طرفداری | بعد از پایان دیدار اول آرزو کردیم، ای کاش بازی دوم درجا آغاز میشد! بیصبرانه منتظر ماندیم، و دقیقاً از همان جایی که تمام شد، دوباره آغاز شد؛ با همان شر و شور، بیامان و نفسگیر.
مانند سریالی پرهیجان که شما را در نقطه اوج رها میکند و هفته بعد کوبندهتر از پیش ادامه مییابد. بیش از ۳ ساعت، بدون لحظهای وقفه، «کلاسیک مدرنی» در برابر چشمان حیرتزده فوتبالدوستان جهان شکل گرفت!
اعجاب دور دوم این نبرد به شکلی بود که دیدار رفت شبیه مسابقهی عادی بهنظر میرسید، در حالیکه ذرهای عادی نبود. این، دیوانگی محض بود؛ دیوانگی باشکوه، بیحجب و حیا، خالص و ناب.
فوتبالی از دل جنون. یک رؤیای تبزده، وحشتناک دیدنی، اما کابوسی تمامعیار برای بارسلونا؛ کابوسی که برای مدتها در ذهنشان حک خواهد شد.
اسپانیاییها این بازی را باختند، بردند و دوباره باختند. اگر روند را برای اینتر سیمونه اینزاگی برعکس کنیم، در وقتهای اضافه، قهرمانشان داویده فراتزی بود، بازیکن تعویضیای که سیزدهمین گل این نیمهنهایی تاریخی لیگ قهرمانان را زد؛ مسابقهای که بیشک یکی از بزرگترینها و بهترینها در تاریخ این رقابتها لقب خواهد گرفت. این، سفری در ترن هوایی پرشتابی بود که هیچکس مایل نبود از آن پیاده شود.
حتی پس از سه ساعت، هنوز هیچچیز مشخص نشده بود، سناریوی بازی کاملاً مشابه بود، اما پیچ آخر آن، همه ما را بهتزده کرد. بار دیگر، خطوط دفاعی دو تیم بارها و بارها تکهتکه شدند. همه در انتظار درام دیوانهوار ضربات پنالتی بودند.
اما در دقیقه ۹۹، فراتزی در دل این استادیوم جوشان، خونسردترین مرد زمین بود. او پاس مهدی طارمی خودمان را دریافت کرد، مکثی کرد، نگاهی کرد، نفسی گرفت، و همین آرامش، ناهماهنگ با این سمفونی آشوب و جنون، نقطهی تمایز بود. در حالیکه زمان و جهان ایستاده بودند، او توپ را آرام، مانند نجوا، به گوشهی پایین دروازه فرستاد. اما آنچه پس از آن رخ داد، دیگر نجوا نبود. سنسیرو منفجر شد. و شادی فراتزی به حدی بود که چند دقیقه بعد، از سرگیجه نقش زمین شد. گویی جهان به دور سر او میچرخد. حق داشت؛ همه ما چنین حال و روزی داشتیم.

