نگشود غنچه ما ز وصل گلعذاران
سحری نداشت هرگز شب تیره روزگذاران
بگشای چشم رحمت سوی دور مانده ها بین
قلم عطا فروکش به خط گناهکاران
تو چه ساحتی ندانم که نشد به دور عدلت
زمی نشاط، گلگون رخ زرد خاکساران
ز فغان و گریه ما را دل و دیده غرق خون است
نفسی نیافت تسکین غم و درد بیقراران
ز تو چون رسد هوایی شکند دل حزینم
چو خزان رسیده باقی ز نسیم نو بهاران
« سلطان یاووز سلیم »