تاتنهام، لیورپول، کریستال پالاس، نیوکاسل ، چلسی. لیست تیمهای انگلیسی که فصل جدید را با عنوان "مدافع قهرمانی" یک جام یا لیگ آغاز میکنند بیشتر از هر فصل دیگری است. یادآور دورانی که دایره قهرمانی فقط بین دو یا سه تیم محصور نبود و تیمهایی چون فارست، استون ویلا، برنلی، ساندرلند، وولوز و ... هم جام میبردند و افتخاراتی به ویترین خود اضافه میکردند.
در میان قدیمیهای با افتخار، یک نام دست کم گرفته شدهترین و بدشانسترین آنهاست. تیمی که در سالهای میانی دهه 60، همزمان با اوجگیری لیورپول شنکلی، من یونایتد بازبی و آرسنال با برتی می مسیر پیشرفت را پیمود. با تاکتیکهای و روشهای منحصر بفرد مربی خود، دان ریوی به جمع بزرگان رسید و نه فقط به عنوان یک رقیب قدرتمند، که به عنوان بهترین تیم انگلیسی راه مسابقات اروپایی شده.
لیدزیونایتد دهه 1970، تیمی که در آستانه فتوحات بزرگ با بدبیاری بازیها را میباخت و اسیر معجزات تیمهای کوچکتر میشد و در نهایت، پس از سالهای درخشان خود، صرفا به خاطر پر نشدن ویترین جامها، رفته رفته نادیده گرفته شد. تیمی که، در سال 1992 آخرین دوره لیگ قهرمانی دسته یک انگلیس را برد تا پس از آن و با تغییر نام مسابقات به لیگ برتر، همه چیز آنها به گذشته تعلق داشته باشد.
فصل جدید لیگ برتر با بازگشت لیدز و تمام خاطرات رقابت و دشمنیهای بزرگ آنها با رقبای جنوبی در لندن و همسایگان در شمال همراه است. بازگشتی که با پنجاهمین سالگرد رسیدن لیدز به فینال جام باشگاههای اروپا همراه خواهد بود. سر کشیدن به خاطرات دوران طلایی باشگاه و پس از آن به همراه مردی که در طول شش دهه فقط یک بازی لیدز را در ورزشگاه از دست داده خواندنی است.

آغاز تب سفید
۲۶ مارس ۱۹۶۶. لیدزیونایتد میزبان بلکپول. گری دو روز قبل از تولد 10 سالگی به همراه پدر و عمویش برای اولین بار در الندرود و در جمع 30 هزار طرفدار لیدز حضور دارد. با سوت پایان بازی لیدز بازی را 2-1 میبازد اما خاطرات پسر کوچک از اولین حضور در الندرود پس از نیم قرن هنوز هم درخشان است:
همه ایستاده بازی را میدیدند. با قد کشیده و فریادهایی کر کننده. من چیز زیادی ندیدم و فقط از سر و صداها متوجه گل زدن میشدم. وقتی بازی تمام شد فکر کردم ما 1-0 برنده شدیم!
آنچه هنوز در ذهنم به وضوح میدرخشد، صحنه ورود بازیکنان لیدز از تونل ورزشگاه است. خدای من، چه رویایی... باورنکردنی بود!
پس از آن، گری ادواردز مشتری ثابت الندرو میشود. پدرش سعی میکرد ترمز او را بکشد اما شور و شوق تبآلود گری، راه برگشتی نداشت. اگر پدر نمیآمد او با پسرعموهایش به استادیوم میرفت. کمی بعد، سفرهای خارج از خانه هم آغاز شد. گری بی آنکه بداند، در تمام طول زندگی خود رکوردی خاص را ثبت کرد. او از روز 17 ژانویه 1968 به جز فقط یک مورد هیچ بازی لیدز را در استادیوم از دست نداد. حتی اگر به قیمت چند بار به تعویق انداختن مراسم عروسی و اقامت دو ساعته پس از 18 ساعت پرواز به ژاپن باشد.
چرچیل، ملکه الیزابت و لیدزیونایتد
خانه او در کیپاکس، در حومه آرام و بی سر و صدای لیدز در یورکشایر است. در اتاق نشیمن، پرترهای مجلل از وینستون چرچیل در حال کشیدن سیگار برگ نصب شده و بر دیوار روبروی آن، تصویر ملکه الیزابت دوم قرار دارد. اینجا جایی است که او در آن بزرگ شده است؛ جایی که به آن تعلق دارد.