البته باید گفت که گدازههای آتشفشان، دو ساعت تمام بود که در حال فوران بود. دیدار رفت تماشایی بود، اما این، چیزی فراتر از آن بود؛ یک شاهکار سینمایی بدون فیلمنامه. تلاش برای درک آن، مثل گرفتن نور با دست خالی است، بیفایده است؛ فقط باید از درخشش آن لذت برد.
در شش روزی که از تساوی ۳-۳ در نیوکمپ گذشته بود، اینتر هرچه در توان داشت صرف طراحی تاکتیک برای مهار لامین یامال کرد. محاسبهشان این بود: اگر او را متوقف کنیم، بارسا را شکست میدهیم.
نابغهی نوجوان، باز هم عالی بود، اما وقتی حریف سنگینوزنت یک ضربهی چپ، آپرکات، و پاهایی چابک مثل جیببرهای میلان دارد، باز هم نقش زمین خواهی شد.
و اینگونه بود که در دقیقه ۸۸، بهنظر میرسید رافینیا ضربه نهایی را زده؛ وقتی با شلیکی تماشایی، بارسلونا را ۳-۲ پیش انداخت تا بازگشتی خیرهکننده را کامل کند؛ بازگشتی پس از عقبافتادگی ۲-۰ در پایان نیمه اول. اینبار فکر میکردیم اینتر از سرمایه خود دفاع خواهد کرد. اما بخشندگی و دستودلبازی آنها حدی نداشت.
اما فوتبال، قصهای است پر از پیچوتاب؛ تنها نود ثانیه مانده به پایان، مدافع اینتر، فرانچسکو آچربی، که به دستور اینزاگی با تمام وجود به جلو یورش برده بود، با اشتباه مدافع جوان بارسا، توپ را از چند قدمی به سقف دروازه کوبید و بازی را به وقت اضافه کشاند. هیچکس از سی دقیقه فوتبال بیشتر شکایتی نداشت! هیچکس به جز سربازان میدان رزم.
در پایان، به شکلی باشکوه، مرگبار و فراموشنشدنی، اینتر بلیت فینال مونیخ را مهر زده در جیب گذاشت. شاید هیچیک از دو تیم سزاوار باخت نبودند، اما بارسا در وقتهای اضافه انرژی و ایدههای خود را از دست داده بود.
اگر قرار بود جایزهای برای «بهترین آمادهسازی پیش از بازی» در این فصل اهدا شود، سنسیرو، حتی پیش از رسیدن به فینال، بیرقیب بود.
سرود معروف لیگ قهرمانان حتی شنیده نمیشد؛ یوفا شاید ناراضی باشد، اما همسرایی رعدآسای ۷۵ هزار آوازهخوان ایتالیایی، اپرایی از غرور سرکش و شوق و حمایت خلق کرده بود که دل و جان هر تماشاگر واقعی فوتبال را به آتش میکشید.
در حالیکه درخشش ورقههای فلزی درخشان یا پلاستیکهای براق تماشاگران در شروع بازی یا هنگام ورود تیمها، تصویری بزرگ، یکپارچه، چشمنواز و پرابهت ساخته بود، دریایی از پرچمهای سیاه و آبی فقط تکان نمیخوردند، بلکه شلاقوار به هوا کوبیده میشدند.
سنسیرو کلیسایی بود که نه با شمعها، که با مشعلهایی روشن شده بود که شب را میسوزاند و روشن کرده بود، و احساس، مطلقاً حالوهوای پیش از آغاز جنگهای سنتی و رودررو را میداد. سکوهای بتنی سنسیرو دیگر چندان هم بتنی به نظر نمیرسید؛ سنگی شده بود که زیر پاهای ناظران میلرزید. انگار همه میدانستند؛ قرار است چه اتفاقی در برابر چشمان ناباور آنها رخ دهد.
هفتهی پیش در امارات، وقتی آرسنال تلاش کرد با بالا بردن پرچم عظیم توپ خود در سکوها، پاریسنژرمن را مرعوب کند، فقط به خودش شلیک کرد؛ حرکتی بود ضعیف و بیاثر. اما اینجا، استقبال از جنگجویان اینتر، براستی الهامبخش بود؛ برای همه، حتی برای مردان کاتالان.
فقط خوشامد و هشداری نبود، اعلامیهای بیپرده بود؛ «هیچ وجب از زمین ما، بدون جنگ واگذار نخواهد شد.»
و حقیقتاً چه جنگی بود.
در آنسو، میهمانان بهسرعت، بار دیگر مانند قسمت هیجانانگیز اول، خیلی زود آمادهی واگذاری خاک خود بودند.

