ابزار تفرقهٔ قدرت: وقتی «ما» در برابر «آنها» قرار میگیرد
قدرت، یک عطش سیریناپذیر است. در طول تاریخ، اصلیترین خطر برای قدرت حاکم، همواره نیروی عظیم و متحد مردم بوده است. زمانی که مردم یکصدا باشند، هیچ حکومتی نمیتواند خلاف میلشان رفتار کند. به همین دلیل، حکمرانان همواره به دنبال روشهایی برای خنثی کردن این نیروی واحد بودهاند؛ و هیچ ابزاری کارآمدتر از ناسیونالیسم و وطنپرستی افراطی برای این هدف نبوده است.
ناسیونالیسم افراطی، یک ترفند روانشناختی-سیاسی است که به سادگی، هویت مشترک انسانی را با یک «مرز خیالی و یک باور برتریجویانه» جایگزین میکند. این ابزار، نه تنها برای ساختن کشورها، بلکه برای تخریب اتحاد مردمی استفاده میشود.
۱. از «فرّه ایزدی» تا «خون برتر»
در گذشتههای دور، ابزار مشروعیت حکومتها، اغلب یک منبع ماورایی یا الهی داشت: پادشاهان مدعی «فرّه ایزدی» بودند و خود را نمایندهٔ خدا یا نیرویی مقدس بر زمین معرفی میکردند. در نتیجه، مخالفت با پادشاه، مخالفت با خدا بود.
با ضعیف شدن قدرت کلیسا و ظهور عصر روشنگری، حکومتها به یک ایدهٔ سکولار (غیردینی) برای حفظ مشروعیت نیاز پیدا کردند: ملت.
تغییر منبع قدرت: قدرت دیگر از آسمان نمیآمد، بلکه از «ملت» و «ارادهٔ مردم» نشئت میگرفت.
خطر جدید: این ایده جدید خطرناک بود، زیرا اگر مردم واقعاً قدرت را در دست میگرفتند، حکومتها فرو میپاشیدند.
سلطه از طریق هویت: دولتها برای کنترل این قدرت، مفهوم «ملت» را به شیوهای محدودکننده تعریف کردند: «ملت واقعی ما هستیم؛ آنهایی که به زبان خاصی حرف میزنند، دین خاصی دارند یا در این مرز به دنیا آمدهاند.» اینجاست که وطنپرستی سازنده، به ناسیونالیسم افراطی و حذفی تبدیل میشود.
۲. نژاد: یک دروغ علمی برای تفرقه
ملیگرایی در قرون نوزدهم و بیستم، بهشدت به ایدهٔ «نژاد» گره خورد. در حالی که علم زیستشناسی امروز قاطعانه اثبات کرده که تفاوتهای ژنتیکی میان گروههای به اصطلاح نژادی بسیار اندک است و شباهتهای ما انسانها، بسیار بیشتر از تفاوتهایمان است، این ایدهٔ منسوخ به ابزاری قدرتمند برای سیاست تبدیل شد:
اگر ما یک نژاد یا قوم برتر و پاک باشیم، پس بقیهٔ افراد داخل یا خارج از مرزها خطرناک، ناپاک و تهدیدکنندهٔ موجودیت ما هستند.
این تقسیم مصنوعی، به حکومت اجازه میدهد تا به جای حل مشکلات واقعی مردم (اقتصاد، فساد، عدالت)، افکار عمومی را به سمت یک «دشمن ساختگی» هدایت کند.
۳. ناسیونالیسم به مثابه ابزار سلطه و جنایت (مثالهای ملموس)
ناسیونالیسم افراطی، عملاً تمام تفاوتهای میان مردم (که تا دیروز با هم تجارت و ازدواج میکردند) را به اختلافات خونین تبدیل میکند. در زیر مثالهای ملموسی وجود دارد که نشان میدهد چگونه این ابزار، صلح را به خشونت بدل کرده است:
الف. جنگهای داخلی یوگسلاوی (دهه ۱۹۹۰)
در یوگسلاوی سابق، مردم صرب، کروات و بوسنیایی سالها در کنار یکدیگر زندگی میکردند. آنها زبان مشترکی داشتند (یا زبانهای بسیار نزدیکی داشتند)، فرهنگهایشان در هم آمیخته بود.
ابزار تفرقه: پس از فروپاشی کمونیسم، رهبران سیاسی-ملیگرا (مانند اسلوبودان میلوسویچ) شروع به بزرگنمایی افسانههای تاریخی باستانی و اختلافات مذهبی (ارتدوکس، کاتولیک، اسلام) کردند.
