشت. به همان نسبتی که اعتماد به نفس بازیکن فرانسوی محو میشد، اراده رئال افزایش پیدا میکرد. پردراگ میاتویچ بعد از گذشت 67 دقیقه، گلی را به ثمر رساند که باشگاه را به سرزمین موعود بازگرداند.
نیم میلیون نفر آدم در جشنهای پس از بازی به خیابانهای مادرید سرازیر شدند. همان شب بود که جایگاه لورنزو سانز، مدیرعامل باشگاه، که در سال 1995 با وعده موفقیت در اروپا به این سِمَت انتخاب شد را محکم کرد. این موفقیت همچنین توجیهی برای میلیونها دلاری بود که برای خرید بازیکنانی همچون روبرتو کارلوس، کلارنس سیدورف و داور شوکر خرج شده بود. با این حال بیشتر از هر چیزی این یک رویارویی با تقدیر بود. رئال مادرید، قهرمان جام باشگاههای اروپا، بعد از سالها آرزومندی و به وجود آمدن اختلافات بنیادی میراث خودش را احیا کرده بود. ردوندو که با ازخودگذشتگی خودش را وقف این هدف کرده بود، در مرکز تمامی این موفقیتها قرار داشت.
هاینکس به خواست خود استعفا داد و از باشگاه رفت. عملکرد خوزه آنتونیو کاماچو، جانشین او، تنها اندکی بهتر بود و به دلیل اختلاف نظر با رئیس باشگاه کمتر از یک ماه بعد اخراج شد. گاس هیدینک به تیمی پا گذاشت که تنبل و ناآماده بود و شیوه تلهپاتیک او برای مدیریت بازیکنان تاثیر چندانی بر روی تیمی که دچار غرور و کمبود بود، نداشت.
او هم بعد از انتقاد از ستارگان عنانگسیختهاش در فوریه 1999 از باشگاه رفته بود. جان توشاک، مربی موقت تیم، در کتاب “سبک توشاک” فاش کرد:” وقتی من اواخر فوریه به باشگاه رفتم، اوضاع خیلی سختی بود، هیچ انگیزهای بین بازیکنان نبود، جو سنگینی در تیم وجود داشت که به خاطر چند نفر آدم نادرست در گروه ایجاد شده بود. همین کافی بود تا بقیه تیم هم به حالت بدی بروند و به همان صورت بمانند. بیشتر آنها به اندازه کافی سخت تمرین نمیکردند و آن قدری که باید آماده نبودند.”
توشاک تصمیم گرفت غرور بازیکنانش را از بین ببرد و صلاح میدید که هر جلسه تمرین آنها را دور زمین بدواند. شلاق این مرد ولزی تا انتهای فصل جایگاه دومی را در لیگ به دست آورد. او آن تابستان- بعد از یک دعوای دیگر با مدیر- از باشگاه رفت، یک عزیمت دیگر، یک مربی موقت دیگر.
ویسنته دلبوسکه مرد متین و باوقاری بود که سانز میتوانست بنا به میل خودش به او شکل بدهد. او در شرایطی آرامش را در باشگاه ضمانت میکرد که خطر این وجود داشت که تبدیل به یک عروسک خیمهشببازی شود. با این حال ردوندو روحیهای مشابه خود در سرمربیاش تشخیص داده بود. دلبوسکه همان حالتها را داشت: احترامآمیز و و متین، تقریبا درونگرا. او هم قبلا بازیسازی چپپا بود که بیشتر از نیروی بدنی بر استعدادهای تکنیکیاش تکیه میکرد.
در مقابل دل بوسکه هم بازیکن آرژانتینی را به عنوان راه حل کلیدی در بازسازی تیمش نشان کرد. مربی اسپانیایی بعدها گفت:” ردوندو بازیکن بسیار متشخصی بود. او یک فوتبالیست الهامبخش است که خودش به تنهایی بر مرکز زمین حکومت میکند.”
با این حال شخصیت به تنهایی برای برنده شدن رئال کافی نبود. تیم نیاز به تقویت داشت. نیکلاس آنلکا بزرگترین خرید آن تابستان پر تب و تاب بود اما جذب میشل سالگادو و ایوان هلگوئرا مجموعا با هزینه 10 میلیون پوند به همان اندازه دارای اهمیت بود. در همین حین استیو مکمنمن به عنوان بازیکن آزاد از لیورپول به رئال ملحق شد.
دلبوسکه کارهای زیادی برای تجدید قوای رختکن انجام داد اما نتایج هنوز متزلزل بودند. رئال تا زمان کریسمس شکستهای خانگی مفتضحانهای برابر والنسیا و اتلتیکو مادرید، دشمن خونیاش، را پذیرفته بود. باشگاه در مرحله گروهی لیگ قهرمانان عملکرد خوبی نداشت و با دو شکست برابر بایرنمونیخ تحقیر شده بود. هنگامی که این تیم در مرحله یک چهارم نهایی برابر منچستریونایتد، مدافع عنوان قهرمانی، به تساوی رسید اکثر هواداران این تیم به یک سال پر درد و رنج دیگر رضا دادند. تساوی بدون گل در خانه موجب هراس بیشتر شد. بعضی از شرطبندان شانس آنها را 1 در برابر 66 میدانستند.
