مطلب ارسالی کاربران
داستان های شاهنامه قسمت اول:گرگین
درود
تقدیم به دوستدارن زبان و فرهنگ پارسی
---

🌿 قصهی گُرگین و چشمهی سو، از اون ماجراهاییه که خیلیا ازش بیخبرن…
تو شاهنامه، وسط شلوغیها و هیاهوی نبردها و قهرمانبازیها، یه اتفاق بامزه و ناراحتکننده پیش میاد. گُرگین میلاد، یکی از پهلوانای ایرانی، با اسفندیار راهی یه مأموریت سخت میشن: رد شدن از هفتخان. وسط راه، به یه چشمهی خاص میرسن؛ بهش میگن چشمهی سو. این چشمه قدرت شفا داره، یعنی اگه کسی زخمی بشه، با آبش حالش خوب میشه.
حالا نکته اینجاست: فقط خودِ گُرگین میدونه چشمه دقیقاً کجاست. ولی چون یهخورده دلخوری از اسفندیار داشته، از سرِ حسادت یا شاید لجبازی، جاشو لو نمیده. پهلوونا خسته و زخمی، دنبال آب میگردن، ولی گُرگین دَم نمیزنه. این سکوتش باعث میشه که بعضیا سختی بکشن و این وسط گُرگین حسابی از چشم همه میافته.
آخرش که قضیه رو میفهمن، کسی دیگه دلِ بخشش براش نداره، چون خیانت کرده؛ نه با شمشیر، با سکوت.
---

🧠 چی میفهمیم از این داستان؟
- اگه چیزی میدونی که میتونه به کسی کمک کنه، نگفتنش خودش یه نوع ظلم و خیانته.
- گاهی یه کار کوچیک، مثل نگفتن یه حرف، میتونه عواقب بزرگ داشته باشه.
- همکاری و صداقت همیشه بهتر از لجبازی و حسادتِ پنهانه.
---
|