به نام خدا
قالب(نوع): شعر نیمایی
.
کودکی بی سر پناه !
آرزویش قرصِ نان...
دختری با چشم های سبز و مو هایی سیاه
هشت یا نُه سال داشت
روز ها با شعر حافظ فال مردم میگرفت...
شب سَرایی میکشید و مادری
روی جدول های بُستان زیرِ نورِ پاکِ ماه !
حاصل یک شب قرابت بین مرد و تن فروش
مانده آخر بینِ راه...
پیرمردی با عصا
همچو شخصی مهربان
جمعه شب در نزد کودک میرود
با محبّت فال هایش را ز دختر میخرد
در دلش جا میکند
همچو بابا که نبود !
پیرمردی با عصا
شنبه شب او را به خانه میبرد
وعدههایی چون عروسک میدهد
روز بعدی روز بعد !
جسم بی جان و برهنه میشود پیدا چو شمس
دختری با چشم سبز...
مُرده پیدا میشود بر روی چاه !