به نام خدا
.
اگر ترکم کنی چندی که دنیایی ندارم
وگر خوابت نباشد من که رویایی ندارم
.
به جز بودن کنارت هر دمی از عشق گفتن
بدان ای یارِ من در قلب سودایی ندارم
.
فدا کردم به راهت عمر و جانم را نگارا
که اکنون در دلم من ترس و پروایی ندارم
.
بهارِ زندگانی را چو همراه تو دیدم
کنون غم از زمستان یا که سرمایی ندارم
.
تو چون از عشق گویی نزد من چون آیتی باد
اگر گویی دگر تردید و امّایی ندارم
.
ندانی مهر آغوشت به من چون خانه ای شد
که گر رانی مرا از آن دگر جایی ندارم
.
وگر گویی به من عشقم رها کن با ملامت
بدان ای نورِ من این را که فردایی ندارم
.
به درگاهِ خدا هر دم برم قصدی مشابه
که من هیچ آرزویی گر که تو آیی ندارم
.