به نام خدا
.
ز روی چون مهِ تابانِ او سحر شده است
تمامِ تلخی ایّامِ ما شکر شده است
.
چو جنگلی دلِ ما در فراق وی خشکید¹
کنون که آمده است او پر از ثمر شده است
.
نبود با خبر از عشق و مهرِ در دلِ ما
هزار بیت سرودم که با خبر شده است
.
وصال یار به تقدیرِ عاشقان نرسد
ز آن گمانِ بدی بر قضا قدر شده است
.
سپاسِ نعمت وصلت که در بیان نشود
فرای طاقت انسان و هر بشر شده است
.
ز موی و روی تو دریا و آسمان مثلی است
چو اشک و چشم تو باران و هر گهر شده است
.
مسیر عمر من از دیْ بشد بسی روشن²
قرارِ قلب من اکنون چو همسفر شده است
.
دگر فغان و شکایت بر این فلک نکنم
که با ودادِ تو هر رنج بی اثر شده است
.
۱و۲:هر دو اختیار شاعری ابدال دارند