میز ناهارخوری، میز قهوهخوری، یک صندلی راحتی و بخشهای بزرگی از زمین اتاق مملو از یادگاریهای 6 دهه تماشای فوتبال در سرتاسر اروپاست. پوسترها، پرچمها، عکسها، ته بلیطها، برنامه بازیها، بریدههای روزنامه و یک کلاه پلیس که یادگار سفر او به مسکوست. بقیه گنجینه او در اتاقها و داخل کمدهاست. گنجینهای که وقت و بی وقت خریداری برای آن پیدا میشود؛
در ابتدا میگویم خب، بگذار برود... اما بعد به آن یادگاری نگاه میکنم و فکر میکنم: نه، کمی دیگر آن را نگه میدارم.
برای گری، هرکدام از این اقلام، خاطرات و داستانهایی تکرارنشدنی را به یاد میآورند. داستانهای روزهای باشکوهی که لیدز، تحت هدایت مربی افسانهای خود دان ریوی، دو بار در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ عنوان قهرمانی لیگ انگلیس و همچنین FA cup و جام اتحادیه را به دست آورد. او میگوید خوششانس بوده که در آن دوران به دنیا آمده است. گری ادواردز، نام دان ریوی را با خالکوبی روی بازوی راستش جاودانه کرده.
بلافاصله پس از خاطرات خوش، روزهای بد به یاد او میآیند. سقوط سال 2007 به دسته سوم، بدترین آنهاست. زمانی که به نظر گری باشگاه غرق در خودبزرگبینی و ولخرجی جنون آمیز، ورشکسته و در معرض نابودی قرار داشت. با این حال، مهمتر از همه اینها، خاطراتی شخصی گری از بازیهایی است که او دیده. خاطرات پر هیجان، احمقانه و گاهی مضحک

ازدواج و طلاق؟ فقط وقتی لیدز بازی نداشته باشد
در سال 1991 لیدز برای اردوی پیش فصل راهی ژاپن شد. یک بازی دوستانه با بوتافوگوی برزیل با عنوان "تور جهانی فوتبال 91" که برای گسترش طرفداری لیدزیونایتد در فوتبال در حال رشد ژاپن ترتیب داده شده بود و پوستر رسمی آن در اتاق گری قاب گرفته شده.
میک هیویت مسئول برنامهریزی سفرهای خارج از خانه و دوست گری تدارک گستردهای برای آن سفر دیده بود. قرار بود گری به همراه همسرش لزلی یک هفته در ژاپن اقامت داشته باشند تا با رسوم و فرهنگ شرق دور آشنا شوند. اما عصر روز دوشنبه درست پس از بازی اتمام بازی با بوتافوگو، انجمن فوتبال محلی انگلیس اعلام کرد، دو روز بعد لیدزیونایتد باید در تورنمنتی تابستانی به نام جام وست رایدینگ سینیور به مصاف تیم هالیفاکس برود. گری و ده نفر دیگر بلافاصله بلیت برگشت به لیدز را میگیرند تا با پروازی 18 ساعته خود را به بازی چهارشنبه در الندرود برسانند!
ما صبح دوشنبه به توکیو رسیدیم، کمی قدم زدیم، به تماشای بازی رفتیم و عصر به سمت خانه پرواز کردیم.
آنها فقط از هتل برای دوش گرفتن استفاده کردند؛ وقتی برای خواب نبود. و لزلی ... گری میگوید:
به او توضیح دادم که باید زودتر پرواز کنیم تا به موقع برای بازی هالیفاکس در ورزشگاه باشیم. به هر حال همسر من علاقه خاصی به فوتبال ندارد. فکر میکند که اینطور بهتر است...
لزلی همسر دوم اوست. گری و لزلی مدت زیادی با هم زندگی میکردند اما تا سال 2006 ازدواج نکردند. همسر اول گری نتوانست مدت زیادی او را تحمل کند. مشکل اصلی، برگزاری مراسم ازدواج بود زیرا هر بار تصمیم میگرفتند به کلیسا بروند، با بازیهای آخر هفته لیدز تداخل داشت و برنامهشان بارها به تعویق افتاد. بالاخره با پایان فصل 1977/78 و در تابستان 1978 آنها با هم ازدواج کردند و فقط دو هفته بعد طلاق گرفتند. گری میگوید:
معلوم بود که این ازدواج به نتیجه نمیرسد. ما قبل از فینال جام جهانی آرژانتین ازدواج کردیم و طلاق گرفتیم.