سطحینگرانه است که بگوییم تمام این اتفاقات در یک لحظه به وجود آمد. ما همه میدانیم که اتفاقات تحت تاثیر عوامل بیشماری هستند، شبکهای از اتفاقات اغلب نامرتبط که با ایجاد عشق، هنر و حتی خود زمان همراه میشوند. با این حال سنگینی غیرقابل انکاری درباره یک لحظه به خصوص در دیدار برگشت در اولدترافورد وجود دارد.
شما خودتان میدانید که از چه حرف میزنیم. شما دارید پیراهنهای سیاه و طلایی تیم مهمان را در ذهن مرور میکنید، نرمی موهای ردوندو در حالی که در دقیقه 52 به طرف خط زمین میدود را تصور میکنید. شما هِنینگبِرگ را که ماهرانه در حال کم کردن فاصله است، در نظر میآورید. شماره 6 رئال برای اولین بار در طول بازی جایی برای رفتن ندارد. درست است که بخشی از اتفاقی که پس از آن رخ میدهد، غریزی است- اما اتفاق بعدی درخشانترین قدرتهای ردوندو را در خود خلاصه میکند.
جاگیری بیهمتای او و تکنیک آسمانی، جاهطلبی او که دست کم گرفته میشد و شجاعت بیاندازهاش. تلاش برای توصیف کردن “ال تاکوناسو” (ضربه با پاشنه) صرفا با کلمات حق مطلب را درباره این پدیده ادا نمیکند. تنها کلیپهای یوتیوب که هر سال 19 آوریل دست به دست میشوند، میتوانند تا حدودی چنین کنند. اگر تنها یک لحظه از یک بازیکن در یک بازی است که بخواهد راه و رسم باشگاه را در خود خلاصه کند، همین بود.
اهمیتی نداشت که شما مدافع عنوان قهرمانی اروپا بودید و هدایتتان بر عهده موفقترین مربی تاریخ مدرن بود. اهمیتی نداشت که شما هنینگبرگ، روی کین یا دیوید بکام بودید. ردوندو در یک لحظه خیرهکننده به دنیا یادآوری کرد که رئال مادرید بیرقیب است. وقتی که او به سمت خط کنار دروازه دوید و هوشمندانه توپ را به سمت رائول فرستاد، تمام ورزشگاه به خلسه فرو رفت. آن دیدار با نتیجه 0-3 به پایان رسید و یکی از بزرگترین لحظات در فوتبال در کل تاریخ درخشان این ورزش رقم خورد.
یونایتد تلاش کرد اما حاصلی نداشت. قهرمان حذف شده بود، اولدترافورد در برابر این که ایستاده برای تیم پیروز دست بزند، مقاومت میکرد. به قول ریموند فن درگو، بِرگ در آن لحظه که مهارت ردوندو را با شفافیت تمام به رخ میکشید، کشته شده بود. اما بازیکن رئال فرصتی برای شنیدن تحسینها و تشویقها نداشت- در ذهنش به دنبال انتقام بود.
دیدار نیمهنهایی رئال را برابر تیمی قرار داد که پیش از آن در همان سال 8 گل برابر آنها به ثمر رسانده بود. اشتفان افنبرگ، اوتمار هیتسفلد و لوتار ماتئوس نوادگان خاندان توتنِی (یک قوم باستانی ژرمن) بودند که میخواستند انتقام شکست فاجعهبار در فینال فصل قبل را بگیرند. با این حال این بار خواستههای آنها برآورده نشد.
ردوندو برابر 95000 هوادار در برنابئو بازیکنی در تیمی با 11 کاپیتان بود. عملکرد نیمهنهایی شاهدی بر تحول رئال تحت هدایت دلبوسکه و تاثیر دست راست او در زمین بود. هر بازیکنی میجنگید و بیوقفه مبارزه میکرد و با تکیه بر حضور مستحکم ردوندو در میانه زمین حملاتشان را آغاز میکردند.
دخالت او در گل اول با همکاری بینقص با مکمنمن و قبل از این که این بازیکن انگلیسی توپ را به رائول برساند، غیرقابل چشمپوشی بود. بازیکن آرژانتینی که فاصله گرفتن آنلکا را از دفاع بایرن دید، به سرعت به سمت آن فضا رفت و از همتیمیهایش خواهش کرد تا توپ را به او برسانند. رائول در موقعیت خوبی قرار گرفت و مادرید پیش افتاد.
گل به خودی ینس یرمیس شرایط خوبی را برای دیدار برگشت پدید آورد اما باعث نشد که آلمانیها از همان آغاز فشار سنگینی بر رقیب وارد نکنند. کارستن یانکر گل اول را زد اما گل مساوی آنلکا بود که کار را تمام کرد. حتی زمانی که جیووانی البر در یک لحظه دچار اشتباه شد، رئال بازی را رها نکرد. این اولین فینال آنها از سال 1998 بود.
