ی خواب عجیب دیدم حقیقت من مجید بخاطر اشتباهاتم رفاقتم با این اسکای بهم خورد ولی خواب جالبی دیدم از این که آشتی میکنیم
خواب دیدم مردی به نام محمد رجبی پس از سالهای طولانی با ی زره فولادی برمیگرده و میگه ها ها ها و رعد و برق ایجاد میکنه و میخواد جهان رو تصرف کنه و امپراطوری تاریکی ایجاد کنه
این میشه ک امپراطور حقیقی یعنی مجید بعد هزاران سال به زمین برمیگرده تا زمینو از دست محمد رجبی نجات بده
محمد رجبی ی شب به طور اتفاقی کشتی اشتباهی سوار شده بوده و برای همین به ژاپن میره و اونجا با ی معبد سامورایی آشنا میشه و اونجا چون موفق به شکست همه میشه شوالیه ژاپنی میشه و زره مخصوص دریافت میکنه
استاد محمد رجبی تاکاشی ماسوکا ی جادوگر خبیث بود که میخواست جهان رو تصرف کنه و از محمد رجبی برای این کار استفاده میکرد
ولی محمد رجبی ی روز با شمشیرش میره بالا سر تاکاشی و کارشو تموم میکنه و میخنده و خندش همه جا پخش میشه ک معروف میشه به خنده ای ک جهان را به لرزه درآورده
بعد محمد رجبی شمشیر تاکاشی رو میدزده که معروف بوده به شمشیر آتشین چون تکونش ک میداده میتونسته از اون شمشیر آتیش بیاد
محمد رجبی با کشتی به ایران برمیگرده پس از سالها
امپراطور کینگ مجید که معروف به قیصر زمین بود درحالی ک دیگه سالها بود ک روی ابر ها سر میکرد خواب عجیبی میبینه ک شوالیه ای ژاپنی میخواد جهان رو نابود کنه و ایران شروع میکنه!
کینگ مجید برای همین به زمین برمیگرده بعد هزاران سال برای اینکه با این شوالیه بجنگه و زمین رو نجات بده
اولین رویارویی کینگ مجید بالای بام تهران تو سعادت آباد رخ میده که محمد رجبی میخواست کل بام رو تصرف کنه تا نشون بده کل تهران زیر پای خودشه
وقتی کلاهخود اش رو درمیاره کینگ مجید با تعجب میگه محمد رجبی؟!
محمد رجبی: آره منم یادت میاد منو تبعید کردی؟!!!
(تو ی نبرد مربوط به میلیون ها سال پیش کینگ مجید ک آدم خوب داستان بود محمد رجبی رو شکست داده بود و تبعید کرده بود به خارج از زمین برد)
کینگ مجید: شوالیه شدی حالا اون شمشیر بذار پایین اسباب بازی نیست
ولی محمد رجبی گوش نمیده و شمشیر میکشه و آتیش پرت میکنه ولی کینگ مجید با تیزهوشی شیلنگ رو باز میکنه و ی عالمه آب پخش میشه شمشیر محمد دشتی خاموش میشه
کینگ مجید سعی میکنه دستگیرش کنه اما محمد رجبی پا به فرار میداره
و جالبه ک محمد رجبی پا به سرپل ذهاب و دالاهو میذاره (به زودی میفهمید چرا اینجا رفت)
وقتی کینگ مجید متوجه این میشه برای پیدا کردن محمد رجبی به سراغ دوست قدیمی خودش این اسکای (شیوا) میره ک دوستیشون بخاطر اشتباهات مجید بهم خورده بود و این اسکای کاملا حق داشت دلخور باشه
این اسکای اهل دالاهو بود و با توجه به شناختی ک از این سرزمین داره و رفاقت دیرینه اش با کینگ مجید خیلی خوب میتونست کمکش کنه
اما آیا شیوای افسانه ای با کینگ مجید آشتی میکنه؟ و به نبرد با محمد رجبی میرن؟!
ادامه درگیری قسمت بعد