گفتوگو با گاردين بود كه در آن از زواياي مختلف زندگياش گفت:
1- بچه كه بودم ميخواستم نويسنده شوم.
2- خواندن رمان هيجانانگيزترين كار من بود. در واقع هر چيزي را كه ميتوانستم پيدا كنم، ميخواندم.
3- تا قبل از سال آخر دبيرستان، هرگز فكرش را هم نميكردم كه تحصيلاتم را در رشته رياضي ادامه دهم.
4- خانواده من سهفرزند داشتند. پدر و مادرم حامي و مشوقهاي خوبي براي ما بودند. برايشان مهم بود كه ما مشاغل خوب و رضايتبخشي داشته باشيم ولي آنقدر كه اين موضوع برايشان مهم بود، كسب موفقيت و پيروزي برايشان اهميت نداشت.
5- كسي كه مرا بهطور كلي به علم علاقهمند كرد، برادر بزرگترم بود. نخستين خاطره من از رياضيات، مربوط به وقتي است كه او راجع به مسالهاي برايم گفت كه چگونه ميتوان اعداد 1 تا 100 را باهم جمع كرد.
6- وقتي دبستان را تمام كردم، جنگ ايران و عراق هم تمام شده بود. شايد اگر چندسال زودتر به دنيا آمده بودم، نميتوانستم فرصتهاي زيادي داشته باشم. به هرحال من به يكي از دبيرستانهاي مهم تهران يعني «فرزانگان» رفتم و معلمان خوبي داشتم.
7- مدرسه ما نزديك خياباني مملو از كتابفروشي بود. به ياددارم كه از ميان خيابانهاي شلوغ رد ميشدم و به كتابفروشيها ميرفتم. اين كار برايم هيجانانگيز بود. ما نميتوانستيم كتابها را ورق بزنيم و در نهايت تعداد زيادي كتاب را بهطور تصادفي ميخريديم.
8- هميشه از تحليلهاي پيچيده لذت ميبردم اما از آن، چيز زيادي نميدانستم. من بايد درباره بسياري از موضوعاتي مطالعه ميكردم كه دانشجويان دوره كارشناسي آن را از قبل ميدانستند.
9- هنگامي كه فارغالتحصيل شدم، فهرست بلندبالايي از ايدههاي مختلف داشتم.
10- رضايتبخشترين قسمت كار من لحظه «آهان» يا كشف راهحل است. با هيجان كشف و لذت درك يك مطلب تازه، احساس ميكنم بالاي يك تپه ايستادهام و منظره روشني را تماشا ميكنم. اما بيشتر اوقات حل معادلات رياضي براي من شبيه كوهنوردي بدون پايان است.