پاریس، قرن نوزدهم — در روزگاری که سکوت، امنترین پناهگاه روشنفکران بود، امیل زولا تصمیم گرفت فریاد بزند. او نهتنها یکی از برجستهترین رماننویسان فرانسه بود، بلکه با مقالهای تاریخی، مسیر عدالت را تغییر داد: مقالهای با تیتر «من متهم میکنم» که به نماد مبارزه با فساد و دروغ تبدیل شد.
زولا، متولد ۱۸۴۰، ابتدا با رمانهای واقعگرایانهاش شناخته شد. مجموعهی «روگون-ماکار» که زندگی طبقات مختلف جامعه فرانسه را با جزئیاتی بیرحمانه روایت میکرد، جایگاه او را در ادبیات تثبیت کرد. اما آنچه زولا را از نویسندهای موفق به چهرهای تاریخی تبدیل کرد، ورودش به عرصه روزنامهنگاری سیاسی بود.
در سال ۱۸۹۸، فرانسه درگیر یکی از جنجالیترین پروندههای قضایی تاریخ خود بود: ماجرای آلفرد دریفوس، افسر یهودی ارتش که بهناحق به خیانت متهم شده بود. زولا، با آگاهی از فساد در دستگاه قضایی و ارتش، مقالهای در روزنامه «لورور» منتشر کرد و مستقیماً رئیسجمهور و ارتش را به دروغگویی و تبعیض متهم کرد.
مقاله «من متهم میکنم» نهتنها زولا را در معرض محاکمه و تبعید قرار داد، بلکه موجی از بیداری اجتماعی در فرانسه و اروپا به راه انداخت. او با جسارت نوشت: «من متهم میکنم ارتش را، دستگاه قضایی را، و همهی کسانی را که حقیقت را دفن کردند.»
زولا به لندن گریخت، اما صدای او خاموش نشد. سالها بعد، دریفوس تبرئه شد و زولا به عنوان قهرمان عدالت شناخته شد. مرگ او در سال ۱۹۰۲، در شرایطی مشکوک، پایانی بود بر زندگی مردی که قلمش را به جای شمشیر برگزید.
امیل زولا، با ترکیب ادبیات و روزنامهنگاری، نشان داد که نویسنده میتواند نهفقط راوی، بلکه کنشگر باشد. او به ما آموخت که گاهی، نوشتن یعنی ایستادن در برابر طوفان.