والنسیا آخرین مانع این راه بود. آنها جوانتر و آمادهتر بودند و در وضعیت بهتری قرار داشتند و گایزکا مندیهتا را در اختیار داشتند که به حدی پیشرفت کرده بود که میتوانست به عنوان بهترین هافبک سال یوفا انتخاب شود. با این حال ردوندوی 30 ساله که تجربه فینالهای زیادی را پشت سر گذاشته بود، فرصت آخرین ارائه را داشت. در یک بعدازظهر گرم در پاریس یکی از یک طرفهترین فینالهای تاریخ اروپا رقم خورد. والنسیا مضطرب و لرزان بود و این کاملا در تقابل با عاقلهمردهای سفیدپوش قرار داشت. ردوندو باحضور مکمنمن و رائول تقویت شده و موفق به از کار انداختن قدرتمندانه خط میانی حریف شد.
اولین گل فرناندو موریتنس به واقع بازی را برای والنسیا تمام کرد. بازیکنان هکتور کوپر که معمولا تدافعی و جدی بودند، نمیدانستند که چطور کنترل بازی را به دست بگیرند. دو گل دیگر را مکمنمن و رائول به ثمر رساندند و سفیدها- برای هشتمین بار در تاریخشان- قهرمان اروپا بودند.
شاید خیلی سادهانگارانه باشد که بگوییم که شکست سانز در انتخابات ریاست در تابستان آن سال دوران حضور ردوندو در باشگاه را به سر آورد. شاید خیلی سادهانگارانه باشد که بگوییم رئال با تمام سیاستبازیها، از پشت خنجر زدنها و تملق گوییها با بیرون کردن بهترین بازیکنشان که بهترین بازیکن باشگاهی سال به انتخاب یوفا شد، به درجه پایینتری نزول کردند.
با این حال شاید هم این طور نباشد. در طی اتفاقاتی که پیش از رایگیری بین سانز و فلورنتینو پرز، رقیبش، رخ داد، ردوندو حمایت قاطعش از مدیر قبلی را ابراز کرده بود. و چرا نباید این کار را میکرد؟ سانز رئیسی بود که لاسپتیما (La Septima) را به منصه ظهور رسانده بود. او در دوران مسئولیتش دو قهرمانی اروپا را هم به ارمغان آورده بود، و لازم به ذکر نام چهرههای درخشانی مانند کاپلو، روبرتو کارلوس، سیدورف و مورینتس نیست. ردوندو اگر برندهای میدید او را تشخیص میداد، حتی اگر فصول ناموفق و درگیریهای بسیار با مربیان در کارنامهاش داشته باشد.
با این حال احتمالا شایسته بود که ردوندو قبل از اینکه به نسخه رقتآوری از خودش تبدیل شود از باشگاه برود. او نقش یک مدیر تصویربرداری را در تیمی که شبیه به یک خانه هنر بود، بر عهده داشت و هیچ جایگاه معناداری در عصر کهکشانی که مانند یک کمپانی آشفته در ادامه راه پدید آمد، نداشت. با این حال او حداقل لایق این بود که قبل از اعلام خبر جداییاش از سوی باشگاه از آن آگاه شود.
رئیس جدید رئال این احترام را از او دریغ کرد. اعتراض علنی ردوندو فایدهای نداشت :” رئال خانه من است و تا جایی که به من مربوط میشود میلی به داشتن خانه دیگری ندارم. اگر رئال من را نمیخواهد روشن است که یک راهش خلاص شدن از شر من است.” باشگاه حتی طوری وانمود کرد که انگار رفتن از باشگاه تصمیم خود ردوندو بوده است؛ هواداران رئال بهتر میدانند. او این شهر را در حالی ترک کرد که شش فصل درخشان در بزرگترین باشگاهش سپری کرد و آنها را به قله رقابتهای اروپایی برگرداند.
با این حال میتوان گفت که ردوندو هرگز رئال را ترک نکرد. او هرگز رئال را ترک نخواهد کرد. وقار او همچون روح راهرویهای طاقدار باستانی، برنابئوی درخشان را تسخیر میکند. کاریزمای او همچنان به آرامی در زمین قدیمی گسترده میشود، میراث او در هر خرید در کلاس جهانی به یادها میآید، در هر قهرمانی، با هر کاپیتان رئال که این فرصت را به دست میآورد تا جام قهرمانی لیگ قهرمانان را بالای سر ببرد. میراث او در قلبها، اذهان و ویترین افتخارات رئال مادرید به یک اندازه زنده است.
و همین شد که حکایت شاهزاده برنابئو وسط زمین تمام شد.
اگر از این پست لذت بردی، لایک و قلب فراموش نشه!
یه تبلیغی هم انجام بده دوست عزیز !