خود تخریبی برای ساختن چیزی جدید ، گاهی بهتر گاهی بدتر ، اما جدید ، ایده ی جذابیست...
(کلاس خودشناسی)(اعترافات فلسفی-اخلاقی)
میدونید ، من از انرژی های منفیم حس خوبی میگیرم ، بهم اون خشم و نفرت و نوع خاصی از عشق رو میدن که بهش نیاز دارم.
درواقع اون انرژی هایی که برای بقیه منفی هستند برای خودم مثبت هستند.!
از اون دسته آدم های معدودی هستم که خوشم نمیاد کسی ازم تعریف و تمجید کنه... آخه ازش بدم میاد ، دوست ندارم خوب باشم ولی اکثر مواقع خوبم ، دوست دارم همیشه خاص باشم و ساز مخالف بزنم ، خب همون طور که میبینی سیم پیچی هام ایراد داره ... دست خودم نیست.
میگویند هیچ ماست فروشی نمیگوید ماست من ترش است
اما یک سوال؟ چرا همه ی ماست های من ترش هستند ؟! 😏

روزی روزگاری مردی بود که مسیر زندگیش به هم خورد و وارد آشوب شد ، آن مرد در آشوب ، نظم و هماهنگی و آرامش را پیدا کرد ، شاید بخشی از وجودش را در خاک گذاشت ولی آیا اینگونه نیست که برخی آرامش ابدی را در مرگ میجویند ؟!
همیشه شجاعت و قدرت را در حقیقت جست و جو کرده ام
زمان های سخت ، مردان سخت میسازد...
Hard times make great mans
میان عشق و نفرت خط باریکی وجود دارد ، گاه آن خط محو میشود و از خود میپرسی آیا اصلا خطی وجود دارد؟
گاه میشود در اوج هرج و مرج و تنش ، تعادل را یافت...
میشود چشم ها را شست و جور دیگر دید ...
وجهه ی دیگر پوچ بودن و منفی گرایی و نفرت این است که در جهانی مملو از پوچی و بدی و دنیایی فاسد ، هرروزه نظریه هایت اثبات خواهند شد و به درستی مسیرت پی خواهی برد ...
اکنون تو همان کسی هستی که متهم به داشتن سری در زیر برف بودی و اکنون برای تو ، همه ی جهان سر در برف دارند و فقط تو درست میگویی...
بله ، چه سرد است این حس تنهایی و خود درست بینی !
هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت ،
سرها در گریبان است .
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را .
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست ِ محبت سوی کس یازی ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است .
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
من کیستم ؟!
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور .
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور .
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم .
احتمالا به این متهم میشوم که ماست فروش خوبی نیستم !
شاید این دنیا به ماست فروش احتیاجی ندارد ؟!
شاید نباید حقیقت را گفت شاید نباید ماست خورد شاید نباید نفس کشید ...
به قول رورشاک :
خدا پشت خود را چرخاند ، بهشت را برای ما گذاشت. مانند تحویل یک تیغ مستقیم به یک بچه پنج ساله. شکم جهان را باز می کنیم. اسرار بیرون آمد. روده ای پر از حقیقت و گوه ما را خفه کرد. به زودی حشرات تنها باقی مانده ها هستند. و سوسک ها با مگس ها به جنگ می روند و بر سر ضایعات میانه روده ها می جنگند. سپس آنها خود را می خورند و سرانجام خفه می شوند. لگد زدن و جیغ زدن!
. زیرا شاید ما لیاقت آن را نداریم. شاید جهان باید این بار بسوزد.
رورشاک بار دیگر میگوید
واقعیت غیرقابل انکار که همه انکار می کنند :
در قلب خود ، جهان یک مکان سرد است. برایش مهم نیست که شما زندگی می کنید یا می میرید ، یا چگونه زندگی می کنید یا چگونه می میرید. برای جهان ، شما مهم نیستید.
شما برای شخصی که در کنار شما نشسته هم مهم نیستید. آنها زندگی خود را برای شما نمی دهند. آنها نباید بدهند...
پذیرش این حقیقت آزاد کننده بود. به من شفافیت داد به من مأموریت داد.