نه فقط یک وجب، بلکه متر و فضای فراوان در پشت مدافعان بارسا آنقدر زیاد بود که حتی میشد یکی از بنرهای عظیم اینتر را در فاصلهی بین شزنی و مدافعان مرکزیاش پهن کرد. و اینتر نقطهضعف بارسا را هدف قرار داده بود و توپ را دائماً به آنجا ارسال میکرد، بارها و بارها.
جای تعجب نداشت که در دقیقه ۲۲، نخستین گل از همان گسل دفاعی شکل گرفت. دیمارکو، دنی اولمو را غافلگیر کرد و با پاسی ساده، خط دفاع بارسلونا را شکافت. دنزل دومفریز آزادانه دوید و بدون خودخواهی، توپ را برای لائوتارو مارتینز فرستاد تا دروازهی خالی را باز کند.
آیا بارسا تاکتیک مبارزهاش را تغییر داد؟ نه. از اینرو اینتر هم نیازی به تغییر ندید.
درست پیش از پایان نیمهی اول، مخیتاریان با پاسی حسابشده مارتینز را راه انداخت. او در آستانهی شلیک بود که پائو کوبارسی با تکلی سرنوشتساز، اسلحه را از دستش انداخت. بازی ادامه یافت، اما VAR وارد عمل شد. یک تکل تماشایی دردسرساز شد. مدافع جوان بارسا حقیقتاً میلیمتری نخست پای مارتین را زده بود و بعد توپ را.

چالهاناوغلو پشت ضربه ایستاد و با اقتدار آن را به گل دوم اینتر تبدیل کرد. شایسته و بهموقع؛ پیش از آنکه سوت نیمهی اول به صدا درآید. بارسای خوابزده، میرفت که بیدار شود!
طبیعتاً بارسلونا بهترین راه دفاع را در حمله دید، و همان را هم انجام داد، تنها کاری که به زیبایی با وجود بازیکنی چون یامال انجام میدهند.
بیهیچ پردهپوشی، آنها رو به جلو تاختند و در لحظهای که زمانش فرارسیده بود، بازی را به تساوی کشاندند. گل نخست در دقیقهی ۵۴ از ترکیب دو مدافع کناریشان شکل گرفت؛ جرارد مارتین سانتری دقیق فرستاد و اریک گارسیا آن را با والیای بینقص به گوشهی پایین دروازه کوبید.
حالا بار دیگر نوبت اینتر بود که وا دهد و فروپاشد، بارسا آمادهی درو کردن بود.
پیش از آن هم میتوانستند به تساوی برسند، اگر یان زومر یک واکنش خارقالعاده از خود نشان نمیداد و شوت دوم گارسیا از فاصلهی شش قدمی را با پرشی معجزهآسا دفع نمیکرد. این سیوِ زومر شاید زیر سایهی درام شلوغی و پرهیاهوی بازی گم شود، اما جایگاه این سیو و سیو کلیدی که از ضربهی یامال داشت، در کنار واکنشهای تاریخی گوردون بنکس و دیگر بزرگان محفوظ خواهد ماند؛ پروازی بر فراز دروازه، با پنجهای که توپ را از روی خط بیرون کشید.

اما این رهایی چندان نپایید. ۹۰ ثانیه بعد، ارسال مارتین باز هم آمد، و این بار دنی اولمو بود که با ضربهی سرش اینتر را در آغوش کابوس مشابه دیدار اول انداخت.
آنچه پس از آن رخ داد، بهراستی نقطهی جوش این نبرد مهیب و کلاسیک مدرن فوتبال بود؛ بارسلونا بازگشته بود، بوی خون افکارشان را در برگرفته بود. اما اینتر، با چشمانی سرخ از خشم و افتخار، قصد نداشت در خانهاش تسلیم شود.
حالا بازی شبیه چیزی شده بود میان یک جدال خیابانی و یک بالهی جنگی؛ هر توپی که به محوطه میرسید، جرقهای بود بر انبار باروت. تماشاگران در هر جا، در هر دو جبههی استادیوم یا برابر تلویزیونهای بزرگ و کوچک، اگر قادر به نشستن بودند، بر لبهی صندلیهایشان میلولیدند. گویی هر نفسشان بازی را به جلو میبرد.
در دقیقهی ۸۸، زومر موفق نشد ضربهی اول رافینیا را بهدرستی بهسوی جناحین دفع کند، توپ بار دیگر بهسوی مرد برزیلی بازگشت و او با شلیکی سهمگین با پای راستش، تیر خلاص را زد و با ژستی رابینهودی در برابر دوربین، ختم غائله و پیروزی بارسلونا را اعلام کرد یا حداقل اینطور به نظر میرسید.
بارسا برای نخستین بار در بازی پیش افتاد؛ ۳-۲… نوشتن این نتیجه در آن لحظات حتی انگشتانم را به لرزه انداخته بود و فقط دقایق کمی به پایان مبارزهی شگفتانگیز باقیمانده بود. این بازگشتی خیرهکنندهی دیگری از تیمی بود که نیمهی نخست را دو بر صفر باخته بود.

