یک روز آرام در سال ۲۰۱۲. دوربینهای پوما آمادهاند. نورها تنظیم شده، و مردی که روبهرویشان نشسته، چهرهای آشنا دارد؛ تیری آنری. خبرنگار لبخندی میزند و میپرسد: «بیرون از زمین هم به اندازهی داخل زمین خونسردی؟» آنری نفس عمیقی میکشد، نگاهی کوتاه به دوربین میاندازد و با خجالت، ریز میخندد. اما بعد، آرام و با لحنی که مخصوص خودش است، شروع میکند:
«همیشه به خودم میگفتم: نباید دستپاچه بشی. توپ دست توئه. چرا باید دستپاچه بشی؟ همه باید دستپاچه بشن، جز تو.»
این، جملهای ساده نیست؛ این فلسفهی زندگی کسی است که شاید فرانسویترین فوتبالیست تاریخ باشد. مردی که انگار گل زدن برایش به سادگی قدم زدن در خیابان سنژرمن بود. سرعتش خیرهکننده بود، اما حتی زمانی که در اوج دویدن بود، انگار یک قطره عرق هم روی پیشانیاش پیدا نمیشد. و حالا بگذارید چند سال برگردیم عقب، به فوریهی ۲۰۰۶؛ به شبی که رئال مادرید میزبان آرسنال بود در بازی رفت مرحلهی یکهشتم نهایی چمپیونز لیگ.
با اینکه دوران طلایی کهکشانیها رو به افول بود، اما ترکیبشان همچنان ترسناک بود: ایکر کاسیاس در دروازه، روبرتو کارلوس در دفاع، بکام، زیدان و رونالدو در خط میانی و حمله. و نیمه دوم هم رائول به زمین آمد تا جای روبینیو را بگیرد. در سوی دیگر میدان، آرسن ونگر اگر میخواست مهاجم عوض کند، فقط دو انتخاب داشت: تئو والکاتِ ۱۶ ساله یا آرتورو لوپولیِ ۱۹ ساله. نهتنها هیچکدام در لیگ برتر بازی نکرده بودند، بلکه بیشتر شبیه آیندههای نامعلوم بودند تا تعویضهای قابل اتکا.
اما در نهایت، بازی ۱-۰ به سود آرسنال به پایان رسید؛ و دلیلش تنها یک چیز بود: درخشش تیری آنری. البته این داستان، دربارهی آن گل تماشاییاش نیست؛ همان گلی که توپ را از نزدیکی نیمه زمین برداشت، از دل دفاع رئال گذشت، و با پای غیرتخصصیاش گل زد، آن هم بدون اینکه حتی انگار تلاش خاصی بکند.
تک گل تماشایی تیری آنری به رئال مادرید در چمپیونز لیگ ۲۰۰۶
نه، این داستان دربارهی دقیقهی ۹۳ است؛ جایی که آرسنال با تمام وجود تلاش میکرد تا همان یک گل را حفظ کند و با دست پر به هایبوری برگردد. آنری در سمت راست زمین، ۱۵ یارد عقبتر از خط میانی ایستاده بود. با این حال، همچنان جلوترین بازیکن تیمش بود؛ و همین کافی بود تا چهار مدافع رئال مادرید به سمتش هجوم ببرند.
توپ که به او رسید، تنها بود. هیچ بازیکن آرسنالی در اطرافش دیده نمیشد. فقط پیراهنهای سفید، مثل شکارچیانی دورش حلقه زده بودند. اما او دستپاچه نشد. توپ دستش بود. چرا باید میترسید؟ «همه باید بترسن، جز اون». اولین قربانی، سرخیو راموس بود. انگار اصلاً در صحنه حضور نداشت؛ فقط یک لحظهای گذرا، قبل از آنکه جا بماند و تماشاگر ماجرا شود.
بعد، نوبت به روبرتو کارلوس رسید؛ پاهای کوچک اما افسانهایاش حتی اجازهی فکر کردن به تعقیب شمارهی ۱۴ را هم ندادند. و در نهایت، مأموریت غیرممکن افتاد گردن آلوارو مِخیا؛ مدافع جوان و کمتجربهای که تنها بهدلیل مصدومیت جاناتان وودگیت در دقیقهی ۹، وارد زمین شده بود.
اما تیری آنری اهل رحم نبود. حتی بازی را کشدارتر هم کرد. برای یک لحظه وانمود کرد که میخواهد به سمت دروازه برود، اما بعد، به آرامی به سمت پرچم کرنر پیچید. مِخیا آخرین راه را انتخاب کرد: تکل. ولی آنری، با یک ضربهی کوتاه، توپ را جلو انداخت و از روی تکل پرید. نهتنها نگاهش نکرد، حتی انگار متوجهاش هم نشده بود.
اگر دنیا جای عادلانهتری بود، داور همانجا سوت را میزد، بازی را متوقف میکرد و اجازهی یک تعویض چهارم را به رئال میداد؛ تا مِخیا بتواند از این صحنهی تحقیر فرار کند. اما نشد. مجبور شد مثل کودکی که با پدرش درگیر شده، خودش را به استاد بچسباند. در نهایت، تنها کاری که توانست بکند این بود که با نوک پا توپ را بیرون بزند و به آرسنال یک اوت در عمق زمین رئال هدیه کند.
وقتکشی های استادانه تیری آنری در سانتیاگو برنابئو، چمپیونز لیگ ۲۰۰۶
و واکنش آنری، شاید خونسردترین واکنش تاریخ فوتبال بود. نه اخمی، نه لبخندی، نه حتی ذرهای احساس... اما، صبر کن! اون یه چشمک زد؟ آره. و بعد، دستی تکان داد؛ برای هواداران خشمگین رئال پشت دروازه. حرکتی سرشار از شیطنت و وقار، مثل معلمی که درس امروز را با نمرهی بیست به پایان رسانده است. شاید هواداران رئال آن شب دلخوشی از او نداشتند. شاید تحقیر در خانه سختترین نوع شکست باشد. اما گاهی، باید فقط نشست، نفسی کشید و با لبخند گفت:
«دمت گرم، آقای معلم!»