چه حسن است اینکه کرده حلقه در گوش مه تابان
چه چشم است اینکه روز از وی سیه گشته است برترکان
چه موی است آن پریشان گشته بر گل بهتر از سنبل
چه سنبل با چه گل عینی است ثابت گشته زوایمان
چه ابروهاست آن بر عین نیکویی شده طغرا
چه پشت چشم و مژگانی کز و عقل است و سرگردان
چه لعل شکرین و خنده شیرین جان بخشی است
چه حالت ها که دارد دم به دم در غمزه فتان
چه قّد است این هزاران نازکی بر یکدگر بسته
به رفتارست آن کز وی شده جان و خرد حیران
چه چاه غبغب سیمین است آن یا رب سراسر سحر
که همچو[ن] یوسف مصرش هزارانند در زندان
سلیمی دل ز عمر و مهوشان چشم وفا دارد
رهی مسکین رهی دیوانه و ابلهی زهی نادان
« سلطان یاووز سلیم »