🔹 آدمیزاد است دیگر. وقتی به عقب برمیگردد و پشت سرش را نگاه میکند، گاهی هیچکدام از دستاوردهایش برایش مهم نیستند. نه پول و نه شهرت، هیچکدام در آن لحظات برای داشتن آرامش کافی نیست. تنها حس مهم، «رضایت» است. اینکه فکر نکنی کار بیشتری میتوانستی انجام بدهی و ندادی. اینکه برای علایقت جنگیدی و تا سر حد مرگ به آنها وفادار بودی. و اینکه برای بدست آوردن جایگاه و موقعیت، حاضر به انجام «هرکاری» نشدی. اساساً وقتی این فکرها سراغت میآید، دیگر نمیتوانی در تنهایی به خودت دروغ بگویی!
🔸 چهارم ژوئیه ۲۰۰۶. ماجرای کالچو هر روز ابعاد وسیعتری پیدا میکرد. پای خیانت چندین گروه مافیایی وسط بود و نمیشد کار دیگری کرد. قضات و وکلا هم که از دیده شدن بسیار خرسند بودند، دست به عملیات روانی بزرگی زدند که در نتیجه آن کمر فوتبال ایتالیا شکسته شد و تا سالها دیگر درخشش در عرصه بینالمللی ممکن نبود. این وسط انگشت اتهام به سمت یوونتوس بود، و چه دیواری کوتاهتر از یوونتوس، که قهرمانیها و افسانههایش، به همان اندازه که طرفدار و دوستدار داشت، دشمن هم داشت.
🔹 سپتامبر ۲۰۰۶ ابعاد دیگری از فاجعه کالچو روشن شد. پولهای سنگینی که موراتی به سازمان امنیتی تلکام ایتالیا و رییس آن (که عضو هیأت مدیره اینتر بود) داده بود تا مکالمات همه تیمها غیر از تیم خودش را شنود کنند! کریستین ویری مهاجم سابق اینتر اعتقاد دارد جرقه کالچو پولی توسط موراتی زده شد و اینتر و تلکام ایتالیا باید تحت پیگرد قانونی قرار بگیرند. او ادعا داشت که این کار موراتی و تلکام ایتالیا برای خارج کردن تیمها از سری آ و راحت کردن راه اینتر برای قهرمانی در سری آ انجام شدهاست. اما اینتر نه تنها مجازات نشد، بلکه پاداش زدوبند با دستگاه فاسد قضایی ایتالیا تا سالها باعث شد این تیم بدون رقیب در سری آ، یکه تازی کند.
🔸 وضعیت روشن بود. میان ماندن و رفتن، و دست بر قضا، رفتن سادهترین کار بود. تیم یوونتوس محکوم به سقوط به سری بی شده بود و در بهترین حالت با ۹ امتیاز منفی باید فصل را شروع میکرد. چراغها خاموش شد و خیلیها -حتی با ادعاهای بزرگ- تیم را ترک کردند. اما آن پنج نفر، آن پنج اسطوره ماندند، تا نه تنها برای فصل جدیدی از تاریخ یوونتوس خود را فدا کنند، که تا ابد برای تمام نسلها تبدیل به نمادهای الهام بخش شوند. بله. روشنی را باید جست، حتی در دل تاریکی!
🔹 یکشنبه ۲۲ می ۲۰۱۱. دیگر مشخص بود کار لوئیجی دلنری با یوونتوس تمام شده و اخبار حاکی از این بود که یک مربی جوان و نه چندان مطرح، قرار است روی نیمکت یوونتوس بنشیند. تجربه؟ هنوز خیلی کار خاصی انجام نداده بود و در یکی دو مورد هم نتایج ضعیف باعث برکناری او شده بود. چرا به یووه آمد؟ چون یک مادر هرگز فرزندانش را رها نمیکند، حتی اگر پیوند آنها خدشه دار شود. کونته به خانه برگشت. و چه بازگشت درخشانی هم شد!
🔸 بهرام بیضایی میگوید اساطیر، پیامها و معانی نهفتهای دارند که میتوانند ذهن انسان امروز را به تفکر وادارند. به واقع اسطورهها هستند که مرز باریک میان خیر و شر هستند و تفاوت میان قهرمان و ضدقهرمان را مشخص میکنند. چیزی که اسطوره را متمایز میکند، پیروزیهایش نیست. بلکه «دلایلی» است که با آن به جنگ خدایان میرود! اسطورهها در طول تاریخ به وجود آمدند تا پدیدهها و مفاهیم به ظاهر غیرقابل توضیح را توضیح بدهند؛ مثلاً در مورد چرایی و چگونگی ساز و کار جهان و همینطور رفتار غیرقابل پیشبینی انسانها. مثل آدمی که در اوج شهرت و اعتبار، با تیمش به سری بی برود و با وجود پیشنهادات فراوان از تیمهای بزرگتر، مانند یک جنتلمن، بانوی خود را در شرایط سخت تنها نگذارد!
🔹 یوونتوس سکوی پرتاب تو بود آقای کونته. به تو چیزی بیش از زندگی معمولی را هدیه داد. نه تنها در جوانی و نوجوانی، که حالا و در زمانه مربیگری هم باز یوونتوس تو را به جایگاهی رساند که اسمت بر سر زبانها باشد. و توانتخاب سختی نداشتی اگر حتی درنگ کوتاهی روی تمام سالهای گذشته زندگی خودت میداشتی. نه آقای کونته. تو شاید مربی بزرگی باشی، ولی اسطوره؟ هرگز...
✍🏻 سروش ستایش