به نام خدا
قالب:غزل
وزن: بحر رمل مثمن محذوف
.
مثلِ من هر لحظه یارا سرد و تنها نیستی
از خیالِ هجرِ ما درگیرِ غم ها نیستی
.
دردِ جان فرسا نباشد در دل و وجدانِ تو
همچو ما از عاشقی بد نام و رسوا نیستی
.
با امیدِ دیدنت من چشم بر هم مینهم
لیک حتی در سرایِ خواب و رویا نیستی
.
همچو یوسف باشم و افتادم اندر چاهِ عشق
ای دریغا عاشقی همچون زلیخا نیستی
.
باغِ قلبم طفلکی آگاه زین نکته نبود
لالهای باشی که در هنگام سرما نیستی
.
از نظامی شعر خواندم من برایت همچنان
مثلِ مجنونم ولی مانندِ لیلا نیستی
.
گفت:«دوری بینِ ما ممکن نباشد.» حال چون
قطرهای باشی که به دنبالِ دریا نیستی
.
در جهانِ شعر هایم اوّل و آخر تویی
تار و بی معنا شَوَد بیتم چو با ما نیستی
.
گرچه دلتنگِ تو ام امّا ندارم اعتماد
زان که تو امروز با مایی و فردا نیستی
.
هرکه بعد از تو مرا تا دید دردم را شناخت
گفت:« تو بی او دگر در شوقِ دنیا نیستی.»
.