تبدیل همسایه به دشمن: در عرض چند ماه، همسایههایی که از یکدیگر نان میخریدند و در یک شهر زندگی میکردند، به دلیل باور به روایتهای ناسیونالیستی مشکوک (که توسط منابع قدرت تزریق میشد) مسلح شدند و دست به پاکسازی قومی زدند. در یک شب، یک فرد معمولی که تا دیروز یک مغازهدار بود، تبدیل به یک جنایتکار جنگی شد که خانهسوزی همسایهاش را توجیه میکرد، چرا که همسایه به "نژاد ما" یا "دین ما" تعلق نداشت.
ب. نسلکشی روآندا (۱۹۹۴)
این نمونه، شاید واضحترین مثال از ساخت هویتهای متخاصم توسط یک نیروی خارجی باشد.
ابزار تفرقهٔ استعماری: در روآندا، مردم از لحاظ فرهنگی و زبانی بسیار شبیه بودند و تنها تفاوت در طبقهٔ اجتماعی بود. اما استعمارگران بلژیکی، برای سادهسازی کنترل، میان دو گروه هوتو (Hutu) و توتسی (Tutsi) تفاوتهای مصنوعی قائل شدند. آنها به توتسیها (که اغلب ثروتمندتر بودند) کارتهای هویت جداگانه دادند و آنها را نژاد برتر و حاکم معرفی کردند.
جنایت به نام هویت: پس از استقلال، این هویتهای مصنوعی که توسط استعمارگران تقویت شده بود، توسط سیاستمداران محلی برای بسیج تودهها علیه یکدیگر استفاده شد و در نهایت منجر به نسلکشی شد که در آن هوتوها، همسایههای توتسی خود را در مدت ۱۰۰ روز به طرز وحشیانهای کشتند. ناسیونالیسم و هویتسازی اجباری، این فاجعه را ممکن ساخت.
۴. دام ناسیونالیسم در ایران و خاورمیانه
در منطقهٔ ما نیز، ناسیونالیسم و وطنپرستی افراطی، ابزاری قدرتمند برای حکومتها باقی مانده است.
سرکوب تنوع داخلی: در ایران، تأکید افراطی بر یک هویت ملی واحد، زبان واحد یا تاریخ واحد، اغلب برای نادیده گرفتن یا سرکوب کردن تنوع قومی و فرهنگی (آذریها، کردها، اعراب، بلوچها و غیره) استفاده میشود. این تمرکز بر هویت مرکزی، به حکومت اجازه میدهد تا خواستههای گروههای دیگر را بهعنوان «تجزیهطلبی» یا «تهدید امنیت ملی» معرفی کند و اتحاد مردمی را تضعیف نماید.
توجیه درگیریهای منطقهای: در خاورمیانه، ناسیونالیسمهای متخاصم (عربی در مقابل اسرائیلی، ایرانی در مقابل عربی، ترکی در مقابل کردی) همگی توسط حکومتها تقویت میشوند تا:
منابع اقتصادی را حفظ کنند.
مردم را از مشکلات داخلی منحرف کنند.
جوانان را برای شرکت در جنگهای نیابتی منطقهای بسیج کنند. در نتیجه، به جای تمرکز بر رفاه مردم، کشورها میلیاردها دلار صرف تسلیحات و تبلیغات علیه «دشمن ابدی» میکنند که اغلب فقط یک همسایه است که با یک داستان ملی متفاوت بزرگ شده است.
۵. نتیجهگیری: هوشیاری در برابر «ما» و «آنها»
درس بزرگ تاریخ این است که قدرت، در اتحاد مردمی است و خطرناکترین ابزار قدرت، تفرقه است. وطنپرستی و ناسیونالیسم، صرفاً ابزارهایی برای دیکتاتورها و نخبگان حاکم هستند تا مردم را درگیر جنگهای هویتی و قومی کنند، در حالی که خود در پشت صحنه به غارت ثروت و حفظ قدرت مشغولاند.
هر زمان که یک منبع قدرت، بیش از حد بر تمایز «ما» (پاک، درست، برتر) در برابر «آنها» (ناپاک، اشتباه، تهدیدکننده) تأکید میکند، باید هوشیار باشیم. در زیر این شعارها، معمولاً تلاشی برای لگدمال کردن عدالت و حقوق مردم پنهان شده است. نیروی واقعی ما، در شباهتها و اتحاد انسانی ما نهفته است، نه در مرزهای موهومی که برایمان کشیدهاند.