چگونه فوتبال به لیدزیونایتد خیانت کرد؟
سفرهای گری به خارج از کیپاکس همیشه با خاطرات خوش همراه نبوده. در آوریل ۲۰۰۰، قبل از بازی نیمهنهایی جام یوفا بین گالاتاسرای و لیدز، درگیریهای شدیدی در مرکز شهر استانبول رخ داد. شب قبل از مسابقه، دو هوادار لیدز، کریس لوفتوس و کوین اسپایت، به شدت با چاقو ضربه خوردند و چند ساعت بعد در بیمارستان جان باختند. گری، وقتی به استانبول رسید این خبر را شنید. او هر دو نفر را در کانون هواداران باشگاه میشناخت و آن ساعتهای ملتهب را اینطور به یاد میآورد:
هیچکدام از ما نمیدانستیم چه خبر است. شایعات پشت سر هم پخش میشد. معلوم نبود بازیکنان چطور از هتل خارج میشوند. سرانجام پلیس آنها را به یک رستوران چینی در همسایگی هتل برد و از آنجا با اسکورت مسلح راهی ورزشگاه شدند.
گری خاطرات فراوانی از شبهای اروپایی لیدزیونایتد دارد اما بی شک مهمترین آنها، فینال جام باشگاههای اروپا در سال 1975 است. جایی که لیدزیونایتد برای بازی با بایرن مونیخ راهی پاریس شد. نقطه اوج تیمی که ریوی در طول یک دهه ساخته بود و پس از 44 روز ناموفق برایان کلاف، توسط ران گرینوود به قله فوتبال باشگاهی اروپا رسیده بود. گری آن بازی را با یک جمله به یاد میآورد:
تصمیمات بسیار مشکوک داور
بله او مقصر بود. دو پنالتی برای لیدز را نادیده گرفت و سپس گل پیتر لوریمر را به بهانه آفساید مردود اعلام کرد آن هم پس از آنکه فرانتس بکن باوئر به کمک داور فشار آورد. نتیجه میتوانست حداقل ۱-۰ به نفع لیدز باشد. کمی بعد، بایرن دو گل زد. بخشی از هواداران لیدز در جایگاه تماشاگران شورش کردند، صندلیها را کندند و به زمین پرتاب کردند.
گری آهی میکشد و میگوید:
آن شب در پاریس در قلبم شکست.

احساس بی عدالتی برای او چیز جدیدی نبود. دو سال قبل از فینال پاریس، لیدز فینال جام برندگان جام اروپا را به آث میلان باخته بود. گری میگوید:
آن بازی بدتر از فینال پاریس بود. میلان در سالونیکی یونان با بی آبرویی 1-0 پیروز شد. حتی تماشاگران یونانی که برای تماشای بازی فینال در کشور خود بین ما و میلان در ورزشگاه بودند هم از اشتباهات داور خشمگین بودند. هر کس، هر چیزی که به دستش میرسید به وسط زمین پرت میکرد. در حالی که ایتالیاییها سعی داشتند دور افتخار بزنند یوفا چند ماه بعد کریستوس میکاسداور بازی را به جرم رشوه خواری به صورت مادام العمر محروم کرد. لیدزیها مصرانه خواستند بازی تکرار شود یا نتیجه آن تغییر کند اما یوفا از این کار امتناع کرد.
گری در کتاب خود، «لاپوشانی نکنید، چگونه فوتبال به لیدزیونایتد خیانت کرد؟" جزییات وقایع آن بازی را با اسناد و مدارک شرح میدهد.
این یکی از هفت کتابی است که او تاکنون منتشر کرده است. اولین کتاب او، «سفیدش کن: همه جا به دنبال لیدز Paint It White, Following Leeds Everywhere»، مجموعهی ماجراجوییهای او در کشورهای مختلف با درونمایهای طنز است. این کتاب به قدری مورد استقبال قرار گرفت که حتی نمایشنامههایی از آن نوشته شد و از لیدز تا لندن به اجرا درآمد.