در اوج و در کشوقوس ناباورانهای، که شکار شاهینی که برقآسا برای شکار طعمه به سرعت برق و باد بالا و پایین میرفت، اینتر و سربازانش تیمی بهنظر میرسید که چشمانتظار سوت پایان بازی و خاتمهی جنگ است. سوت بهصدا درآمد، اما سوت پایان نبود، بلکه صدای سوت داور برای پنالتی بارسلونا بود.
یامال، مثل تندبادی از کنار مخیتاریان گذشت، آنقدر سریع بود که به چند متر آنطرفتر پرتاب شد؛ درست درون محوطهی جریمه. اما VAR بار دیگر چشمهایش را گشود. بازپخش نشان داد خطا درست روی خط رخ داده، شاید حتی چند سانتیمتر بیرونتر. داور تصمیم پنالتی را برگرداند. شاید عدالت اجرا شد، اما دیوانگی و جنون این سمفونی بیپایان و بیهمتا تا لحظات پایانی ادامه داشت.
اما در شبی که منطق در بیمنطقی، و واقعیت در خیال گم شده بود، یک پیچش دیگر در فیلمنامه در کار بود تا با ضربهای محکم همهی ما را غافلگیر کند.
سیمونه اینزاگی، با دل و جرأتی که تنها در دیوانگان یا قهرمانان یافت میشود، فرانچسکو آچربی، مدافع میانیاش را به خط حمله فرستاد. در دقیقهی ۹۰، او مثل مهاجمی بالفطره از درون شلوغی محوطه سر برآورد، و توپ را با تمام توان به سقف دروازه کوبید. زمین لرزید. سکوها منفجر شدند. همه میدانستند ۳۰ دقیقهی دیگر در راه است، اما کسی شکایتی نداشت. نه بعد از این همه آدرنالین.

در وقت اضافه، در دقیقهی ۹۹، آن لحظهی پرشور اما شاعرانه فرا رسید. داویده فراتزی، تعویض طلایی، در شلوغیِ بیرحمانهی میدان، با آرامشی عجیب توپ را گرفت، نفسی کشید، و با ضربهای ظریف، آن را به کنج دروازه فرستاد. سکوتی کوتاه، سپس فوران. اینتر بلیت فینال را در مشت داشت.
ده دقیقهی پرآشوب دیگر در راه بود و حالا بارسا از پیروزی، به شکست ۴-۳ رسیده بود. کسی نمیتوانست باور کند.
این بازی نه سیستمی داشت، نه تاکتیکی و نه هیچگونه منطق عقلانی! فقط، آشوب و جنون و سحر فوتبال بود، و سنسیرو، شب دیوانهکننده و جنونآمیزی را زندگی کرد. مثل یکایک ما. این مبارزه چیزی بیش از توقعات هر یک از ما بود، انصافاً در خواب هم نمیدیدیم. و حالا در بیداری، آنقدر گفتنی به ذهنت هجوم میبرد که از خیر همهاش میگذری!

از هیجانانگیزترین و کلاسیکترین مسابقات نیمهنهایی هر یک از دورههای جام قهرمانی اروپا بود که در طی آن، یکی باید شکست میخورد. اینبار اینتر و طرفدارانش سربلند به فینال ۲۰۲۵ لیگ قهرمانان در مونیخ راه یافتند. بهعنوان دوستدار این ورزش، از نمایش هر دو تیم قلباً سپاسگذاری میکنیم.
از آن بازیها بود، از آن شبها… از آن سمفونیهایی که بتهوون و موتزارت و باخ، همزمان به جان هم افتاده بودند! دیوانهکننده بود!… آشوب و جنون… سپس غرور و افتخار!