طرفداری | سرنوشت گاهی بیرحمانه، گاهی شاعرانه، و گاهی با طعنهای مرموز، دوباره تکرار میشود. فردا شب، مجتبی جباری بهعنوان سرمربی استقلال باید تیمش را در فینال جام حذفی برابر ملوان بندرانزلی به میدان بفرستد؛ تیمی گیلانی، در فینالی سرنوشتساز. و این، برای هشت شاکی، فقط یک فینال معمولی نیست؛ این بازی، بوی یک دژاووی عجیب را میدهد، با طعمی از تلخی و تراژدی.
۱۷ سال پیش، مجتبی جباری لباس استقلال را به عنوان بازیکن به تن میکرد؛ همان فینال معروف جام حذفی ۱۳۸۷. استقلال در بازی رفت مقابل پگاه گیلان با نتیجه ۱-۰ شکست خورده بود و نیاز به بازگشتی بزرگ داشت. در بازی برگشت، جباری با یک گل و یک پاس گل، معمار بازگشت و ستاره استقلال شد؛ پیروزی ۳-۰ که مهدی امیرآبادی و آرش برهانی هم در آن گلزنی کردند تا یک قهرمانی دراماتیک به لیست افتخارات استقلال اضافه شود.

آن بازی اما برای مجتبی جباری فقط یک فینال نبود؛ نقطه عطفی شد در تمام زندگیاش.
او قهرمانی جام حذفی را به استقلال برگرداند، اما درست همان روز، پدرش از دنیا رفت. بیخبر از همهچیز، بازی کرد، جنگید، و شادیاش را با چشمانی روشن جشن گرفت؛ بیآنکه بداند چراغ راه همیشگیاش خاموش شده.
بعد از سوت پایان، خبر را شنید. همانجا بود که زمین سفت آزادی، در ذهنش به کورهراهی تیره بدل شد؛ راهی که دیگر دست پدر در آن نبود، تا اگر لغزید، بگیردش. برای مردی که از نفسهای پدرش، جان گرفته بود، آن شب فقط یک قهرمانی نداشت؛ سکوتی هم داشت که دیگر هیچ واژهای پرش نمیکرد. فقط دریغ مانده بود، نشسته بر لبهایی که دیگر حرفی برای گفتن نداشتند.
حالا، پس از ۱۷ سال، او بازگشته؛ نه در نقش بازیگر، بلکه بهعنوان کارگردان صحنه. استقلال در فصل پرالتهابی قرار دارد و جباری با همان چهره آرام اما درونی پرغلیانش، باید تیم را در فینال هدایت کند. باز هم جام حذفی، باز هم فینال، و باز هم یک رقیب گیلانی. اینبار، او دیگر نمیتواند با یک پاس گل و یک شوت، مسیر بازی را عوض کند. حالا تصمیمهایش و شاید جملاتی که در رختکن میگوید، سرنوشت استقلال را رقم خواهد زد.
فردا، برای مجتبی جباری فقط یک فینال نیست؛ شاید فرصتیست برای رو به رو شدن با خاطرهای که هرگز کهنه نشد. با آن داغِ همیشه تازه. با آن صدای خاموش پدر که هنوز در جانش جاریست؛ مثل نوری که به چشمش مانده، مثل خونی که هنوز در رگهایش میدود.