گری وقتی به نشستن در میان تماشاگران و دیدن اجرای خاطرات خود توسط بازیگران تئاتر فکر میکند لبخند میزند:
در ابتدا کارگردانها به خاطر این که متن نمایش از من بود، پولی پرداخت نمیکردند و در ازای آن اجازه میدادند هر طور که میخواهم نقش خودم را در نمایش بازی کنم. کمی بعد آرزو میکردند به جای این کار به من پول میدادند!
«سفیدش کن» نه تنها عنوان اولین کتاب گری ، که شعار شرکت نقاشی ساختمانی و دکوراسیون او نیز هست. کسب و کاری که او از اواخر دهه ۱۹۷۰ راهاندازی کرده و اکنون با 5 کارمند آن را اداره میکند. بالای کارت ویزی گری عبارت «تخفیف ویژه برای پاک کردن رنگ قرمز» نقش بسته. رنگ لباس منچستر یونایتد دشمن شماره یک لیدزیونایتد. گری آنقدر از من یونایتد متنفر است که دهههاست از بردن نام آنها خودداری میکند. او قبلاً از مشعل گازی برای پاک کردن رنگ قرمز استفاده میکرد، اما اکنون مجبور است با مواد شیمیایی کار کند:
دیگر اجازه نداریم از شعله استفاده کنیم به خاطر محیط زیست. پاک کردن رنگ قرمز با آن لذت دیگری داشت...

آن بازی که از دست دادم
باور آن دشوار است اما گری در طول شش دهه، فقط یک بازی را از دست داده است. وقتی از او در این مورد سوال میشود، با لبخندی کنایهآمیز میگوید:
مربوط به سال ۱۹۸۱ است
و ادامه میدهد؛
لیدزیونایتد به یک بازی دوستانه در کانادا دعوت شده بود و ما هنوز پس از بازی دوستانه با مالاگا در اسپانیا بودیم . کارکنان هواپیمایی اعتصاب کرده بودند و پروازها تاخیر داشت. سرانجام چهار ساعت بعد از پایان بازی به تورنتو رسیدیم.
و با لحنی که انگار که بخواهد عذرخواهی کند، اضافه میکند:
دیگر فایدهای نداشت.
وقتی گری در مورد آن صحبت میکند، میتوانید حس کنید که آن یک بازی از دست رفته تا به امروز چقدر او را آزار میدهد.
مناسک الندرود
با وجود همه اینها، گری، یک عاشق واقعی فوتبال نیست. در واقع او به فوتبال علاقهای ندارد. ممکن است هر از گاهی یک مسابقه بینالمللی را از تلویزیون تماشا کند، اما لیگ برتر را هم بدون حضور لیدزیونایتد دنبال نمیکند و حتی زحمت دیدن خلاصه بازیها از MOTD را به خود نمیدهد.
او عاشق لیدز است. فارغ از شکوه گذشته تیم یا حال و روز آنها وقتی در دسته سه بودند. گری با همان شور و حالی که به پاریس و سالونیکی و استانبول برای بازیهای مهم اروپایی سفر کرده بود، راهی یئوویل، کارلایل یا جیلینگهام برای بازیهای دسته سوم میشود؛
"درد و افتخار" من را به ورزشگاه میکشاند. دوستیها، داستانها، آیینها، آهنگها. ورزشگاه برای من مثل یک معبد است
گری ادواردز در زندگی خود به عنوان یک هوادار پروپاقرص لیدز، هر کاری را انجام داده؛ او شبی را همراه وینی جونز مست بوده، کارلتون پالمر را در تونل ورزشگاه تعقیب کرده، در یونان، با عبور گلوله از بالای سرش خود را به زمین انداخته. در مادرید، مخفیانه وارد قسمت ویژه سانتیاگوبرنابئو شده، در سوئد وقتی به طور تصادفی در مسیر رفتن به میخانه سر از مسیر کاروان خاندان سلطنتی درآورده بازداشت شده و در در دانمارک، از تصادفی مهیب جان سالم به در برده. وقتی از او پرسیده میشود چه زمان این عشق به پایان میرسد پاسخ میدهد:
اگر وقتش برسد، میفهمم. اما هنوز وقتش نشده است.